خسرو باقری
زماني با ارسطو آشنا باش
دمي با ساز بيکن همنوا باش
وليکن از مقام شان گذر کن
مشو گم اندر اين منزل، سفر کن
«اقبال لاهوري»
چکيده
قصد مقاله حاضر، ارزيابي مختصري از آثار ترجمه شده همينگوي، نويسنده نامدارآمريکايي، است. اما پيش از آن مهم است که منظر تئوريک خود را در اين ارزيابي روشن کنيم. پس در آغاز به تعريف متن ادبي و اصول ترجمه متن ادبي مي پردازيم. و در مرحله بعد چون در نهايت هر نويسنده اي و هر نوشته اي « بازتاب روح زمانه است.»1 نخست مضمون آثار همينگوي يا آنچه « تجربه زندگي» او خوانده مي شود مورد مطالعه قرار مي گيرد و سپس به سبک او مي پردازيم که بازتاب زمانه و تجربه زندگي اوست؛ و در نهايت به تحليل نه چندان ژرف ترجمه هاي آثار او خواهيم پرداخت و مي کوشيم نشان دهيم که آيا مضمون و سبک آثار همينگوي به زبان فارسي برگردان شده است يا نه.
واژه هاي کليدي: متن ادبي، روش لفظي معنايي، تاثير برابر، زبان گفتار- زبان نوشتار، مضمون سبک.
مقدمه
از ارنست همينگوي نويسنده پر آوازه آمريکايي (1968-1899)، برنده جايزه ي پوليتزر(1952) و جايزه نوبل (1954) تقريباً 19 کتاب در زبان انگليسي منتشر شده است.2 تا تاريخ نگارش اين مقاله در حدود 80 اثر ترجمه شده از همينگوي به زبان فارسي منتشر شده و 20 کتاب نيز در نقد و بررسي آثار او به چاپ رسيده است.3 اولين اثري که از اين نويسنده در زبان فارسي منتشر شده، « زندگاني خوش کوتاه» ترجمه ابراهيم ديلمقانيان است که در سال 1328 به چاپ رسيده است. 4 بعضي از آثار همينگوي در ايران با ترجمه هاي گوناگون منتشر شده است که از آن جمله مي توان به حداقل شش ترجمه از« پيرمرد و دريا» اشاره کرد.5 مترجمان نامداري چون ابراهيم گلستان، شجاعالدين شفا، پرويز داريوش، نجف دريابندري، رحيم نامور، سيروس طاهباز، احمد گلشيري، صفدر تقي زاده، اسماعيل فصيح، مهدي غرائي، جاهد جهانشاهي و ... به ترجمه آثار اين نويسنده صاحب نام پرداخته اند.6 که خود از اهميت آثار او نشان دارد.
تقريباً تمام آثار همينگوي به فيلم در آمده است و از بعضي آثار او چون « پيرمرد و دريا، داشتن و نداشتن» آثار سينمايي گوناگوني آفريده اند کارگردان ايراني، ناصر تقوايي، نيز فيلم ناخدا خورشيد را براساس رمان داشتن و نداشتن او ساخته است.7
متن ادبي
متن ادبي به اشيا، مفاهيم و نهادهاي فرهنگي اشاره مي کند که لزوماً در زبان مقصد وجود ندارد. حوزه معنايي کلمات دو زبان هميشه برهم منطبق نيستند. دو زبان ساختارهاي نحوي و قابليت هاي بياني متفاوتي دارند. متن ادبي گاه زبان ساده و صريح و گاه زباني خلاق يا استعاري دارد. متن ادبي لحن خاص و سبک خاص دارد و تاثيري خاص ايجاد مي کند. عين تعابيري که نويسنده در بيان انديشه اش به کار برده، گاه در زبان مقصد قابل درک و پذيرفته نيست... مقصود نويسنده گاه به صراحت بيان نمي شود و گاه درک روابط ميان اجزاي جمله به سادگي ممکن نيست. در متن ادبي کلمات با حساسيت خاص انتخاب و به نحوي بديع با يکديگر ترکيب مي شوند. انتخاب ساختارها . نحوه برقراري ربط و انسجام ميان آن ها نيز از اهميت خاصي برخوردار است... 8
در ترجمه ادبي دو اصل بنيادين وجود دارد:
اصل اول: ترجمه اثر ادبي، خود يک اثر ادبي است؛ يعني با معيارهاي عرفي زبان مقصد اثري ادبي به حساب مي آيد. خواندن ترجمه ادبي مثل تاليف ادبي با لذت همراه است و همانند تاليف ادبي، اين لذت ناشي از تلفيق انديشه و نحوه بيان است.
اصل دوم: ترجمه ادبي بايد تا حد امکان به متن اصلي نزديک باشد. مطابق با اين اصل، ترجمه ادبي اقتباس يا ترجمه آزاد نيست و مترجم بايد تا حد امکان کلمات، تعبيرات، ترکيبات، استعاره هاي نويسنده و نحو جملات او را به زبان ترجمه انتقال دهد... بنابراين ترجمه ادبي بايد تا آنجا که ممکن است به متن مبدا تا آنجا که لازم است به زبان مقصد نزديک باشد تا هم دقت و وفاداري تضمين شود (اصل دوم) و هم ادبي بودن (ادبيت) ترجمه به مثابه اثري مستقل (اصل اول) رعايت شود.9
روش ترجمه متون ادبي
روش مطلوب در ترجمه ادبي روش لفظي ـ معنايي است.
گرچه نويسنده اين سطور با اين نام گذاري دکتر خزاعي فر موافق نيست و آن را تعبيري زيبا نمي داند؛ اما، مضمون سخن ايشان موافق است. برخي خصوصيات اين روش به قرار زير است:
1- اين روش مبتني بر دو اصل بنيادي برگرفته در ترجمه ادبي است و ميزان آزادي و انعطاف مترجم در اجراي اين روش تابع دو عامل مهم است: نوع متن و مخاطب.
2- مترجم در اين روش به وفاداري مکانيکي معتقد نيست، بلکه معتقد به اصل تاثير برابر (same effect ) است و آن مبتني بر دو پيش فرض است: الف؛ متن مبدا براي خواننده اي کم و بيش قابل تعريف نوشته شده است، با هدف ايجاد تاثيري کم و بيش قابل توصيف. ب؛ متن مقصد براي خواننده اي کم و بيش معين با هدفي کم و بيش معين نوشته مي شود. البته اين خواننده لزوماً در سطح خواننده متن مبدا نيست.
3- در مواقعي که مترجم نمي تواند مقصود نويسنده را با ترجمه لفظ به لفظ کلمات او به خواننده ترجمه انتقال دهد، به مقصود او پايبندي نشان مي دهد.
4- مترجم از ذخاير زبان فارسي کمک مي گيرد و کلمه يا ترکيب يا تعبيري را به کار مي برد که در فارسي پذيرفته شده و براي خواننده قابل درک است.
5- مترجم مي کوشد ترجمه اش رواني، زيبايي و وضوح متن اصلي را داشته باشد.10
نمونه اي از ترجمه متون ادبي به روش لفظي - معنايي
مجبوريم از ميان آدم هايي انتخاب کنيم که همگي سروته يک کرباسند. خانه از پاي بست ويران است؛ خواجه در بند نقش ايوان است.11
بار ديگر تاکيد مي کنيم که در ترجمه ادبي، همانطور که يوجين نايدا خاطر نشان کرده، ترجمه وفادار، ترجمه اي است که همان واکنشي را در خواننده ايجاد کند که متن اصلي در خواننده خود پديد آورده است. بنابراين، تعادل در ترجمه متون ادبي نه در سطح کلمه، نه در سطح جمله، بلکه در سطح متن سطوح است. 12
اما درباره واحد ترجمه ادبي بايد اشاره کنيم که انتخاب واحد ترجمه لااقل به سه عامل بستگي دارد: نوع متن، مخاطب ترجمه و قابليت ها و محدوديت هاي نحوي و معنايي زبان مقصد. در ترجمه متون علمي، اين واحد به طور عمده کلمه است؛ اما در متون ادبي بويژه گفتگوهاي متون نمايشي يا رمان ها، مترجم مجبور است در بسياري از موارد واحد ترجمه را گروه يا بند يا جمله انتخاب کند.13
زبان گفتاري و زبان نوشتاري در ترجمه متون ادبي:
در زبان فارسي، در مقايسه با برخي زبان ها از جمله زبان انگليسي، بسياري از کلمات صورت گفتاري و نوشتاري يکساني ندارند. به طورمثال «نان» و «مي روم» در زبان نوشتار به «نون» و «مي رم» در زبان گفتار تغیير شکل مي دهند. تفاوت زبان گفتار و نوشتار در چهار زمينه عمده است: کلمه، تعبير اصطلاحي، نحو جمله و آهنگ جمله. مثال زير «دريابندري» (1372) تفاوت هاي ميان صورت نوشتاري و گفتاري را نشان ميدهد:
برخيزيد و دستتان را به من بدهيد.
اين مثال صورت نوشتاري است. براي تبديل اين صورت به صورت گفتاري مي توان به روش هاي زير عمل کرد:
الف: شکستن کلمات و تغير تلفظ آن ها: برخيزين و دستتونو به من بدين؛
نکته: شکستن کلمات تابع دو محدوديت است:
1- دشوار فهم نباشد.
2- زبان گفتاري عام فارسي را در نظر داشته باشد و به سمت تحميل لهجه تهراني در نغلتد. بطور مثال تهران به تهرون تبديل نمي شود.
