زبان، زبانشناسی و مشکلات زبان فارسی
دکتر محمد رضا باطنی از برجستهترین چهرههای زبانشناسی در ایران به شمار است. تألیفات ارزشمند او در این زمینه، علاوه بر آنکه همواره در دانشگاههای کشور تدریس شده، در شناساندن رشته زبانشناسی در ایران و گسترش آموزش آن و نگرش تازه و برداشتهای نوین از زبان و زبانشناسی سهم بسزایی داشته است.
دکتر باطنی استاد بازنشسته دانشگاه تهران است. در فراغت از تدریس به ترجمه و تألیف در زمینههای مورد علاقه خود روی آورده است. اما دلبستگی اصلی او همان تدریس و آموزش است و چنانکه در بخش دوم این گفتگو خواهید خواند دغدغه اساسی او دانشگاه و کلاس درس است.
آنچه میخوانید حاصل گفتگویی چند ساعته با دکتر باطنی در زمینه زبان و زبانشناسی و مشکلات زبان فارسی و مسائل تدریس آن در دانشگاهها و مدارس است. در تنظیم گفتگو مصاحبهکنندگان تلاش کردهاند تا از میان پرسشها تنها پرسشهای کلیدی را به نحوی مختصر مطرح کنند و پاسخها را نیز تا حد حوصله خوانندگان یک نشریه عمومی کوتاه گردانند.
س. برای بسیاری از مردم، حتی برای بسیاری از تحصیلکردهها کاملاَ روشن نیست که زبانشناسی به عنوان یک رشته علمی چیست و به چه مباحثی میپردازد. برای ورود به بحث بد نیست که از خود زبانشناسی آغاز کنیم، یعنی از شما بخواهیم که در این باره توضیح دهید.
ج. فکر میکنم راحتتر باشد اگر اول بگوییم زبانشناسی چه چیزهایی نیست. بسیاری از مردم فکر میکنند زبانشناسی یعنی زباندانی و به این ترتیب کسی را زبانشناس میدانند که چندین زبان بداند. در زبانشناسی اینگونه افراد را چند زبانه مینامند و نه زبانشناس. همه ما در اطراف خود کسانی را دیدهایم که دو یا سه یا چندین زبان میدانند، ولی اینها به معنی فنی کلمه، زبانشناس نیستند بلکه زباندان هستند. بنابراین زبانشناسی زباندانی نیست، گروه دیگری از مردم فکر میکنند که زبانشناسی یعنی شناخت ریشه لغات، به این معنی که پی ببریم یک لغت از کجا آمده و تحول تاریخی آن چه بوده و احتمالاَ همخانوادههای آن در زبانهای دیگر کدامها هستند و آنها چه تحولاتی پیدا کردهاند. در اصطلاح زبانشناسان، این را ریشهشناسی( اتیمولوژی) مینامند. ریشهشناسی خود جزء کوچکی از زبانشناسی تاریخی و زبانشناسی تاریخی هم جزء بسیار کوچکی از زبانشناسی عمومی است. بنابراین اگر قرار باشد زبانشناسی را به معنی عام کلمه با ریشهشناسی یکی بدانیم دستخوش اشتباه شدهایم.
اما اگر بپرسیم زبانشناسی یعنی چه، تعریف علمی آن این است:« زبانشناسی علمی است که به ما میگوید زبان چگونه ساخته شده و چگونه کار میکند.» به این اعتبار، شما میتوانید زبانشناس یک زبانه داشته باشید که فقط زبان مادری خود را میداند، چون شناخت ساخت و کار زبان با یک زبان هم ممکن است. اما اگر زبانشناس زبانهای بیشتری بداند مسلماَ بهتر است؛ هر قدر او به زبانهای بیشتری تسلط داشته باشد دید وسیعتری در کار خود پیدا میکند ولی از لحاظ نظری غیر ممکن نیست که شما زبانشناسی داشته باشید که فقط به یک زبان مجهز است و آن هم زبان مادری اوست. اگر زبان را به اتومبیلی تشبیه کنیم، مکانیکی که برای شما شرح میدهد که این اتومبیل چگونه ساخته شده و چگونه کار میکند آن مکانیک در حکم زبانشناس خواهد بود.
