نگرش کیتس به شعر
سروده های کیتس ویژگی هایی دارند که در شعر دیگر شاعران کمتر به چشم می خورند. شعر او ملموس و عینیاست. صور خیال و یا انگاره ها و تلمیح های او، دو گانه با انگاره ها و تلمیح های دیگر شاعران رومنتیک، انتزاعی نیستند. کیتس هر چیزی را که توصیف می کند در جلو دیدگان خواننده می گذارد تا آن را ببیند و لمس کند، اما شاعران همروزگار او ویژگی های آن چیز را بر می شمرند.
انگاره ها و یا صور خیال بر سه گونه اند: نخست انگاره های جسمانی (physical imagery) که وابسته به پنج حس هستند، یعنی انگاره های بینایی (Visual imagery)، شنوایی (Auditory imagery)، لامسه (Tactile imagery)، بویایی (Olfactory imagery) و چشایی (Gustatory imagery). دسته دوم انگاره هایی که با تداعی معانی (association) همراه هستند، یعنی آنچه را به پنج حس وابسته است، در ذهن مجسم می کنند. دسته سوم انگاره های ذهنی و یا متافیزیک هستند که باید درباره آنها اندیشید و آنها را در ذهن به انگار درآورد تا درک شوند؛ انگاره هایی همانند پرگار جان دان.
هنرمندی کیتس در کاربرد انگاره ها ستایش برانگیز است. او نه تننها بر انگاره های بینایی پافشاری می کند، بلکه آنچه را می بینیم می توانیم لمس کنیم. او در قصیده ای به بلبل، در شب تاریک ، هر چیزی را که توصیف می کند می بینیم. هنگامی که می گوید "عطری که از شاخسارها آویزان است"، عطر را می بینیم، می توانیم آن را لمس کنیم و ببوییم. او نمی گوید گل ها آویزانند، بلکه می گوید عطر آویزان است تا سه انگاره بینایی، لامسه و بویایی را در هم آمیزد. از آنجا که هر چه را توصیف می ککند ملموس و غیر انتزاعی است، کیتس را شاعر احساس های پنجگانه (Sensuous) خوانده اند، به این معنا که حواس پنجگانه خواننده را به گونه ای درگیر می کند که گویی چیزی را که کیتس توصیف می کند در پیشگاه خواننده است.
هنرمندی کیتس در این است که در انگاره های خود، حسی را به کار می برد که گویای حسی دیگر است، همانند "تاریکی عطر آگین". او به آسانی به ژرفای هر چیز رخنه می کند و ویژگی زنده و درونی آن را به نمایش می گذارد.او شخصیت خود را می زداید، در هر چیز رخنه می کند و با بینشی به توصیف هر چیز می پردازد که شخصیت شاعر سدی در راه خواننده برای درک آن چیز توصیف شده نیست. شاعر آرمانی، از دید کیتس، همانند بوقلمون است که به هر رنگی در می آید، زیرا در هر مورد خود را جای انسان و یا چیز دیگری می گذارد.
کیتس این گونه توان خود زدایی (Negative capability) را که در آثار شکسپیر می بیند، می ستاید. او پیوسته نمایشنامه های شکسپیر ا می خواند و نمایشنامه ای مانند لیرشاه چنان برایش گیرا بد که پیوسته تازگی داشت. او در شگفت بود که شکسپیر چگونه توانسته است خود را جای بهترید و بدترین شخصیت ها بگذارد، احساس و اندیشه هر یک را درک کند و بر زبان آورد. بررسی نوشته های ویلیام هزلیت (William Hazlitt 1778-1830)، منتقد ادبیات و نقاشی آن روزگار، دیدگان کیتس را به این توان خود زدایی شکسپیر باز کرد. هزلیت کاستی شعر رومنتیک را در ناتوانی در خودزدایی می بیند. او بر این باور است که بزرگی شعر، هنر، اخلاق و هر کنش زندگی در این است که شاعر و یا نویسنده بتواند خود را در چیزی بزرگتر گم کند، به زندگی و یا شخصیتی برون از خود رخنه کندو از خود گرایی بگریزد. هزلیت راستگویی و آن گونه شعر را می ستاید که فراسوی خودگرایی است و بر آگاهی و درک راستین هرچیز استوار است. کیتس احساس می کند که بیشتر شاعران به واقعیت ملموس برون از خود و اهمیت شاعرانه آن نمی نگرند، بلکه خودنمایی می کنند. بنابراین شعرشان خوانندگان را برمی انگیزد بدون آنکه آنها را به احساس کردن وادارد. کیتس در سن 22 سالگی همان چیزی را می گوید که گوته در میانسالی دریافت و چنین گفت: "نها خودگرا به زودی، اندک مضمون درونی خود را برون می ریزدو با این شیوه رفتار نابود می شود. اما شاعری که در ذهن خود دریچه ای به واقعیت می گشاید، گفته هایش پیوسته تازه و پایان ناپذیرند." همین مفهوم شعر و یا وظیفه آن ارزشمندترین ویژگی شعر کیتس است.
نامه های کیتس بهترین نقد و راهگشای درک شعر او هستند. کیتس در نامه ای به تاریخ سوم فوریه سال 1818 به جان همیلتون رینولدز نوشت:
"از شعری که در پی تاثیری آشکار بر ماست بیزاریم ... شعر باید بزرگ و طبیعی باشد، نه ناخوانده و پریشان کننده (unobtrusive)، چیزی که به روان انسان راه یابد و مضمونش، نه خودش، خواننده را از جای تکان دهد و یا شگفت زده کند—گلهای دور از دید چه اندازه زیبایند! چگونه گلها زیبایی خود را از دست می دهند اگر در بزرگراهها گردآیند و فریاد برآورند، مرا ستایش کن، من بنفشه هستم! به من عشق بورز، من پامچال هستم. تفاوت شاعران نوین با شاعران روزگار ملکه الیزابت در همین است. هریک از شاعران امروزی همانند پادشاهی است که بر گستره ناچیز خود فرمان می راند."
شعر راستین از دید کیتس خواننده را با کمک زیبایی، آرامش می بخشد و او را هیجان زده و ناخشنود رها نمی کند. پیدایش، گسترش، و پایان یافتن انگاره ها، همانند برخاستن، درخشیدن، و غروب خورشیدند. به دیگر سخن، شعر بزرگ، پریشان کننده و نا خوانده نیست، بلکه از واقعیتهای ملموس واقعیتی برتر می آفریند. شعر بزرگ به گونه ای طبیعی در روح انسان رخنه میکند و تنها با مضمونش مارا شگفت زده می کند.
کیتس در نامه دیگری به جان تیلور می گوید: "اگر شعر به گونه ای طبیعی، همانند برگ کردن درختان، سروده نشود، بهتر است که هرگز سروده نشود."
If poetry comes not as naturally as the leaves to a tree it had better not come at all.
برگرفته از: تاریخ ادبیات انگلیس(جلد هفتم، شاعران رومنتیک)؛ دکتر امراله ابجدیان
نظر