ب: استفاده از کلماتي که در زبان گفتار به کار مي رود، مثل «پاشين» به جاي «برخيزين»
ج: استفاده از نحو زبان گفتار: «پاشين دستتونو بدين من» 14
برخي مترجمان تمايز ميان زبان گفتار و نوشتار را ناديده مي گيرند يا چندان توجهي به آن نشان نمي دهند. اما يوجين نايدا معتقد است که ارتباط زباني تنها شامل انتقال جنبه خبري زبان نيست، بلکه زبان دوجنبه حسي- عاطفي و امري- ترغيبي نيز دارد. پس کار مترجم آن نيست که صرفاً چيزي را منتقل کند، بلکه بايد تا آنجا که ميتواند و به متن مربوط مي شود، حس بيافريند تا خواننده بتواند جريان واقعه را احساس کند و ميل به عمل در او ايجاد شود. 15
در ترجمه نمونه زير بيانگر رعايت و عدم رعايت زبان گفتار در ترجمه است:
ترجمه دريابندري (تاکيدها در سراسر مقاله از نگارنده است. )
_ « تو نبايد از من برنجي.» باز هم هر دو با هم بوديم و آن ناراحتي رفته بود. « ما واقعاً هر دو يکي هستيم و نبايد مخصوصاً سوء تفاهم ايجاد کنيم. »
_ « ديگه پيش نمياد. »
_ « اما مردم اينطورن، همديگه رو دوس مي دارن و مخصوصاً سوء تفاهم ايجاد ميکنن و ناگهان مي بينين که ديگه يکي نيسن. »
ترجمه حسن شهباز
_ « عزيزم، از حرفهاي من افسرده نشو. ما هر دو يکي هستيم و ديگر نبايد بين ما سوء تفاهمي به وجود آيد. »
_ « ديگر پيش نخواهد آمد. »
_ « ولي همه اينطور نيستند. آنها همديگر را دوست دارند و باز تعمداً حرفهاي هم را سوء تعبير مي کنند. با هم دعوا مي کنند و کاملاً عوض مي شوند. » 16
مضمون آثار يا تجربه زندگي
براي درک نويسندگان بزرگ کليد ساده اي وجود ندارد، ولي اين مسئله در مورد همينگوي چندان صادق نيست. اين کليد در اولين اثر اين نويسنده بزرگ در همان نخستين داستان از مجموعه داستان او، قابل کشف است. اين داستان « دوران ما» نام دارد.17 و در سال 1924 در پاريس منتشر شده است. نيمي از داستان هاي اين کتاب وقف تکوين ناهمگون اما دقيق شخصيتي حساس پسرکي ـ و بعد مرد جواني ـ شده است به نام نيک آوامز، 18 او شخصيت محوري تمام داستانهاي همينگوي است ـ. به هر حال جالب ترين قسمت اين مجموعه داستان، همان نخستين داستان آن است. اين داستان « کلبه سرخپوستان» 19 نام گرفته و مطالب بسياري از آنچه همينگوي در سي و پنج سال نويسندگي به دنبال آن بود فاش مي سازد. داستان درباره پزشکي ـ پدر نيک است ـ که نوزاد زني سرخپوست را از طريق سزارين، با يک چاقوي ضامن دار و بدون بيهوشي، به دنيا مي آورد. شوهر عليل زن در طبقه دوم تختخواب، بالاي سر همسرش که از درد فرياد مي کشيد دراز کشيده است. نيک، که پسر بچه اي بيش نيست، تشت را براي پدرش نگه داشته است... وقتي کار زايمان تمام مي شود، دکتر تخت بالايي را نگاه مي کند و مي بيند که شوهر خود را کشته است. اگر دقت کنيم، درمي يابيم که مرکز توجه همينگوي، اين رويدادهاي هراس انگيز نيست، بلکه توجهش بيشتر به تاثير اين رويدادها بر پسرکي است که شاهد آنهاست. شخصيت نيک آدامز در آثار بعدي همينگوي، اما با نام ها ي گوناگون ـ تکرار مي شود و نکات تازه اي از زندگي او را روشن مي کند. نيک آدامز که در داستان همينگوي گاهي فردريک هنري، 20 رابرت جوردن 21 و... خوانده مي شود آدمي ساده و بدوي نيست. او درستکار، جوانمرد، بسيار حساس و در عين حال پرجنب و جوش، جسور و بسيار عصبي است. هر يک از قهرمانان همينگوي همان دوران کودکي، نوجواني و جواني نيک را پشت سرگذاشته اند. اين قهرمانان قبل از مرگشان هزاران بار مي ميرند، هر چند ياد مي گيرند که چگونه با بعضي گرفتاريها کنار بيايند و چگونه بر پاره اي از آنها چيره شوند. تا زماني که همينگوي زنده بود و ماجراهاي آنها را ثبت مي کرد، زخم هايشان خوب نمي شد. نيک آدامز در واقع خود همينگوي است. اما در همان حال کسي لازم است که بر اين زخم ها مرهم بگذارد و در آثار همينگوي هميشه شخصيتي استوار هست که اين وظيفه را انجام مي دهد. اين شخصيت، خود همينگوي در قيافه اي مبدل نيست. در واقع بايد اين شخصيت استوار را قاطعانه از قهرمان داستان هاي او ـ نيک آدامز يا همينگوي ـ تميز داد، زيرا اين شخصيت براي جبران ضعف ها و تصحيح ديدگاهاي قهرمان داستان وارد ميدان مي شود. اين قهرمان سرمشق دهنده و الهام بخش اصول انساني شرف، بيباکي و بردباري در يک زندگي پر از آشفتگي و رنج است که به او توان مي دهد درآورد گاهي که زندگي اش مي ناميم، رفتار و کرداري درخور داشته باشد. او بنا به عبارت مشهوري که نويسنده برايش به کار برده است، نمايانگر « متانت و سربلندي در سختي است. اين شخصيت نخستين بار، در داستان هاي کوتاه همينگوي آشکار مي شود.
او «جک» مشت زن حرفه اي است که با کوششي فوق انساني موفق مي شود بارزه اي را که قول داده است در آن بازنده شود، ببازد؛ او «مانوئل» است. گاوباز شکست ناپذيزي که گرچه زخم خورده و پير است اما باز از مبارزه دست برنمي دارد؛ و... اما بهترين و شناختهشدهترين اين شخصيت ها، «سانتياگو»ي پير است در رمان پيرمرد و دريا، نکته مهم درباره او اين است که هر چند در نبرد با کوسه ها، ماهي غولپيکري را که گرفته از دست مي دهد، اما همچنان متين، سربلند، شرافتمند، باشهامت و بردبار است. خود همينگوي درباره سانتياگو گفته است: «سرانجام به چيزي که همه عمر در راه آن تلاش مي کردم، دست يافتم. »22
همينگوي در زندگي ادبي خود تحت تاثير دو نويسنده بوده است: گرترود استاين23 و جيمز جويس 24 اما بدون ترديد او بسرعت هر دو را پشت سر گذاشت. او خيلي زود دريافت که بدون «تجربه زندگي» نمي توان نويسنده بزرگي شد. استاين روشنفکري بود دور از جريان هاي اجتماعي و تاريخي و عاري از تجربه زندگي، موضوع داستان هاي استاين، خود نوشتن بود و اين خود انحطاط است. جويس البته نويسنده بزرگتري بود. همينگوي از جويس آموخت که نويسندگي سخن پردازي نيست، بلکه ضبط تجربه انساني است به ساده و زلال ترين زبان ممکن. گرچه اين نکته اي بود که غالب شاگردان جويس از او نياموختند و حتي همينگوي هم نتوانست همواره در کارهايش آن را رعايت کند، اما جويس هم آزمايشگري بود که از مصالح ناچيز تجربه، کاخ هاي بلند تودرتو مي ساخت. دنياي تجربه او محدود بود در آثار او از جنگ، بحران، بيکاري، قحطي، گراني و جنبش هاي کارگري و تحولات سياسي خبري نبود.25
همينگوي جوان از همان آغاز از رياکاري [مردم] زادگاهش سخت دلزده بود؛ زيرا کليساها، خيابان هاي وسيع سه رديفه و خانه هاي چوبي سفيد آن به ميخانه هاي کثيف و بهم ريخته و خيابان آلوده به جنايت سيسرو منتهي مي شد. 26
همينگوي در جنگ جهاني اول شرکت داشت؛ جنگي که به کشتار بيست ميليون انسان منجر شد. او بيزار و دلزده از جنگ بازگشت و به همين دليل، در تحولات دهه 30 در آمريکا از مسائل سياسي فاصله مي گرفت. در اين دهه کوشش نويسندگان چپ آمريکا از جمله سينکلر لوئيس، اپتون سينکلر، جان دوس پاسوس و جان اشتاين بک که ادبيات پرولتري را پايه گذاشته بودند براي آن که او را به صف خود درآوردند نتيجه اي نداد.
اين موضعگيري، نتيجه طبيعي روش پيشين او بود. اصرار در معلق ساختن داوري ها، پرهيز از آلوده شدن به نظريات و معتقدات، تصور اين که رئاليسم او نه با جريان هاي اجتماعي و سياسي بلکه با مسائل فلسفي و ابدي بشريت سروکار دارد، او را به مشکلات بزرگي که با آغاز دهه پيش پيش آمده بود؛ بي اعتنا مي ساخت. 27
اما با مشارکت همينگوي در جنگ هاي داخلي اسپانيا به جانبداري از نيروهاي پيشرو و در مبارزه با فاشيست هاي حامي فرانکو، بتدريج آثار اجتماعي در آثار همينگوي پديدار شدند. او بعدها در تحولات منطقه بالکان و جنگ هاي يونان و ترکيه و سرانجام در جنگ جهاني دوم ـ که به کشتار بيش از 50 ميليون انسان انجاميد ـ شرکت کرد و «تجربه زندگي» خود را بسي وسيع تر کرد. اما هرگز به راديکاليسم چپ دست نيافت. واقعيت آن است که او از فاشيسم بيزار بود اما در اين حد محدود ماند و هرگز درنيافت که فاشيسم خود نشانه يک بيماري عميق تر اجتماعي است. بنابراين، همينگوي از طرفي از نويسندگاني چون استاين و جويس در «تجربه زندگي» پيش افتاد؛ اما هرگز هم به راديکاليسم نويسندگان چپ گراي جهان دست نيافت. همينگوي با نهايت با آفرينش شاهکار خود، پيرمرد و دريا به نوعي اومانيسم ناب دست يافت. او با آفرينش سانتياگو به مرتبه تازه اي از آگاهي دست يافت. و دريافت که در جهان هستي، عنصر شريف و مثبت، راهش به هيچ وجه هموار نيست و سرگذشت آن هميشه با رنج و از جان گذشتن همراه است. اما اين مرتبه از آگاهي، در عين حال راه گريزي است براي همينگوي تا به تضادهاي دردناک بعد از جنگ و بررسي نيروهايي که پديد آورنده جنگ هستند و از پيشروي نيروهاي پرتوان انسان جلوگيري مي کنند؛ نپردازد. همينگوي هرگز به آگاهي نويسندگاني چون رومن رولان يا ميخائيل شولوخف و ... که تحولات جهان را با نگاهي جانبدارانه مي نگريستند و تحليل مي کردند. دست نيافت. رومن رولان نويسنده نامدار فرانسوي در جان شيفته مي نويسد: «شما پسري داريد. به او بگوئيد تنها به همين بسنده نکند که همه چيز را بسنجد و همه چيز را دوست بدارد. بگذار ترجيح دهد؛ عادل بودن خوب است ولي «عدالت راستين» در برابر ترازوي خود نمي نشيند که بالا و پايين رفتن کفه ها را نگاه کند. داوري مي کند و حکم را به اجرا در مي آورد. 28
سبک