س. چه کسانی میتوانند از نتیجه تحقیقات زبانشناسی استفاده کنند، یا به بیان دیگر، زبانشناسی در کجاها کاربرد دارد؟
ج. همه کسانی که به نحوی با زبان سروکار دارند میتوانند به فراخور حال خود از رهاوردهای زبانشناسی استفاده کنند. به عنوان نمونه: معلمان زبان و ادبیات فارسی( و معلم به معنی عام کلمه، اعم از استاد و دبیر و آموزگار)، معلمان زبانهای خارجی، مترجمان ، نویسندگان و شاعران، گزارشگران رادیو و تلویزیون و خبرنگاران مطبوعات ، دوبلورها و... زمینههای دیگر کاربرد زبانشناسی عبارتند از گفتاردرمانی، تشخیص و درمان زبان پریشها، همچنین در ارتباطات و در دهها زمینه دیگر. علاوه بر همه اینها، تلاشهایی در سطح جهانی برای ترجمه ماشینی با کامپیوتر صورت میگیرد که به موفقیتهای چشمگیری دست یافته است. همه این پیشرفتها مرهون تحقیقات انجامشده در زمینه زبانشناسی یا همان شناخت ساخت و کار زبان است. البته در این زمینه همکاری و پژوهشهای کارشناسان کامپیوتر را نیز نباید ناگفته گذاشت. از همه اینها گذشته، پی بردن به ساخت و کار زبان دانشی است که میتواند به اطلاعات عمومی شخص بیفزاید و به این اعتبار، فینفسه در خور اهمیت است و به یاد گرفتنش میارزد.
س. میدانیم که در پارهای از نواحی ایران زبان مادری مردم فارسی نیست و آنها زبان فارسی را به عنوان زبان دوم یاد میگیرند. اشکالاتی که احتمالاَ دانشآموزان در این نواحی از رهگذر زبان با آن مواجه میشوند چگونه است و برای رفع آنها چه باید کرد؟
ج. دانشآموزانی که زبان مادری آنها فارسی نیست هنگام ورود به دبستان با اشکالات زیادی مواجه میشوند. در مناطق فارسی زبان، کودک زبان فارسی را میداند و برای یاد گرفتن خواندن و نوشتن به مدرسه میرود، اما یک کودک آذربایجانی یا بلوچ که فارسی نمیداند در آن واحد هم باید زبان فارسی را یاد بگیرد و هم خواندن و نوشتن فارسی را، و یقیناَ این کودکان در وضع مشابهی قرار ندارند. کتابهای درسی دبستان همه برای فارسیزبانان نوشته میشود و فرض بر این است که همه دانشآموزانی که این کتاب را به دست میگیرند زبان فارسی گفتاری را میدانند، در حالی که این فرض درست نیست . البته منظور این نیست که در مدرسه باید ترکی یا کردی درس بدهند، بلکه منظور این است که به این مشکل باید توجه داشت.
اینکه چگونه باید با این مشکل برخورد کرد خارج از حوصله این گفتگو است. ما آمار درستی در دست نداریم ولی منطقاَ میتوان تصور کرد که ناکامی تحصیلی به علت مشکل زبان در این مناطق باید از مناطق فارسی زبان بیشتر باشد. حتی شاید بتوان برخی از ناکامیها در راه یافتن به دانشگاه را نیز ناشی از این مسأله زبانی دانست، ولی تا زمانی که ما آمار درستی در دست نداشته باشیم نمیتوانیم با قطعیت در این باره اظهار نظر کنیم.
