روزی آدم منفعت طلبی، از بهلول سؤال کرد:ای بُهلول عاقل من مطاع تجارت چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟
بهلول جواب داد آهن و پنبه.!
آن مرد رفت و به مقدار سرمایهاش آهن و پنبه خرید و انبار کرد.
اتفاقاً پس از چند ماهی از فروش آنها سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد و گفت: ای بُهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول گفت پیاز بخر و هندوانه.!
پس از مدتی سوداگر به سراغ بهلول رفت گفت: بار اول که از تو مشورت خواستم، گفتی آهن بخر و پنبه، چنان کردم و نفعی بردم.
ولی بار دوم چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام پیازها و هندوانهها خراب شد و تمام هستیام به باد رفت.!
بهلول در جواب آن مرد گفت:
چون روز اول مرا بُهلول عاقل صدا زدی، من نیز بهحکم عقل تو را راهنمایی کردم. ولی باردوم مرا بهلول دیوانه خواندی، حال به من بگو تو از دیوانه انتظار داری به عقل حکم کند؟
پس آن مرد از رفتار خود خجل گشت.!
تابلو استيل
بهلول جواب داد آهن و پنبه.!
آن مرد رفت و به مقدار سرمایهاش آهن و پنبه خرید و انبار کرد.
اتفاقاً پس از چند ماهی از فروش آنها سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد و گفت: ای بُهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول گفت پیاز بخر و هندوانه.!
پس از مدتی سوداگر به سراغ بهلول رفت گفت: بار اول که از تو مشورت خواستم، گفتی آهن بخر و پنبه، چنان کردم و نفعی بردم.
ولی بار دوم چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام پیازها و هندوانهها خراب شد و تمام هستیام به باد رفت.!
بهلول در جواب آن مرد گفت:
چون روز اول مرا بُهلول عاقل صدا زدی، من نیز بهحکم عقل تو را راهنمایی کردم. ولی باردوم مرا بهلول دیوانه خواندی، حال به من بگو تو از دیوانه انتظار داری به عقل حکم کند؟
پس آن مرد از رفتار خود خجل گشت.!
تابلو استيل
نظر