اما اين سبک نگارش همينگوي است که بيش از هر چيز ديگر تقليدش کرده اند. و در مقام نويسنده اي صاحب سبک است که بيشترين احترام را برانگيخته است. نثر او را به آساني مي توان تشخيص داد؛ بيشتر آن محاوره اي است و عمدتاً با سادگي مجدانهاي در گزينش واژه ها و جمله بندي همراه است. واژه ها معمولاً کوتاه و معمول هستند و در کاربردشان صرفه جويي شديد و تازگي غريبي به چشم مي خورد. به قول فورد مدوکس تک تک واژه هاي همينگوي چنان در جانتان مي نشيند که گويي هر يک از آن ها دانه هاي شن است که همان لحظه از جويبار درآورده اند. نوع جمله اي که او به کار مي برد، ساده خبري يا يکي دو تا از اين جملات است که با يک حرف ربط به يکديگر متصل مي شوند. تاثيري که اين نثر بر خواننده مي گذارد، احساس تردي، پاکي، وضوح و دقتي وسواس آميز است (او واقعاً نيز دقتي وسواس آميز در تصنيف اثر به کار ميبرد؛ خيلي کند دست بود و مي گفت که صفحه آخر «وداع با اسلحه» را سي و نه بار بازنويسي کرده و دستنويس پيرمرد ودريا را نيز قبل از اين که کتاب را به پايان ببرد، دويست بار مرور کرده است).... شيوه نگارش او کاملاً غير روشنفکرانه است. حوادث درست به ترتيبي که روي مي دهند شرح داده مي شود. هيچ ذهني دوباره آن ها را مرتب و تجزيه و تحليل نمي کند و درک خواننده از مطالب کتاب آميخته به تفسيرها و اظهار نظرهاي نويسنده نيست. در نتيجه، تاثيري که آثار همينگوي روي آدم مي گذارد، تاثيري سخت عيني و واقعي است... سبک او به اندازه خود محتوي گوياي محتواست و بخش بزرگ و جدايي ناپذيري از محتوي را تشکيل مي دهد. آن فشار بسيار منظمي که بر قهرمان داستان و سيستم عصبي او وارد مي آيد، دقيقاً هم وزن و معادل جملات بسيار منظم قهرمان است! سبک همينگوي تحت تاثير دو عامل است که هر دو «بازتاب روح زمانه» اند. نخست آن که او در درجه اول خبرنگار است و تجربه خبرنگاري جنگي را حداقل در چهار جبهه جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم، جنگ هاي داخلي اسپانيا و جنگ هاي بالکان کسب کرده است. زبان گزارش هاي تلگرافي خبرنگاران مورد توجه او قرار گرفت. در اين زبان بنابر آن بود که هر کلمه اي که خواننده بتواند استنباط کند. از آن حذف شود. نجف دريابندري در اين باره نمونه بسيار جالبي را در مقدمه پيرمرد و دريا آورده است. او مي نويسد که خبرنگاران جنگي به طور مثال خبر زير را با تلگراف به روزنامه خود ارسال مي کردند: «کمال اختصاصي اسميرنا نسوزانده مقصر يونان» اما خبري که مديران روزنامه در دفتر مرکزي بر اساس «پيش انگاري هاي» خود در روزنامه چاپ مي کردند اينگونه بود «ژنرال مصطفي کمال رهبر ترکيه در يک مصاحبه اختصاصي با خبرنگار ما اين شايعه را که نيروهاي ترک درآتش سوزي اخير شهر اسميرنا دخالت داشته اند، به شدت تکذيب کرد. ژنرال کمال اظهار داشت خبرنگاراني که جزو عقب داران ارتش يونان بوده اند هنگام عقب نشيني و پيش از رسيدن پيشتازان ترکيه شهر اسميرنا را به آتش کشيده اند.»30 بنابراين همينگوي مي خواست که در آثارش، هر آنچه خواننده مي داند يا بايد بداند، حذف شده باشد نوشته اش مانند کوه يخي باشد که در دريا شناور است. وقار کوه يخ به اين دليل است که فقط يك هشتم آن روي آب ديده مي شود.» 31
در اين رابطه دو نکته ضروري است:
اول آن که اين سبک پيشينه بلندي دارد. علي صلح جو وقتي از کلمات و عبارات ترجمه ناپذير يا دست کم تقريباً ترجمه ناپذير سخن مي گويد اشاره مي کند که «چاي آجان ديده» فقط چاي کم رنگ و آبکي نيست. چاي آجان ديده حکايت از جامعه اي دارد که حضور پليس رعشه بر اندام مي اندازد و رنگ از رخسار مي برد. 32 عبيد زاکاني مينويسد: خطيبي را گفتند مسلماني چيست. گفت من مردي خطيبم مرا با مسلماني چه کار. 33 در داستان نويسي کوتاه معاصر هم آنتوان چخوف (1903-1860 ) بر او مقدم است. دريابندري مي نويسد که انقلاب همينگوي در داستان کوتاه کوچکترين گردي بر دامن چخوف نمي نشاند زيرا که در حقيقت بناي اين انقلاب را چخوف گذاشته بود و کار همينگوي به يک معنا چيزي جز پيرايش و پالايش شگردهاي چخوف نبود.34 چخوف در بخش پاياني داستان زيباي خود "حقبر" (The Ninny) مي نويسد:
... در حالي که ... مي نگريستم، با خود انديشيد؛ که در اين جهان، قدرتمند بودن چه اندازه آسان است...! 35
آناني که اين داستان را خوانده اند مي دانند که اين جمله چخوف براستي کوه يخي است که تنها يک هشتم آن در روي آب شناور است. روشن است که انتقال اين نوع سبک در ترجمه تا چه اندازه مهم و البته تا چه اندازه دشوار است. نکته دوم آن که خود همينگوي هم همواره مي تواند اين سبک را رعايت کند. انحطاط سبک او از زماني آغاز مي شود که زبان در دست او ديگر نه همچون وسيله نقل تجربه بلکه به زبان براي زبان تبديل مي شود.
در کل بايد گفت که همينگوي در آثار درخشان خود، گويي داستان را با تفضيل تمام مينويسد و سپس آنچه را با نقشه داستان ارتباط مستقيمي ندارد. آنچه را خواننده ميتواند پيش بيني يا استنباط کند، بي رحمانه حذف مي کند. اما آنچه حذف مي شود در واقع از ميان نمي رود، بلکه مانند لنگر سنگيني به داستان مي آويزد و آن را گرانمايه ميکند. به نمونه زير که از آثار خوب همينگوي گرفته شده است، توجه کنيد:
اما دومين عاملي که سبک همينگوي تحت تاثير آن قرار دارد، حذف نويسنده و ذهنيت او از داستان است که آن نيز امري تصادفي نيست. بلکه « بازتاب روح زمانه است. موضوع از اين قرار است که در دوران زندگي همينگوي آنچه را قدما ذهن ميناميدند، در علوم طبيعي جديد از بحث خود کنار مي گذارند. علم جديد معتقد است که شناختن ماهيت حقيقي عواطف از جمله ترس، را بايد با توصيف نشانه هاي جسماني يعني تغييرات سلسله اعصاب ارادي- غير ارادي آغاز کنيم. زيرا عاطفه جدا از جسم چيزي جز مفهومي انتزاعي نيست. به طور مثال وقتي عاطفه اي مانند ترس را تجزيه ميکنيم، به تغييراتي در جريان خون، انقباض رگ ها، شدت تپش قلب، تنفس سطحي و تند، ارتعاش ماهيچه ها و لرزش پوست مي رسيم. پس احساس ترس پيش از اين واکنشهاي جسماني دست نمي دهد، بلکه پس از آنها مي آيد. 38
همانطور که ملاحظه مي شود، چيزي که اين توصيف را ممتاز مي کند، غيبت نويسنده از صحنه است، نه توصيفي، نه اظهار نظري، نه حتي صفت يا قيدي که حاکي از نظرگاه يا ذهنيت نويسنده باشد.
اما در اين رابطه هم دو نکته حائز اهميت است. يکي اين که همينگوي همواره موفق به رعايت اين ويژگي نمي شود. به طور مثال در نمونه زير کاربرد واژه "stupid" انحراف از اين معيار است.
و ديگر آن که سبک او مانند مضمون آثار او تا آنجا که واکنشي است در برابر درازگويي و بي صداقتي نويسندگان دوران پيش ـ همچون آثار جوزف کزاو يا هنري جيمز که آثارشان همچون سقف هاي گچ بري و طاق هاي مقرنس اوايل سده بيستم انباشته از استعاره هاي ملال آور و زينت هاي مصنوع است ـ سبکي است گويا و کارآمد. اما استعدادهاي ذاتيش به عنوان جانشين دائمي آثار آن نويسندگان، محدود است. همينگوي با غيبت خود از صحنه داستان، با پرهيز از طرح و تمايل مسائل فردي و اجتماعي، رفته رفته خود را در حالتي که آن را، " برج عاج" مي نامند؛ گرفتار مي کند. 40 و اين همانا محدوديت سبک اوست که بازتاب اومائيسم نابي است که در زندگي اجتماعي برگزيده است. درست در همين زمانه است که رومن رولان مي نويسد:
رک و راست سخن بگو! بي بزک و پيرايه سخن بگو! براي آن بگو که مفهوم گردي! نه مفهوم گروهي ظريف و نکته سنج بلکه مفهوم هزاران تن، مفهوم ساده ترين و حقيرترين مردم! و هرگز از آن نترس که بيش از حد مفهوم گردي: سخنت را بي ابهام و بي پرده بگو. روشن و استوار، و در صورت لزوم به زمختي بگو! چه باک اگر از اين رو استوارتر بر زمين بايستي و اگر براي آن که انديشه ات را بهتر رسوخ دهي، تکرار پارهاي کلمات را مفيد مي داني، همان را تکرار کن و رسوخ بده، کلمات ديگر مجوي! بگذار تا حتي يک کلمه ات به هدر نرود! بگذار تا سخنت عمل باشد! 41
درباره ترجمه هاي آثار همينگوي
بررسي تمام آثار ترجمه شده همينگوي نه در حد توان يک منتقد است و نه شايد چندان ضروري. بنابراين ترجمه ها به طور کلي به سه دسته تقسيم شده اند:
1- ترجمه هايي که دو اصل بنيادين در ترجمه متون ادبي را ناديده گرفته اند.
2- ترجمه هايي که در حالت بنيادين قرار دارند يعني ضمن رعايت اين دو اصل همواره موفق به حفظ آن ها نشده اند.
3- ترجمه هايي که بطور کلي موفق به رعايت دو اصل شده اند و توانسته اند، تعادل در ترجمه به مفهوم ايجاد تاثير متقابل را در کل اثر بيافريند، گرچه از کاستيهايي در حفظ فصاحت متن برگردان شده عاري نيستند.
1- در اين ترجمه ها، مترجمان نه تنها يک اثر ادبي نيافريده اند و در ترجمه گفتگوها که از اهميت خاصي در آثار همينگوي برخوردارند- تمايزي ميان زبان گفتار و نوشتار قائل نشده اند، بلکه حتي گاه در درک متن و لاجرم در ترجمه آن دچار اشتباهات فاحش شده اند. نمونه هاي زير که با ترجمه هاي دريابندري مقايسه شده اند؛ گوياي اين واقعيتند:
اما مرد براي شکست آفريده نشده است. مرد را مي توان نابود کرد، اما نميتوان شکست داد. 42 ولي آدم را براي شکست نساخته اند، آدم ممکنه از بين بره، ولي شکست نمي خوره. 43
وقتي از شيب ساحل همان قسمت که قايق را بسته بودند، بالا مي رفتند، پسرک گفت: سانتياگو من دوباره مي توانم با تو بيايم؛ کمي پول جمع کرده ايم. 44
وقتي از ساحل که قايق را آنجا به خشکي رانده بودند؛ بالا مي رفتند پسرگفت:«سانتياگو، من بازم مي تونم با تو بيام ها. حالا يه خرده پول داريم. » 45
2- در ترجمه هايي که در حالت بينابين قرار دارند مترجمان ضمن دست يافتن به دستاوردهاي جدي در ترجمه اين آثار، به طور کلي نمي توانند آن تاثير متقابل را که هدف ترجمه است بيافريند. اين ضعف را گاه مخدوش شدن زبان گفتار و نوشتار و گاه کاربرد واژگان و نحوي پديد مي آورد که نمي توان آن را واژگان و نحو يک اثر ادبي به شمار آورد.
پيشخدمت ها پشت دريها را بالا کشيدند. پيشخدمتي که عجله نداشت، گفت: « چرا نگذاشتي بماند مشروب بخورد؟ هنوز دو و نيم نشده.»
- مي خواهم بروم خانه بخوابم.