س. درباره متون ادبی در برنامه دبیرستانها و دانشگاهها چه نظری دارید. مخصوصاَ برنامه درسی دانشگاهی متون ادبی برای رشتههایی غیر از رشته زبان و ادبیات فارسی چگونه باید باشد؟
ج. مسأله مهم در گنجاندن ادبیات در کتابها این است که اثر ادبی باید متناسب با فهم زبانی و قوه ادراک خواننده باشد تا بتواند ارزش ادبی آن را درک کند. به این اعتبار، ما در کتابهای دبستان و دبیرستان باید از ادبیات معاصر شروع کنیم. ولی مسئله اینجاست که ادبای ما، و نه مردم،( تأکید میکنم ادبای ما و نه مردم) چیزی را یک اثر ادبی تلقی میکنند که حتماَ گرد زمان گرفته باشد و لااقل یک قرن زمان بر آن گذشته باشد. به بیان دیگر، چیز نو و همزمان و همعصر را به عنوان یک اثر ادبی قبول ندارند. نکته دیگر در مورد آثار ادبی کهن این است که باید صورتهای سادهشدهای از این آثار تهیه شود و دانشآموزان و دانشجویانی که در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل نمیکنند نخست با این اثار ساده شده آشنا شوند و سپس به سراغ متون اصلی بروند.
س. آیا شکاف بین فارسی کنونی و ادبیات کهن ما روز به روز عمیقتر نمیشود؟
ج. درست است. شکاف بین فارسی کنونی و ادبیات کهن ما روز به روز عمیقتر میشود ، و باید هم چنین باشد. فارسی مثل هر زبان دیگری در حال تحول است و با گذشت زمان از ادبیات کهن فاصله میگیرد. اینکه ما هنوز فردوسی و تاریخ بیهقی و دیگر آثار کهن را به این راحتی میفهمیم بیشتر مایه تعجب است و احتیاج به توجیه و تبیین علمی دارد، وگرنه در زبان انگلیسی امروز کتاب خواندههای معمولی نیز دیگر آثار شکسپیر را بدون تفسیر نمیفهمند.
به هر حال مطمئن باشید که آن روز خواهد رسید که آثار ادبی کهن ما برای آیندگان نامفهوم خواهد شد و احتیاج به شرح و تفسیر ما و در روزگاری دورتر احتیاج به ترجمه خواهد داشت. تغییر جزو ذات زبان است و از آن گریزی نیست. تلاش برای جلوگیری از این تغییر همیشه با ناکامی مواجه شده است. عمیقتر شدن این شکاف هم ماتمی نیست که نیاز به اشک ریختن داشته باشد. از راه همین تغییرات بوده که فارسی میانه از فارسی باستان و فارسی کنونی از فارسی میانه جدا شده است.
س. آموزش زبانهای خارجی بهطور کلی چه در سطح دبیرستان و چه در سطح دانشگاه چندان موفقیتآمیز نبوده و بازده چندانی نداشته است. اگر این استنباط درست است علل این عدم موفقیت را باید در کجا جستجو کرد؟
ج این استنباط درست است. در دوره دبیرستان علت اصلی نداشتن دبیر خوب است. اکثر دبیرهای انگلیسی نمیتوانند حتی دو کلمه به زبان انگلیسی حرف بزنند. بسیار دیده شده که دبیر زبان انگلیسی دستور زبان انگلیسی را به فارسی برای دانشآموز جزوه میگوید، حالا دیگر این بماند که سر کلاس به زبان خارجی حرف بزند و دانشآموز از حرف زدن او زبان یاد بگیرد. بنابراین اگر مهمترین را بخواهیم ذکر کنیم این است که ما دبیر خوب به اندازه کافی نداریم. و یکی از دلائل اینکه مردم برای یاد دادن انگلیسی یا زبانهای خارجی دیگر، به بچههای خودشان به آموزشگاههای خصوصی روی میآورند این است که در آموزشگاههای خصوصی دبیرهای خوب تدریس میکنند که به نسبت در سطح بالایی قرار دارند. انگلیسی صحبت میکنند ، و میبینیم که نتیجه کار آنها از نتیجه کار وزارت آموزش و پرورش بسیار درخشانتر و بهتر است.