- يک ساعت دير يا زود چه فرقي مي کند؟
- براي من فرق مي کند.
- يک ساعت به جايي نمي خورد.
- تو هم مثل پيرمردها حرف مي زني. مگر نمي تواند يک بطري بخرد و توي خانه اش بخورد؟
- هر جا که اينجا نمي شود. 46
دير وقت بود و همه کافه را ترک کرده بودند به جز يک پيرمرد که زير سايه اي نشسته بود که از برخورد نور چراغ با برگ ها افتاده بود. 47
کاملاً روشن است که در زبان فارسي با آن همه غناي ادبي نمي توان جمله وصفي «که زير سايه اي... که از برخورد نور چراغ با برگ ها افتاده بود.» را قطعه اي ادبي محسوب کرد.
3- در ترجمه هايي که به طور کلي موفق به رعايت دو اصل ترجمه شده و توانسته اند تعادل در ترجمه به مفهوم ايجاد تاثير متقابل را، در کل اثر بيافرينند؛ نيز ميتوان کاستي هايي را در سطح فصاحت متن نشان داد. اما بايد توجه داشت که؛ اولاً آنچه در ترجمه حائز اهميت درجه اول است بلاغت است و هيچ اثري ـ چه تاليف و چه ترجمه، چنانچه فاقد بلاغت باشد، فصاحتش با ارزش نخواهد بود؛ 48 و ثانياً تعادل دو متن تنها در سطح کلان امکان پذير است و هر نوع تلاش در جهت ايجاد تعادل در سطح خود محکوم به شکست است. ترجمه هر متن در کل بايد معادل اصل باشد و براي رسيدن به اين تعادل کلي چه بسا لازم باشد بده بستاني هاي ريز و درشتي صورت گيرد.49
نمونه هاي زير از نجف دريابندري تجربه موفق در ترجمه متون ادبي را نشان مي دهد اما با وجود ترجمه زيبايش از پيرمرد و دريا مي توان خرده هايي بر او گرفت که در زير به بعضي از آنها اشاره مي کنيم.
... و اين مرغ هايي که مي پرند و خودشان را به آب مي زنند و صيد مي کنند، با آن صداهاي کوچک و غمگين جثه نحيفشان تاب دريا را ندارد. 50
در زبان فارسي بين «صدا» و «کوچک» با هم آيي يا ميل ترکيبي 51 وجود ندارد و مي توان از ترکيب هاي زيباتر و بهتري استفاده کرد.
پسر... : «خير پيش بابا»
پيرمرد گفت: «خير پيش» 52
«خير پيش بابا» اصطلاحي نيست که يک کودک 10 ساله در زبان فارسي از آن استفاده کند. روشن است که انسان ها با توجه به منشاء جغرافيايي و جايگاه اجتماعي، سن، جنسيت و ... براي بيان مقصود خود از واژه هاي گوناگوني استفاده مي کنند که گاه تفاوت هاي جدي با يکديگر دارند.
يکباره بيدار شد، از در باز ماه را نگاه کرد و شلوارش را باز کرد و پوشيد. بيرون کلبه شاشيد و جاده را گرفت و رفت تا پسر را بيدار کند. 53
کاربرد واژه عاميانه «شاشيد» آنهم در بخش توصيفي داستان ضرورتي ندارد بويژه که خود "urinate" واژه اي رسمي است:
جالب آن که مترجم درست چند سطر بعد به درستي واژه ي رسمي «ميرنده» را به کار برده که به هيچ وجه با واژه عاميانه «شاشيد» آنهم در يک متن توصيفي يگانه هماهنگ نيست.
پسر در اتاق اول روي تختخواب بود و پيرمرد در مهتاب ميرنده اي که از پنجره مي تابيد او را ديد. 55
اما چون تعادل در کل متن برقرار است و دو اصل بنيادين ترجمه متون ادبي- ترجمه اثر ادبي خود يک اثر ادبي است و ترجمه تا حد امکان به متن اصلي نزديک است و در آن رعايت شده و مترجم از «وفاداري مکانيکي» در گذشته و خود را به «تاثير برابر» نزديک کرده و در کل، ترجمه هر کجا تناقضي بوده، معنا را بر صورت زبان اولويت داده و بخوبي از ذخاير زبان فارسي براي آفرينش اثري روان، واضح و زيبا بهره برده است. ترجمه استاد را مي توان اثري کاملاً موفق در زبان فارسي دانست که علاوه بر انتقال مفاهيم و سبک نويسنده بزرگي چون ارنست همينگوي به مردم فارسي زبان، از طريق اين ترجمه به غناي زبان فارسي هم ياري رسانده و ثابت کرده است که چون ترجمه اتفاقي است که در زبان مقصد مي افتد، مي تواند تواناييهاي زبان مقصد را در تمام جهات بارورتر کند. در زير به نمونه اي ديگر از ترجمه زيباي نجف دريابندري از متن پيرمرد و دريا توجه فرمائيد.
وقتي که پسر برگشت پيرمرد روي صندلي خوابش برده بود و آفتاب غروب کرده بود. پسر پتوي سربازي کهنه را از روي تختخواب برداشت و آن را پشت صندلي و روي شانه هاي پيرمرد کشيد. شانه هاي غريبي داشت، هنوز زور داشتند، گرچه خيلي پير بودند. گردنش هم پر زور بود و وقتي که پيرمرد در خواب بود و سرش پايين افتاده بود ......... چندان نمايان نبود. پيراهنش آن قدر وصله خورده بود که مانند بادبان قايق بود وصله ها از تابش آفتاب به رنگ هاي پريده گوناگون در آمده بودند. اما سر پيرمرد پير بود و با چشم هاي بسته اثري از زندگي در چهره اش نبود. روزنامه روي زانوها بود و وزن دستش آن را در نسيم شبانگاهي نگه داشته بود. 56
نتيجه گيري:
مترجم آثار ادبي نه تنها بايد بر دو زبان مبدا و مقصد احاطه جدي داشته باشد و از منظر نظري مشخصي به ترجمه يک اثر بپردازد؛ در عين حال بايد بر موضوع ترجمه نيز مسلط باشد. در اين رابطه دو نکته حائز اهميت است. نخست آن که مترجم اصولاً از شمي ادبي برخوردار باشد و دوم آن که با خواندن آثار ديگر نويسنده و احتمالاً ترجمههاي آنان، با مضمون و نحوه تفکر نويسنده و نيز ويژگي هاي سبکي او آشنا شود. اين مسئله يکي از «پيش فرض» ها يا «پيش انگاري» هايي است که در ترجمه مطرح است و مترجمان نامدار در بسياري موارد، از سر تجربه آن را رعايت مي کردند. از اين منظر، آثار ترجمه شده همينگوي ـ جز در موارد اندک ـ همچنان جاي ترجمه مجدد را دارند تا خواننده زبان فارسي از مضمون و سبک اين نويسنده نامدار و انسان دوست بهره فراوان تري ببرد.
پي نوشت ها:
1- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران: خوارزمي، 1372، ص 25
2- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران: نشر نشانه، 1372، صص 83- 84
3- همان، صص 87- 92
4- همان، ص 87
5- همان، صص 87- 92 ( ت يحيوي 1332، تقي بهرامي 1343، سعيدي 1348، نازي عظيما 1354، دريابندري 1363، سودابه آشنا 1373 )
6- همان، صص 87- 92
7- اقتباس سينمايي از آثار ارنست همينگوي، فيلم نگار، 1384 . شماره : صص 72- 106
8- ترجمه متون ادبي، علي خزاعي فرد، تهران: انتشارات سمت، 1382، ص 12
9- همان، ص 10
10- همان، ص 58
11- همان، ص 61
12- همان، ص 11
13- همان، ص 12 و 27
14- همان، ص 72
15- همان، ص 72، به نقل از مترجم، شماره 9
16- همان، ص 84
17- In our times
Nick Adams -18
Indian camp -19
Frederic Henry- 20
Robert Jordan- 21
22- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران. نشر نشانه، 1372، صص 7- 17
23-Gertrude stein (نویسنده امریکایی)(1874-1946)
24-James Joyce (1882-1941)(نویسنده ایرلندی)
25- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران: خوارزمي، 1372، ص 14
26- احمد گلشيري، داستان و نقد داستان، جلد اول، تهران، انتشارات جي، 1368، ص 28
27- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 56
28- رومن رولان، جان شيفته، ترجمه م. ا. به آذين. تهران، نشر دوستان، 1381، ص 17
29- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران، نشر نشانه، 1372، صص 61- 63
30- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372، ص 13
31- همان، ص 12
32- علي صلح جو، گفتمان و ترجمه، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 84
33- عبيد زاکاني، به کوشش پرويز اتابکي، تهران، نشر زوار، 1343
34- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372. ص 33
35- Ninny آنتوان چخوف،
36- ارنست همينگوي، پيرورد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، خوارزمي، 1372، ص 46
37- ارنست همينگوي، A clean/ well- liyhted place
38- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 25
39- ارنست همينگوي، A clean / well- lighted place
40- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372؛ ص 36
41- رومن رولان، ژان کريستف، ترجمه م.ا. به آذين، تهران. انتشارات فردوس، 1381، ص15
42- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه سودابه آشا، تهران، نشر رهنما، 1373، ص 170
43- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 197
44- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه سودابه آسا، تهران، نشر رهنما، 1373، ص4
45- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372، ص 100
46- ارنست همينگوي، داستان و نقد داستان، جلد نخست، ترجمه احمد گلشيري، اصفهان، نشر جي، 1368 ص 37
47- همان، ص 33
48- علي صلح جو، ترجمه و گفتمان، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 4
49- همان، ص 69
50- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهرا، خوارزمي، 1372، ص 120
51- Collocation
52- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372 ص 119
53- همان، ص 116
54- Macmillan English dictionary
55- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372 ص 116
56- همان، ص 108
منبع: khosrobagheri.blogfa.com
دمي با ساز بيکن همنوا باش
وليکن از مقام شان گذر کن
مشو گم اندر اين منزل، سفر کن
«اقبال لاهوري»
قصد مقاله حاضر، ارزيابي مختصري از آثار ترجمه شده همينگوي، نويسنده نامدارآمريکايي، است. اما پيش از آن مهم است که منظر تئوريک خود را در اين ارزيابي روشن کنيم. پس در آغاز به تعريف متن ادبي و اصول ترجمه متن ادبي مي پردازيم. و در مرحله بعد چون در نهايت هر نويسنده اي و هر نوشته اي « بازتاب روح زمانه است.»1 نخست مضمون آثار همينگوي يا آنچه « تجربه زندگي» او خوانده مي شود مورد مطالعه قرار مي گيرد و سپس به سبک او مي پردازيم که بازتاب زمانه و تجربه زندگي اوست؛ و در نهايت به تحليل نه چندان ژرف ترجمه هاي آثار او خواهيم پرداخت و مي کوشيم نشان دهيم که آيا مضمون و سبک آثار همينگوي به زبان فارسي برگردان شده است يا نه.
واژه هاي کليدي: متن ادبي، روش لفظي معنايي، تاثير برابر، زبان گفتار- زبان نوشتار، مضمون سبک.
مقدمه
از ارنست همينگوي نويسنده پر آوازه آمريکايي (1968-1899)، برنده جايزه ي پوليتزر(1952) و جايزه نوبل (1954) تقريباً 19 کتاب در زبان انگليسي منتشر شده است.2 تا تاريخ نگارش اين مقاله در حدود 80 اثر ترجمه شده از همينگوي به زبان فارسي منتشر شده و 20 کتاب نيز در نقد و بررسي آثار او به چاپ رسيده است.3 اولين اثري که از اين نويسنده در زبان فارسي منتشر شده، « زندگاني خوش کوتاه» ترجمه ابراهيم ديلمقانيان است که در سال 1328 به چاپ رسيده است. 4 بعضي از آثار همينگوي در ايران با ترجمه هاي گوناگون منتشر شده است که از آن جمله مي توان به حداقل شش ترجمه از« پيرمرد و دريا» اشاره کرد.5 مترجمان نامداري چون ابراهيم گلستان، شجاعالدين شفا، پرويز داريوش، نجف دريابندري، رحيم نامور، سيروس طاهباز، احمد گلشيري، صفدر تقي زاده، اسماعيل فصيح، مهدي غرائي، جاهد جهانشاهي و ... به ترجمه آثار اين نويسنده صاحب نام پرداخته اند.6 که خود از اهميت آثار او نشان دارد.
تقريباً تمام آثار همينگوي به فيلم در آمده است و از بعضي آثار او چون « پيرمرد و دريا، داشتن و نداشتن» آثار سينمايي گوناگوني آفريده اند کارگردان ايراني، ناصر تقوايي، نيز فيلم ناخدا خورشيد را براساس رمان داشتن و نداشتن او ساخته است.7
متن ادبي
متن ادبي به اشيا، مفاهيم و نهادهاي فرهنگي اشاره مي کند که لزوماً در زبان مقصد وجود ندارد. حوزه معنايي کلمات دو زبان هميشه برهم منطبق نيستند. دو زبان ساختارهاي نحوي و قابليت هاي بياني متفاوتي دارند. متن ادبي گاه زبان ساده و صريح و گاه زباني خلاق يا استعاري دارد. متن ادبي لحن خاص و سبک خاص دارد و تاثيري خاص ايجاد مي کند. عين تعابيري که نويسنده در بيان انديشه اش به کار برده، گاه در زبان مقصد قابل درک و پذيرفته نيست... مقصود نويسنده گاه به صراحت بيان نمي شود و گاه درک روابط ميان اجزاي جمله به سادگي ممکن نيست. در متن ادبي کلمات با حساسيت خاص انتخاب و به نحوي بديع با يکديگر ترکيب مي شوند. انتخاب ساختارها . نحوه برقراري ربط و انسجام ميان آن ها نيز از اهميت خاصي برخوردار است... 8
در ترجمه ادبي دو اصل بنيادين وجود دارد:
اصل اول: ترجمه اثر ادبي، خود يک اثر ادبي است؛ يعني با معيارهاي عرفي زبان مقصد اثري ادبي به حساب مي آيد. خواندن ترجمه ادبي مثل تاليف ادبي با لذت همراه است و همانند تاليف ادبي، اين لذت ناشي از تلفيق انديشه و نحوه بيان است.
اصل دوم: ترجمه ادبي بايد تا حد امکان به متن اصلي نزديک باشد. مطابق با اين اصل، ترجمه ادبي اقتباس يا ترجمه آزاد نيست و مترجم بايد تا حد امکان کلمات، تعبيرات، ترکيبات، استعاره هاي نويسنده و نحو جملات او را به زبان ترجمه انتقال دهد... بنابراين ترجمه ادبي بايد تا آنجا که ممکن است به متن مبدا تا آنجا که لازم است به زبان مقصد نزديک باشد تا هم دقت و وفاداري تضمين شود (اصل دوم) و هم ادبي بودن (ادبيت) ترجمه به مثابه اثري مستقل (اصل اول) رعايت شود.9
روش ترجمه متون ادبي
روش مطلوب در ترجمه ادبي روش لفظي ـ معنايي است.
گرچه نويسنده اين سطور با اين نام گذاري دکتر خزاعي فر موافق نيست و آن را تعبيري زيبا نمي داند؛ اما، مضمون سخن ايشان موافق است. برخي خصوصيات اين روش به قرار زير است:
1- اين روش مبتني بر دو اصل بنيادي برگرفته در ترجمه ادبي است و ميزان آزادي و انعطاف مترجم در اجراي اين روش تابع دو عامل مهم است: نوع متن و مخاطب.
2- مترجم در اين روش به وفاداري مکانيکي معتقد نيست، بلکه معتقد به اصل تاثير برابر (same effect ) است و آن مبتني بر دو پيش فرض است: الف؛ متن مبدا براي خواننده اي کم و بيش قابل تعريف نوشته شده است، با هدف ايجاد تاثيري کم و بيش قابل توصيف. ب؛ متن مقصد براي خواننده اي کم و بيش معين با هدفي کم و بيش معين نوشته مي شود. البته اين خواننده لزوماً در سطح خواننده متن مبدا نيست.
3- در مواقعي که مترجم نمي تواند مقصود نويسنده را با ترجمه لفظ به لفظ کلمات او به خواننده ترجمه انتقال دهد، به مقصود او پايبندي نشان مي دهد.
4- مترجم از ذخاير زبان فارسي کمک مي گيرد و کلمه يا ترکيب يا تعبيري را به کار مي برد که در فارسي پذيرفته شده و براي خواننده قابل درک است.
5- مترجم مي کوشد ترجمه اش رواني، زيبايي و وضوح متن اصلي را داشته باشد.10
نمونه اي از ترجمه متون ادبي به روش لفظي - معنايي
We are asked to choose between various shades of the negative. The engine is falling to pieces while the joint owners of the car argue whether the footbrake or the hand break should be applied
مجبوريم از ميان آدم هايي انتخاب کنيم که همگي سروته يک کرباسند. خانه از پاي بست ويران است؛ خواجه در بند نقش ايوان است.11
بار ديگر تاکيد مي کنيم که در ترجمه ادبي، همانطور که يوجين نايدا خاطر نشان کرده، ترجمه وفادار، ترجمه اي است که همان واکنشي را در خواننده ايجاد کند که متن اصلي در خواننده خود پديد آورده است. بنابراين، تعادل در ترجمه متون ادبي نه در سطح کلمه، نه در سطح جمله، بلکه در سطح متن سطوح است. 12
اما درباره واحد ترجمه ادبي بايد اشاره کنيم که انتخاب واحد ترجمه لااقل به سه عامل بستگي دارد: نوع متن، مخاطب ترجمه و قابليت ها و محدوديت هاي نحوي و معنايي زبان مقصد. در ترجمه متون علمي، اين واحد به طور عمده کلمه است؛ اما در متون ادبي بويژه گفتگوهاي متون نمايشي يا رمان ها، مترجم مجبور است در بسياري از موارد واحد ترجمه را گروه يا بند يا جمله انتخاب کند.13
زبان گفتاري و زبان نوشتاري در ترجمه متون ادبي:
در زبان فارسي، در مقايسه با برخي زبان ها از جمله زبان انگليسي، بسياري از کلمات صورت گفتاري و نوشتاري يکساني ندارند. به طورمثال «نان» و «مي روم» در زبان نوشتار به «نون» و «مي رم» در زبان گفتار تغیير شکل مي دهند. تفاوت زبان گفتار و نوشتار در چهار زمينه عمده است: کلمه، تعبير اصطلاحي، نحو جمله و آهنگ جمله. مثال زير «دريابندري» (1372) تفاوت هاي ميان صورت نوشتاري و گفتاري را نشان ميدهد:
برخيزيد و دستتان را به من بدهيد.
اين مثال صورت نوشتاري است. براي تبديل اين صورت به صورت گفتاري مي توان به روش هاي زير عمل کرد:
الف: شکستن کلمات و تغير تلفظ آن ها: برخيزين و دستتونو به من بدين؛
نکته: شکستن کلمات تابع دو محدوديت است:
1- دشوار فهم نباشد.
2- زبان گفتاري عام فارسي را در نظر داشته باشد و به سمت تحميل لهجه تهراني در نغلتد. بطور مثال تهران به تهرون تبديل نمي شود.
ب: استفاده از کلماتي که در زبان گفتار به کار مي رود، مثل «پاشين» به جاي «برخيزين»
ج: استفاده از نحو زبان گفتار: «پاشين دستتونو بدين من» 14
برخي مترجمان تمايز ميان زبان گفتار و نوشتار را ناديده مي گيرند يا چندان توجهي به آن نشان نمي دهند. اما يوجين نايدا معتقد است که ارتباط زباني تنها شامل انتقال جنبه خبري زبان نيست، بلکه زبان دوجنبه حسي- عاطفي و امري- ترغيبي نيز دارد. پس کار مترجم آن نيست که صرفاً چيزي را منتقل کند، بلکه بايد تا آنجا که ميتواند و به متن مربوط مي شود، حس بيافريند تا خواننده بتواند جريان واقعه را احساس کند و ميل به عمل در او ايجاد شود. 15
در ترجمه نمونه زير بيانگر رعايت و عدم رعايت زبان گفتار در ترجمه است:
" you mustn’t mind me." We were both together again and the self consiciousness was gone"
" we really are the same and we mustn’t misunderstand on purpose"
- " we wont"
"But people do. They love each other and they misunderstand on purpose and they fight and then suddenly they aren’t the same one"l
"But people do. They love each other and they misunderstand on purpose and they fight and then suddenly they aren’t the same one"l
ترجمه دريابندري (تاکيدها در سراسر مقاله از نگارنده است. )
_ « تو نبايد از من برنجي.» باز هم هر دو با هم بوديم و آن ناراحتي رفته بود. « ما واقعاً هر دو يکي هستيم و نبايد مخصوصاً سوء تفاهم ايجاد کنيم. »
_ « ديگه پيش نمياد. »
_ « اما مردم اينطورن، همديگه رو دوس مي دارن و مخصوصاً سوء تفاهم ايجاد ميکنن و ناگهان مي بينين که ديگه يکي نيسن. »
ترجمه حسن شهباز
_ « عزيزم، از حرفهاي من افسرده نشو. ما هر دو يکي هستيم و ديگر نبايد بين ما سوء تفاهمي به وجود آيد. »
_ « ديگر پيش نخواهد آمد. »
_ « ولي همه اينطور نيستند. آنها همديگر را دوست دارند و باز تعمداً حرفهاي هم را سوء تعبير مي کنند. با هم دعوا مي کنند و کاملاً عوض مي شوند. » 16
مضمون آثار يا تجربه زندگي
براي درک نويسندگان بزرگ کليد ساده اي وجود ندارد، ولي اين مسئله در مورد همينگوي چندان صادق نيست. اين کليد در اولين اثر اين نويسنده بزرگ در همان نخستين داستان از مجموعه داستان او، قابل کشف است. اين داستان « دوران ما» نام دارد.17 و در سال 1924 در پاريس منتشر شده است. نيمي از داستان هاي اين کتاب وقف تکوين ناهمگون اما دقيق شخصيتي حساس پسرکي ـ و بعد مرد جواني ـ شده است به نام نيک آوامز، 18 او شخصيت محوري تمام داستانهاي همينگوي است ـ. به هر حال جالب ترين قسمت اين مجموعه داستان، همان نخستين داستان آن است. اين داستان « کلبه سرخپوستان» 19 نام گرفته و مطالب بسياري از آنچه همينگوي در سي و پنج سال نويسندگي به دنبال آن بود فاش مي سازد. داستان درباره پزشکي ـ پدر نيک است ـ که نوزاد زني سرخپوست را از طريق سزارين، با يک چاقوي ضامن دار و بدون بيهوشي، به دنيا مي آورد. شوهر عليل زن در طبقه دوم تختخواب، بالاي سر همسرش که از درد فرياد مي کشيد دراز کشيده است. نيک، که پسر بچه اي بيش نيست، تشت را براي پدرش نگه داشته است... وقتي کار زايمان تمام مي شود، دکتر تخت بالايي را نگاه مي کند و مي بيند که شوهر خود را کشته است. اگر دقت کنيم، درمي يابيم که مرکز توجه همينگوي، اين رويدادهاي هراس انگيز نيست، بلکه توجهش بيشتر به تاثير اين رويدادها بر پسرکي است که شاهد آنهاست. شخصيت نيک آدامز در آثار بعدي همينگوي، اما با نام ها ي گوناگون ـ تکرار مي شود و نکات تازه اي از زندگي او را روشن مي کند. نيک آدامز که در داستان همينگوي گاهي فردريک هنري، 20 رابرت جوردن 21 و... خوانده مي شود آدمي ساده و بدوي نيست. او درستکار، جوانمرد، بسيار حساس و در عين حال پرجنب و جوش، جسور و بسيار عصبي است. هر يک از قهرمانان همينگوي همان دوران کودکي، نوجواني و جواني نيک را پشت سرگذاشته اند. اين قهرمانان قبل از مرگشان هزاران بار مي ميرند، هر چند ياد مي گيرند که چگونه با بعضي گرفتاريها کنار بيايند و چگونه بر پاره اي از آنها چيره شوند. تا زماني که همينگوي زنده بود و ماجراهاي آنها را ثبت مي کرد، زخم هايشان خوب نمي شد. نيک آدامز در واقع خود همينگوي است. اما در همان حال کسي لازم است که بر اين زخم ها مرهم بگذارد و در آثار همينگوي هميشه شخصيتي استوار هست که اين وظيفه را انجام مي دهد. اين شخصيت، خود همينگوي در قيافه اي مبدل نيست. در واقع بايد اين شخصيت استوار را قاطعانه از قهرمان داستان هاي او ـ نيک آدامز يا همينگوي ـ تميز داد، زيرا اين شخصيت براي جبران ضعف ها و تصحيح ديدگاهاي قهرمان داستان وارد ميدان مي شود. اين قهرمان سرمشق دهنده و الهام بخش اصول انساني شرف، بيباکي و بردباري در يک زندگي پر از آشفتگي و رنج است که به او توان مي دهد درآورد گاهي که زندگي اش مي ناميم، رفتار و کرداري درخور داشته باشد. او بنا به عبارت مشهوري که نويسنده برايش به کار برده است، نمايانگر « متانت و سربلندي در سختي است. اين شخصيت نخستين بار، در داستان هاي کوتاه همينگوي آشکار مي شود.