سوأل بعدی که مطرح میشود این است که چرا ما دبیر خوب نداریم. علت این است که استاد خوب نداریم، یا به بیان دقیقتر، استاد خوب به اندازه کافی نداریم. حتی در دوره دانشگاه هم استادانی که به زبان خارجی ، یعنی همان زبان که تدریس میکنند، تسلط کافی داشته باشند و راحت بتوانند آن را صحبت کنند کم داریم. توجه داشته باشید که من نمیگویم استاد خوب نداریم، بلکه میگویم کم داریم و با توجه به افزایش کمی دانشجو در دانشگاههای ما، این بحران روز به روز شدیدتر خواهد شد و روز به روز کیفیت کار پایینتر خواهد آمد. خوانندگان را ارجاع میدهم به مقالهای در یکی از شمارههای مجله آدینه که آقای علینژاد درباره افت کیفی تعلیمات در دانشگاه در مقایسه با افزایش کمی آن نوشتهاند. گذشته از این، عده زیادی از استادان زبان در سالهای اخیر دانشگاه را ترک کردهاند. کافی است به گروه آموزشی زبان انگلیسی در دانشگاه تهران توجه داشته باشیم. که در چند سال اخیر لااقل پنج استاد تراز اول آن گروه را به دلایل مختلف ترک کردهاند.
نکته دیگر اینکه ما از تکنولوژی آموزشی که کمک بسیار مؤثری است در آموزش زبان دوم استفاده نمیکنیم، مثل وسایل سمعی و بصری که در بعضی دانشگاهها موجود است ولی بیشتر حکم دکور را دارد. در دبیرستانها عموماَ این وسایل موجود نیست و اگر در یکی دو جا باشد یا قابل استفاده نیست یا اینکه باز حکم دکور را دارد. بهطور کلی میتوانیم بگوییم که یکی دیگر از علل عدم موفقیت در آموزش زبان خارجی استفاده نکردن از تکنولوژی آموزشی است. در اینجا میتوانم باز به آموزشگاههای خصوص اشاره کنم که از تکنولوژی آموزشی استفاده میکنند و موفقیت بیشتری به دست میآورند و مردم هم به آنها هجوم میبرند.
س. در این سالها بسیار شنیده یا خواندهایم که زبان فارسی در خطر است. نظر شما در این باره چیست؟
ج. نظر من این است که هیچ خطری زبان فارسی را تهدید نمیکند. زبان فارسی در یکی از درخشانترین دورانهای خود به سر میبرد. اما میتوان گفت که زبان فارسی دستخوش نوعی « بحران» است و این بحران بیشتر از ناحیه گویندگان رادیو و تلویزیون و مطبوعات سرچشمه میگیرد. مثلاَ شما از رادیو و تلویزیون رسمی مملکت چندین بار در روز میشنوید که میگویند« عملیاتها» یا در اغلب گزارشهای ورزشی نوعی فارسی به کار برده میشود که اگر به صورت مکتوب پیش چشم ما قرار بگیرد واقعاَ از آن وحشت میکنیم، منتها در آن هیجان ورزشی چون بیشتر به فیلم توجه داریم متوجه آن زبان نمیشویم. گزارش کردن یک بازی فوتبال یا والیبال با تحرکی که دارد کار سادهای نیست و به نوعی تسلط زبانی نیاز دارد که همه کس از آن برخوردار نیست. اینکه یک نفر داور خوبی باشد و مثلاَ قواعد بازی والیبال را خوب بداند کافی نیست تا بتواند گزارشگر یک بازی والیبال باشد. مثلاَ من خودم شنیدم که در جریان یک بازی والیبال گزارشگر گفت:« فلان بازیگر دومین باخت خودش را به دست آورد.» یک جای دیگر که ما سخت افت کردهایم دوبله کردن فیلم است. کار دوبلاژ در این مملکت پیشرفت بسیار خوبی کرده بود، به طوری که چند نفر از هنرپیشهگان تراز اول که به ایران آمده بودند و دوبله فیلمهای خودشان را شنیده بودند، با وجود اینکه فارسی نمیدانستند، از تأثیر صوتی دوبله صدایشان اظهار رضایت کرده بودند، در حالی که در ترکیه این کار را موفقیتآمیز ندانسته بودند. یکی از جاهایی که میتوان گفت زبان فارسی در آن دچار « بحران» شده است دوبله فیلم است.