او «جک» مشت زن حرفه اي است که با کوششي فوق انساني موفق مي شود بارزه اي را که قول داده است در آن بازنده شود، ببازد؛ او «مانوئل» است. گاوباز شکست ناپذيزي که گرچه زخم خورده و پير است اما باز از مبارزه دست برنمي دارد؛ و... اما بهترين و شناختهشدهترين اين شخصيت ها، «سانتياگو»ي پير است در رمان پيرمرد و دريا، نکته مهم درباره او اين است که هر چند در نبرد با کوسه ها، ماهي غولپيکري را که گرفته از دست مي دهد، اما همچنان متين، سربلند، شرافتمند، باشهامت و بردبار است. خود همينگوي درباره سانتياگو گفته است: «سرانجام به چيزي که همه عمر در راه آن تلاش مي کردم، دست يافتم. »22
همينگوي در زندگي ادبي خود تحت تاثير دو نويسنده بوده است: گرترود استاين23 و جيمز جويس 24 اما بدون ترديد او بسرعت هر دو را پشت سر گذاشت. او خيلي زود دريافت که بدون «تجربه زندگي» نمي توان نويسنده بزرگي شد. استاين روشنفکري بود دور از جريان هاي اجتماعي و تاريخي و عاري از تجربه زندگي، موضوع داستان هاي استاين، خود نوشتن بود و اين خود انحطاط است. جويس البته نويسنده بزرگتري بود. همينگوي از جويس آموخت که نويسندگي سخن پردازي نيست، بلکه ضبط تجربه انساني است به ساده و زلال ترين زبان ممکن. گرچه اين نکته اي بود که غالب شاگردان جويس از او نياموختند و حتي همينگوي هم نتوانست همواره در کارهايش آن را رعايت کند، اما جويس هم آزمايشگري بود که از مصالح ناچيز تجربه، کاخ هاي بلند تودرتو مي ساخت. دنياي تجربه او محدود بود در آثار او از جنگ، بحران، بيکاري، قحطي، گراني و جنبش هاي کارگري و تحولات سياسي خبري نبود.25
همينگوي جوان از همان آغاز از رياکاري [مردم] زادگاهش سخت دلزده بود؛ زيرا کليساها، خيابان هاي وسيع سه رديفه و خانه هاي چوبي سفيد آن به ميخانه هاي کثيف و بهم ريخته و خيابان آلوده به جنايت سيسرو منتهي مي شد. 26
همينگوي در جنگ جهاني اول شرکت داشت؛ جنگي که به کشتار بيست ميليون انسان منجر شد. او بيزار و دلزده از جنگ بازگشت و به همين دليل، در تحولات دهه 30 در آمريکا از مسائل سياسي فاصله مي گرفت. در اين دهه کوشش نويسندگان چپ آمريکا از جمله سينکلر لوئيس، اپتون سينکلر، جان دوس پاسوس و جان اشتاين بک که ادبيات پرولتري را پايه گذاشته بودند براي آن که او را به صف خود درآوردند نتيجه اي نداد.
اين موضعگيري، نتيجه طبيعي روش پيشين او بود. اصرار در معلق ساختن داوري ها، پرهيز از آلوده شدن به نظريات و معتقدات، تصور اين که رئاليسم او نه با جريان هاي اجتماعي و سياسي بلکه با مسائل فلسفي و ابدي بشريت سروکار دارد، او را به مشکلات بزرگي که با آغاز دهه پيش پيش آمده بود؛ بي اعتنا مي ساخت. 27
اما با مشارکت همينگوي در جنگ هاي داخلي اسپانيا به جانبداري از نيروهاي پيشرو و در مبارزه با فاشيست هاي حامي فرانکو، بتدريج آثار اجتماعي در آثار همينگوي پديدار شدند. او بعدها در تحولات منطقه بالکان و جنگ هاي يونان و ترکيه و سرانجام در جنگ جهاني دوم ـ که به کشتار بيش از 50 ميليون انسان انجاميد ـ شرکت کرد و «تجربه زندگي» خود را بسي وسيع تر کرد. اما هرگز به راديکاليسم چپ دست نيافت. واقعيت آن است که او از فاشيسم بيزار بود اما در اين حد محدود ماند و هرگز درنيافت که فاشيسم خود نشانه يک بيماري عميق تر اجتماعي است. بنابراين، همينگوي از طرفي از نويسندگاني چون استاين و جويس در «تجربه زندگي» پيش افتاد؛ اما هرگز هم به راديکاليسم نويسندگان چپ گراي جهان دست نيافت. همينگوي با نهايت با آفرينش شاهکار خود، پيرمرد و دريا به نوعي اومانيسم ناب دست يافت. او با آفرينش سانتياگو به مرتبه تازه اي از آگاهي دست يافت. و دريافت که در جهان هستي، عنصر شريف و مثبت، راهش به هيچ وجه هموار نيست و سرگذشت آن هميشه با رنج و از جان گذشتن همراه است. اما اين مرتبه از آگاهي، در عين حال راه گريزي است براي همينگوي تا به تضادهاي دردناک بعد از جنگ و بررسي نيروهايي که پديد آورنده جنگ هستند و از پيشروي نيروهاي پرتوان انسان جلوگيري مي کنند؛ نپردازد. همينگوي هرگز به آگاهي نويسندگاني چون رومن رولان يا ميخائيل شولوخف و ... که تحولات جهان را با نگاهي جانبدارانه مي نگريستند و تحليل مي کردند. دست نيافت. رومن رولان نويسنده نامدار فرانسوي در جان شيفته مي نويسد: «شما پسري داريد. به او بگوئيد تنها به همين بسنده نکند که همه چيز را بسنجد و همه چيز را دوست بدارد. بگذار ترجيح دهد؛ عادل بودن خوب است ولي «عدالت راستين» در برابر ترازوي خود نمي نشيند که بالا و پايين رفتن کفه ها را نگاه کند. داوري مي کند و حکم را به اجرا در مي آورد. 28
سبک
اما اين سبک نگارش همينگوي است که بيش از هر چيز ديگر تقليدش کرده اند. و در مقام نويسنده اي صاحب سبک است که بيشترين احترام را برانگيخته است. نثر او را به آساني مي توان تشخيص داد؛ بيشتر آن محاوره اي است و عمدتاً با سادگي مجدانهاي در گزينش واژه ها و جمله بندي همراه است. واژه ها معمولاً کوتاه و معمول هستند و در کاربردشان صرفه جويي شديد و تازگي غريبي به چشم مي خورد. به قول فورد مدوکس تک تک واژه هاي همينگوي چنان در جانتان مي نشيند که گويي هر يک از آن ها دانه هاي شن است که همان لحظه از جويبار درآورده اند. نوع جمله اي که او به کار مي برد، ساده خبري يا يکي دو تا از اين جملات است که با يک حرف ربط به يکديگر متصل مي شوند. تاثيري که اين نثر بر خواننده مي گذارد، احساس تردي، پاکي، وضوح و دقتي وسواس آميز است (او واقعاً نيز دقتي وسواس آميز در تصنيف اثر به کار ميبرد؛ خيلي کند دست بود و مي گفت که صفحه آخر «وداع با اسلحه» را سي و نه بار بازنويسي کرده و دستنويس پيرمرد ودريا را نيز قبل از اين که کتاب را به پايان ببرد، دويست بار مرور کرده است).... شيوه نگارش او کاملاً غير روشنفکرانه است. حوادث درست به ترتيبي که روي مي دهند شرح داده مي شود. هيچ ذهني دوباره آن ها را مرتب و تجزيه و تحليل نمي کند و درک خواننده از مطالب کتاب آميخته به تفسيرها و اظهار نظرهاي نويسنده نيست. در نتيجه، تاثيري که آثار همينگوي روي آدم مي گذارد، تاثيري سخت عيني و واقعي است... سبک او به اندازه خود محتوي گوياي محتواست و بخش بزرگ و جدايي ناپذيري از محتوي را تشکيل مي دهد. آن فشار بسيار منظمي که بر قهرمان داستان و سيستم عصبي او وارد مي آيد، دقيقاً هم وزن و معادل جملات بسيار منظم قهرمان است! سبک همينگوي تحت تاثير دو عامل است که هر دو «بازتاب روح زمانه» اند. نخست آن که او در درجه اول خبرنگار است و تجربه خبرنگاري جنگي را حداقل در چهار جبهه جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم، جنگ هاي داخلي اسپانيا و جنگ هاي بالکان کسب کرده است. زبان گزارش هاي تلگرافي خبرنگاران مورد توجه او قرار گرفت. در اين زبان بنابر آن بود که هر کلمه اي که خواننده بتواند استنباط کند. از آن حذف شود. نجف دريابندري در اين باره نمونه بسيار جالبي را در مقدمه پيرمرد و دريا آورده است. او مي نويسد که خبرنگاران جنگي به طور مثال خبر زير را با تلگراف به روزنامه خود ارسال مي کردند: «کمال اختصاصي اسميرنا نسوزانده مقصر يونان» اما خبري که مديران روزنامه در دفتر مرکزي بر اساس «پيش انگاري هاي» خود در روزنامه چاپ مي کردند اينگونه بود «ژنرال مصطفي کمال رهبر ترکيه در يک مصاحبه اختصاصي با خبرنگار ما اين شايعه را که نيروهاي ترک درآتش سوزي اخير شهر اسميرنا دخالت داشته اند، به شدت تکذيب کرد. ژنرال کمال اظهار داشت خبرنگاراني که جزو عقب داران ارتش يونان بوده اند هنگام عقب نشيني و پيش از رسيدن پيشتازان ترکيه شهر اسميرنا را به آتش کشيده اند.»30 بنابراين همينگوي مي خواست که در آثارش، هر آنچه خواننده مي داند يا بايد بداند، حذف شده باشد نوشته اش مانند کوه يخي باشد که در دريا شناور است. وقار کوه يخ به اين دليل است که فقط يك هشتم آن روي آب ديده مي شود.» 31
در اين رابطه دو نکته ضروري است:
اول آن که اين سبک پيشينه بلندي دارد. علي صلح جو وقتي از کلمات و عبارات ترجمه ناپذير يا دست کم تقريباً ترجمه ناپذير سخن مي گويد اشاره مي کند که «چاي آجان ديده» فقط چاي کم رنگ و آبکي نيست. چاي آجان ديده حکايت از جامعه اي دارد که حضور پليس رعشه بر اندام مي اندازد و رنگ از رخسار مي برد. 32 عبيد زاکاني مينويسد: خطيبي را گفتند مسلماني چيست. گفت من مردي خطيبم مرا با مسلماني چه کار. 33 در داستان نويسي کوتاه معاصر هم آنتوان چخوف (1903-1860 ) بر او مقدم است. دريابندري مي نويسد که انقلاب همينگوي در داستان کوتاه کوچکترين گردي بر دامن چخوف نمي نشاند زيرا که در حقيقت بناي اين انقلاب را چخوف گذاشته بود و کار همينگوي به يک معنا چيزي جز پيرايش و پالايش شگردهاي چخوف نبود.34 چخوف در بخش پاياني داستان زيباي خود "حقبر" (The Ninny) مي نويسد:
…I gazed after her, thinking how very easy it is in this world to be strong
... در حالي که ... مي نگريستم، با خود انديشيد؛ که در اين جهان، قدرتمند بودن چه اندازه آسان است...! 35
آناني که اين داستان را خوانده اند مي دانند که اين جمله چخوف براستي کوه يخي است که تنها يک هشتم آن در روي آب شناور است. روشن است که انتقال اين نوع سبک در ترجمه تا چه اندازه مهم و البته تا چه اندازه دشوار است. نکته دوم آن که خود همينگوي هم همواره مي تواند اين سبک را رعايت کند. انحطاط سبک او از زماني آغاز مي شود که زبان در دست او ديگر نه همچون وسيله نقل تجربه بلکه به زبان براي زبان تبديل مي شود.
…the last lung. Aching , leg – dead, mouth- dry, bullet- spatting, bullet- cracking, run up the final slope of the hill. " 36
در کل بايد گفت که همينگوي در آثار درخشان خود، گويي داستان را با تفضيل تمام مينويسد و سپس آنچه را با نقشه داستان ارتباط مستقيمي ندارد. آنچه را خواننده ميتواند پيش بيني يا استنباط کند، بي رحمانه حذف مي کند. اما آنچه حذف مي شود در واقع از ميان نمي رود، بلکه مانند لنگر سنگيني به داستان مي آويزد و آن را گرانمايه ميکند. به نمونه زير که از آثار خوب همينگوي گرفته شده است، توجه کنيد:
" Last week he tried to commit suicide," one waiter said"
"why"
" He was in despair"
" What about"
" Nothing"
"How do you know it was nothing"
" He has plenty of mone "
اما دومين عاملي که سبک همينگوي تحت تاثير آن قرار دارد، حذف نويسنده و ذهنيت او از داستان است که آن نيز امري تصادفي نيست. بلکه « بازتاب روح زمانه است. موضوع از اين قرار است که در دوران زندگي همينگوي آنچه را قدما ذهن ميناميدند، در علوم طبيعي جديد از بحث خود کنار مي گذارند. علم جديد معتقد است که شناختن ماهيت حقيقي عواطف از جمله ترس، را بايد با توصيف نشانه هاي جسماني يعني تغييرات سلسله اعصاب ارادي- غير ارادي آغاز کنيم. زيرا عاطفه جدا از جسم چيزي جز مفهومي انتزاعي نيست. به طور مثال وقتي عاطفه اي مانند ترس را تجزيه ميکنيم، به تغييراتي در جريان خون، انقباض رگ ها، شدت تپش قلب، تنفس سطحي و تند، ارتعاش ماهيچه ها و لرزش پوست مي رسيم. پس احساس ترس پيش از اين واکنشهاي جسماني دست نمي دهد، بلکه پس از آنها مي آيد. 38
It was very late and everyone had left the café except an old man who sat in the shadow the leaves of the tree made against the electric light… the two waiters in side the café knew that the old man was a little drunk, and while he was a good client they knew that if he became too drunk he would leave without paying, so they kept watch on him
همانطور که ملاحظه مي شود، چيزي که اين توصيف را ممتاز مي کند، غيبت نويسنده از صحنه است، نه توصيفي، نه اظهار نظري، نه حتي صفت يا قيدي که حاکي از نظرگاه يا ذهنيت نويسنده باشد.
اما در اين رابطه هم دو نکته حائز اهميت است. يکي اين که همينگوي همواره موفق به رعايت اين ويژگي نمي شود. به طور مثال در نمونه زير کاربرد واژه "stupid" انحراف از اين معيار است.
…The waiter who was in a hurry came over. "Finished", he said, speaking with that omission of syntax stupid people employ when talking to drunken people or foreigners." No more tonight. Close now." 39
و ديگر آن که سبک او مانند مضمون آثار او تا آنجا که واکنشي است در برابر درازگويي و بي صداقتي نويسندگان دوران پيش ـ همچون آثار جوزف کزاو يا هنري جيمز که آثارشان همچون سقف هاي گچ بري و طاق هاي مقرنس اوايل سده بيستم انباشته از استعاره هاي ملال آور و زينت هاي مصنوع است ـ سبکي است گويا و کارآمد. اما استعدادهاي ذاتيش به عنوان جانشين دائمي آثار آن نويسندگان، محدود است. همينگوي با غيبت خود از صحنه داستان، با پرهيز از طرح و تمايل مسائل فردي و اجتماعي، رفته رفته خود را در حالتي که آن را، " برج عاج" مي نامند؛ گرفتار مي کند. 40 و اين همانا محدوديت سبک اوست که بازتاب اومائيسم نابي است که در زندگي اجتماعي برگزيده است. درست در همين زمانه است که رومن رولان مي نويسد:
رک و راست سخن بگو! بي بزک و پيرايه سخن بگو! براي آن بگو که مفهوم گردي! نه مفهوم گروهي ظريف و نکته سنج بلکه مفهوم هزاران تن، مفهوم ساده ترين و حقيرترين مردم! و هرگز از آن نترس که بيش از حد مفهوم گردي: سخنت را بي ابهام و بي پرده بگو. روشن و استوار، و در صورت لزوم به زمختي بگو! چه باک اگر از اين رو استوارتر بر زمين بايستي و اگر براي آن که انديشه ات را بهتر رسوخ دهي، تکرار پارهاي کلمات را مفيد مي داني، همان را تکرار کن و رسوخ بده، کلمات ديگر مجوي! بگذار تا حتي يک کلمه ات به هدر نرود! بگذار تا سخنت عمل باشد! 41
درباره ترجمه هاي آثار همينگوي
بررسي تمام آثار ترجمه شده همينگوي نه در حد توان يک منتقد است و نه شايد چندان ضروري. بنابراين ترجمه ها به طور کلي به سه دسته تقسيم شده اند:
1- ترجمه هايي که دو اصل بنيادين در ترجمه متون ادبي را ناديده گرفته اند.
2- ترجمه هايي که در حالت بنيادين قرار دارند يعني ضمن رعايت اين دو اصل همواره موفق به حفظ آن ها نشده اند.
3- ترجمه هايي که بطور کلي موفق به رعايت دو اصل شده اند و توانسته اند، تعادل در ترجمه به مفهوم ايجاد تاثير متقابل را در کل اثر بيافريند، گرچه از کاستيهايي در حفظ فصاحت متن برگردان شده عاري نيستند.
1- در اين ترجمه ها، مترجمان نه تنها يک اثر ادبي نيافريده اند و در ترجمه گفتگوها که از اهميت خاصي در آثار همينگوي برخوردارند- تمايزي ميان زبان گفتار و نوشتار قائل نشده اند، بلکه حتي گاه در درک متن و لاجرم در ترجمه آن دچار اشتباهات فاحش شده اند. نمونه هاي زير که با ترجمه هاي دريابندري مقايسه شده اند؛ گوياي اين واقعيتند:
" But man is not made for defeat," " He said, " A man can cam be destroyed but not deafted ."l
اما مرد براي شکست آفريده نشده است. مرد را مي توان نابود کرد، اما نميتوان شکست داد. 42 ولي آدم را براي شکست نساخته اند، آدم ممکنه از بين بره، ولي شکست نمي خوره. 43
Santiago," the boy said him as they climbed the bank from where the skiff was hauled up.l
I could go with you again. Weve made some money
وقتي از شيب ساحل همان قسمت که قايق را بسته بودند، بالا مي رفتند، پسرک گفت: سانتياگو من دوباره مي توانم با تو بيايم؛ کمي پول جمع کرده ايم. 44
وقتي از ساحل که قايق را آنجا به خشکي رانده بودند؛ بالا مي رفتند پسرگفت:«سانتياگو، من بازم مي تونم با تو بيام ها. حالا يه خرده پول داريم. » 45
2- در ترجمه هايي که در حالت بينابين قرار دارند مترجمان ضمن دست يافتن به دستاوردهاي جدي در ترجمه اين آثار، به طور کلي نمي توانند آن تاثير متقابل را که هدف ترجمه است بيافريند. اين ضعف را گاه مخدوش شدن زبان گفتار و نوشتار و گاه کاربرد واژگان و نحوي پديد مي آورد که نمي توان آن را واژگان و نحو يک اثر ادبي به شمار آورد.
" why didn’t you let him stay and drink." The unhurried waiter asked. They were putting up the shutters. " it is not half past tow."l
I want to go home to bed.l
What is an hour?l
More to me than to him.l
An hour is the same.l
You talk like an old man yourself. He can buy a bottle and drink at home.l
Its not the same.l
پيشخدمت ها پشت دريها را بالا کشيدند. پيشخدمتي که عجله نداشت، گفت: « چرا نگذاشتي بماند مشروب بخورد؟ هنوز دو و نيم نشده.»