مثلاَ هر فارسی زبانی میداند که وقتی کسی در میزند باید پرسید کیه؟ ولی در دوبله میشنویم که میگویند: «کیه اونجا؟» و واضح است که این ترجمه لفظی عبارت انگلیسی است. البته در کار دوبله مشکلاتی هست. مثلاَ باید مقدار کلام با حرکت لبها تطبیق کند. ولی ترجمههایی از این دست را دیگر واقعاَ نمیتوان هنری درکار دوبله دانست. باز اگر توجه کنیم میبینیم که اغلب ترجمههایی که روی فیلمهای مستند گذاشته میشوند ترجمههای خوبی نیستند، یعنی از نظر جملهبندی، انتخاب معادلهای فارسی، و جنبههای دیگر قابل ایراد هستند. بنابراین ، پاسخ من این است که زبان فارسی در خطر نیست، بلکه زبان فارسی دستخوش یک« بحران» است و بحران همیشه چیزی است گذرا. فراسوی این بحران، نویسندگانی هستند که فارسی را ، به قول یکی از دوستان من، به نرمی مخمل مینویسند. اگر بحران کاغذ حل شود و این آثار به بازار عرضه شوند خواهیم دید که زبان فارسی به هیچوجه در خطر نیفتاده بلکه همچنان راه پویای خود را طی کرده است.
س. اغلب شنیده میشود که میگویند زبان فارسی برای بیان مفاهیم علمی ناتوان است. آیا این حرف از لحاظ علمی درست است؟
ج. این حرف از لحاظ علمی درست نیست. هر زبانی برای بیان مفاهیمی مجهز است که درون فرهنگ خودش پرورش یافته باشند. اگر یک فرهنگ قرضی را یکباره وارد فرهنگ دیگری کنند، زبان فرهنگ دوم برای بیان آن مفاهیم آمادگی نخواهد داشت. یک کارخانه پتروشیمی را میتوان به راحتی خرید و در ظرف مثلاَ شش ماه در جایی سوار کرد. اما وارد کردن فرهنگ پتروشیمی و پیدا کردن واژههای برابر برای مفاهیم آن در ظرف شش ماه امکانپذیر نیست. ولی باید توجه داشت که چنین بحرانی رفع شدنی است، یعنی اگر به زبان فرصت داده شود و تلاش لازم نیز به کار بسته شود حتماَ برای آن مفاهیم واژههای برابر و مناسب پیدا خواهد شد، چنانکه برای بسیاری از واژههای علمی معادلهای خوب و روانی پیدا شده که همه نیز آنها را میفهمند. شاید درستتر باشد که به جای« ناتوان» واژه« نارسا» را به کار ببریم و بگوییم زبان فارسی برای بیان مفاهیم علمی نارسا است با آگاهی از اینکه این نارسایی در وهله اول یعنی زمانی احساس میشود که زبان تازه در مقابل چنین هجوم فرهنگی قرار میگیرد، ولی به محض اینکه فرصت یابد، زبان راه پویای خود را پی خواهد گرفت. نکته مهم دیگر این است که این نارسایی فقط در مورد واژگان زبان صادق است و نه در مورد دستور و نظام آوایی، زیرا دستور و نظام آوایی زبان در مقابل هجوم فرهنگ به سادگی آسیب پذیر نیستند و هیچگونه نارسایی از خود نشان نمیدهند.