- مي خواهم بروم خانه بخوابم.
- يک ساعت دير يا زود چه فرقي مي کند؟
- براي من فرق مي کند.
- يک ساعت به جايي نمي خورد.
- تو هم مثل پيرمردها حرف مي زني. مگر نمي تواند يک بطري بخرد و توي خانه اش بخورد؟
- هر جا که اينجا نمي شود. 46
It was very last and everyone had left the café except an old man who sat in the shadow the leaves of the tree made against the electric light. l
دير وقت بود و همه کافه را ترک کرده بودند به جز يک پيرمرد که زير سايه اي نشسته بود که از برخورد نور چراغ با برگ ها افتاده بود. 47
کاملاً روشن است که در زبان فارسي با آن همه غناي ادبي نمي توان جمله وصفي «که زير سايه اي... که از برخورد نور چراغ با برگ ها افتاده بود.» را قطعه اي ادبي محسوب کرد.
3- در ترجمه هايي که به طور کلي موفق به رعايت دو اصل ترجمه شده و توانسته اند تعادل در ترجمه به مفهوم ايجاد تاثير متقابل را، در کل اثر بيافرينند؛ نيز ميتوان کاستي هايي را در سطح فصاحت متن نشان داد. اما بايد توجه داشت که؛ اولاً آنچه در ترجمه حائز اهميت درجه اول است بلاغت است و هيچ اثري ـ چه تاليف و چه ترجمه، چنانچه فاقد بلاغت باشد، فصاحتش با ارزش نخواهد بود؛ 48 و ثانياً تعادل دو متن تنها در سطح کلان امکان پذير است و هر نوع تلاش در جهت ايجاد تعادل در سطح خود محکوم به شکست است. ترجمه هر متن در کل بايد معادل اصل باشد و براي رسيدن به اين تعادل کلي چه بسا لازم باشد بده بستاني هاي ريز و درشتي صورت گيرد.49
نمونه هاي زير از نجف دريابندري تجربه موفق در ترجمه متون ادبي را نشان مي دهد اما با وجود ترجمه زيبايش از پيرمرد و دريا مي توان خرده هايي بر او گرفت که در زير به بعضي از آنها اشاره مي کنيم.
…and such birds that fly, dipping and hunting, with their small sad voices we made too delicately for the sea.l
... و اين مرغ هايي که مي پرند و خودشان را به آب مي زنند و صيد مي کنند، با آن صداهاي کوچک و غمگين جثه نحيفشان تاب دريا را ندارد. 50
در زبان فارسي بين «صدا» و «کوچک» با هم آيي يا ميل ترکيبي 51 وجود ندارد و مي توان از ترکيب هاي زيباتر و بهتري استفاده کرد.
The boy…, " Good luck old man. "
" Good luck " the old man said.l
پسر... : «خير پيش بابا»
پيرمرد گفت: «خير پيش» 52
«خير پيش بابا» اصطلاحي نيست که يک کودک 10 ساله در زبان فارسي از آن استفاده کند. روشن است که انسان ها با توجه به منشاء جغرافيايي و جايگاه اجتماعي، سن، جنسيت و ... براي بيان مقصود خود از واژه هاي گوناگوني استفاده مي کنند که گاه تفاوت هاي جدي با يکديگر دارند.
He simply woke, looked out the open door at the moon and unrolled his trousers and put them on. He urinated outside the shock and then went up the road to make the boy.l
يکباره بيدار شد، از در باز ماه را نگاه کرد و شلوارش را باز کرد و پوشيد. بيرون کلبه شاشيد و جاده را گرفت و رفت تا پسر را بيدار کند. 53
کاربرد واژه عاميانه «شاشيد» آنهم در بخش توصيفي داستان ضرورتي ندارد بويژه که خود "urinate" واژه اي رسمي است:
Urinate / j………/ formal word : to get rid of urine from your body. 54
جالب آن که مترجم درست چند سطر بعد به درستي واژه ي رسمي «ميرنده» را به کار برده که به هيچ وجه با واژه عاميانه «شاشيد» آنهم در يک متن توصيفي يگانه هماهنگ نيست.
The boy was asleep at a cot in the first room and the old man could see him clearly with the light that came in from the dying room.l
پسر در اتاق اول روي تختخواب بود و پيرمرد در مهتاب ميرنده اي که از پنجره مي تابيد او را ديد. 55
اما چون تعادل در کل متن برقرار است و دو اصل بنيادين ترجمه متون ادبي- ترجمه اثر ادبي خود يک اثر ادبي است و ترجمه تا حد امکان به متن اصلي نزديک است و در آن رعايت شده و مترجم از «وفاداري مکانيکي» در گذشته و خود را به «تاثير برابر» نزديک کرده و در کل، ترجمه هر کجا تناقضي بوده، معنا را بر صورت زبان اولويت داده و بخوبي از ذخاير زبان فارسي براي آفرينش اثري روان، واضح و زيبا بهره برده است. ترجمه استاد را مي توان اثري کاملاً موفق در زبان فارسي دانست که علاوه بر انتقال مفاهيم و سبک نويسنده بزرگي چون ارنست همينگوي به مردم فارسي زبان، از طريق اين ترجمه به غناي زبان فارسي هم ياري رسانده و ثابت کرده است که چون ترجمه اتفاقي است که در زبان مقصد مي افتد، مي تواند تواناييهاي زبان مقصد را در تمام جهات بارورتر کند. در زير به نمونه اي ديگر از ترجمه زيباي نجف دريابندري از متن پيرمرد و دريا توجه فرمائيد.
When the boy came back, the old man was asleep in the chair and the sun was down. The boy took the old army blanket off the bed and spread it over the back of the chair and over the old mans shoulders. They were strange shoulders, still powerful although very old, and the neck was still strong too and creases didn’t show so much when the old man was asleep and his head fallen for ward. His shirt had been patched so many times that it was like the sail and the patches were faded to many different shades by the sun. the old mans head was very old though and with his eyes closed there was no life in his face. The news paper lay across his kness and the weight of his arm held it there in the evening breeze.l
وقتي که پسر برگشت پيرمرد روي صندلي خوابش برده بود و آفتاب غروب کرده بود. پسر پتوي سربازي کهنه را از روي تختخواب برداشت و آن را پشت صندلي و روي شانه هاي پيرمرد کشيد. شانه هاي غريبي داشت، هنوز زور داشتند، گرچه خيلي پير بودند. گردنش هم پر زور بود و وقتي که پيرمرد در خواب بود و سرش پايين افتاده بود ......... چندان نمايان نبود. پيراهنش آن قدر وصله خورده بود که مانند بادبان قايق بود وصله ها از تابش آفتاب به رنگ هاي پريده گوناگون در آمده بودند. اما سر پيرمرد پير بود و با چشم هاي بسته اثري از زندگي در چهره اش نبود. روزنامه روي زانوها بود و وزن دستش آن را در نسيم شبانگاهي نگه داشته بود. 56
نتيجه گيري:
مترجم آثار ادبي نه تنها بايد بر دو زبان مبدا و مقصد احاطه جدي داشته باشد و از منظر نظري مشخصي به ترجمه يک اثر بپردازد؛ در عين حال بايد بر موضوع ترجمه نيز مسلط باشد. در اين رابطه دو نکته حائز اهميت است. نخست آن که مترجم اصولاً از شمي ادبي برخوردار باشد و دوم آن که با خواندن آثار ديگر نويسنده و احتمالاً ترجمههاي آنان، با مضمون و نحوه تفکر نويسنده و نيز ويژگي هاي سبکي او آشنا شود. اين مسئله يکي از «پيش فرض» ها يا «پيش انگاري» هايي است که در ترجمه مطرح است و مترجمان نامدار در بسياري موارد، از سر تجربه آن را رعايت مي کردند. از اين منظر، آثار ترجمه شده همينگوي ـ جز در موارد اندک ـ همچنان جاي ترجمه مجدد را دارند تا خواننده زبان فارسي از مضمون و سبک اين نويسنده نامدار و انسان دوست بهره فراوان تري ببرد.
پي نوشت ها:
1- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران: خوارزمي، 1372، ص 25
2- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران: نشر نشانه، 1372، صص 83- 84
3- همان، صص 87- 92
4- همان، ص 87
5- همان، صص 87- 92 ( ت يحيوي 1332، تقي بهرامي 1343، سعيدي 1348، نازي عظيما 1354، دريابندري 1363، سودابه آشنا 1373 )
6- همان، صص 87- 92
7- اقتباس سينمايي از آثار ارنست همينگوي، فيلم نگار، 1384 . شماره : صص 72- 106
8- ترجمه متون ادبي، علي خزاعي فرد، تهران: انتشارات سمت، 1382، ص 12
9- همان، ص 10
10- همان، ص 58
11- همان، ص 61
12- همان، ص 11
13- همان، ص 12 و 27
14- همان، ص 72
15- همان، ص 72، به نقل از مترجم، شماره 9
16- همان، ص 84
17- In our times
Nick Adams -18
Indian camp -19
Frederic Henry- 20
Robert Jordan- 21
22- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران. نشر نشانه، 1372، صص 7- 17
23-Gertrude stein (نویسنده امریکایی)(1874-1946)
24-James Joyce (1882-1941)(نویسنده ایرلندی)
25- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران: خوارزمي، 1372، ص 14
26- احمد گلشيري، داستان و نقد داستان، جلد اول، تهران، انتشارات جي، 1368، ص 28
27- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 56
28- رومن رولان، جان شيفته، ترجمه م. ا. به آذين. تهران، نشر دوستان، 1381، ص 17
29- فيليپ يانگ، ارنست همينگوي، ترجمه شيوا صفوي، تهران، نشر نشانه، 1372، صص 61- 63
30- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372، ص 13
31- همان، ص 12
32- علي صلح جو، گفتمان و ترجمه، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 84
33- عبيد زاکاني، به کوشش پرويز اتابکي، تهران، نشر زوار، 1343
34- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372. ص 33
35- Ninny آنتوان چخوف،
36- ارنست همينگوي، پيرورد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، خوارزمي، 1372، ص 46
37- ارنست همينگوي، A clean/ well- liyhted place
38- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 25
39- ارنست همينگوي، A clean / well- lighted place
40- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372؛ ص 36
41- رومن رولان، ژان کريستف، ترجمه م.ا. به آذين، تهران. انتشارات فردوس، 1381، ص15
42- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه سودابه آشا، تهران، نشر رهنما، 1373، ص 170
43- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372، ص 197
44- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه سودابه آسا، تهران، نشر رهنما، 1373، ص4
45- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران. خوارزمي، 1372، ص 100
46- ارنست همينگوي، داستان و نقد داستان، جلد نخست، ترجمه احمد گلشيري، اصفهان، نشر جي، 1368 ص 37
47- همان، ص 33
48- علي صلح جو، ترجمه و گفتمان، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 4
49- همان، ص 69
50- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهرا، خوارزمي، 1372، ص 120
51- Collocation
52- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372 ص 119
53- همان، ص 116
54- Macmillan English dictionary
55- ارنست همينگوي، پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، خوارزمي، 1372 ص 116
56- همان، ص 108
منبع: khosrobagheri.blogfa.com