س. برای اینکه زبان فارسی بتواند جوابگوی نیازهای علمی باشد چه راه حلهایی وجود دارد؟
ج. راههای زیادی در پیش است که بعضی از آنها را هم اکنون مراکزی دنبال میکنند. یکی از این راهها این است که باید گروههای واژه گزینی که مرکب از اهل فن و زبانشناسان باشد در فرهنگستان یا جای دیگری تشکیل شود تا در مقابل واژههای جدید برابرهای فارسی که با ذوق فارسیزبانان سازگار باشد بسازند. ضمنا باید تأکید کنم که واژهسازی کار هر کسی نیست. یعنی هر کس که، مثلاَ ، فیزیک یا شیمی میداند حتماَ نمیتواند در این زمینهها واژه بسازد. یا هر کس که عرق ملی دارد حتماَ واژهساز خوبی نیست. بسیاری از واژهها هستند که با حسن نیت ساخته شدهاند و با اینکه فشار دولت پشت آنها بوده، صرفاَ به دلیل اینکه با ذوق مردم سازگار نبوده، جای خود را باز نکردهاند. به عنوان نمونه، میتوانم کلمه« ترابری» را مثال بزنم. با این که این کلمه جزو عنوان یک وزارتخانه است، مردم آن را به کار نمیبرند. از نام وزارت راه و ترابری« ترابری» را به کار نمیبرند. میتوانید به عنوان نمونه از مردم بپرسید که « ترابری» یعنی چه و خواهید دید که بسیاری از مردم نمیدانند این کلمه یعنی چه و همچنین بعضی از اصطلاحات نظامی مثل« پاتک» که مردم میشنوند و چه بسا نفهمیده از آن میگذرند و یا میفهمند ولی خود به کار نمیبرند و میگویند « ضد حمله». بنابراین در ساختن واژههای جدید یکی از نکات مهم این است که باید از عناصر زنده زبان استفاده شود: عناصری که مردم معنی و مفهوم آنها را درک کنند.
س. نقش ترجمه در زبان فارسی امروز چگونه است؟
ج. نقش ترجمه در زبان فارسی امروز بسیار سازنده بوده است. ما از رهگذر ترجمه و به همت گروهی از مترجمان امروز به یک زبان علمی نسبتاَ مشترک دست یافتهایم. برای مثال هر مترجمی که روی متون علمی کار کرده باشد به محض برخورد با کلمه SCIENCE آن را« علم» و به محض برخورد با کلمه SCIENTIFIC آن را « علمی » ترجمه میکند. در مورد کلمه KNOWLEDGE چشم بسته تصمیم نمیگیرد. در متون فلسفی احتمالاَ آن را « معرفت» یا« شناخت» ترجمه میکند، ولی در یک متن عادی ممکن است آن را « آگاهی» یا« خبر» و گاهی نیز « دانش» ترجمه کند.
بنابراین ما عمدتاَ از رهگذر ترجمه به تفکیک این مفاهیم و معادلهای آنها دست یافتهایم. مثلاَ سالها طول کشید تا بین « روانشناسی» و « روانشناختی» فرق گذاشته شده و مترجمان حرفهای این تمایز را رعایت میکنند، زیرا « روانشناسی» ترجمهPSYCHOLOGY و« روانشناختی» ترجمه PSYCHOLOGICAL است که اولی اسم و دومی صفت است. ناگفته نماند که بعضیها به خاطر ناسیونالیسم افراطی آنچه را که به دست آمده نادیده میگیرند و در مقابل SCIENCE و KNOWLEDGE هر دو میگویند « دانش» و در مقابل SCIENTIFIC میگویند « دانشی» یا« دانشتیک» و بدین طریق ظرافتی را که از رهگذر ترجمه در مفاهیم به دست آمده است قربانی میکنند. به نظر من این بیشتر به ناسیونالیسم ما لطمه میزند تا به آن سودی برساند.
گروهی معتقدند که اصولاَ ترجمه از زبانی به زبان دیگر غیر ممکن است ، البته منظورشان این است که آنچه به عنوان ترجمه ارائه میشود هیچوقت نمیتواند دارای همه ویژگیهای اثر اصلی باشد. شما به عنوان یک زبانشناس در این باره چه نظری دارید؟
اینکه ترجمه امری ممکن است کاملاَ بدیهی است، چون میبینیم که عملاَ ترجمه انجام میشود: آفتاب آمد دلیل آفتاب. اما اینکه چه چیز و چه مقدار از متن اصلی در ترجمه تلف میشود یا ضایعات ترجمه چقدر است، امر دیگری است و در درجه اول به نوع نوشته بستگی دارد. می توانیم برای روشن شدن بحث متون را به دو دسته تقسیم کنیم، با علم به اینکه این تقسیمبندی دقیق نیست: یکی متون علمی و دیگری متون ادبی. در نوشتههای علمی نویسنده با عقل و منطق خواننده سروکار دارد. بنابراین از به کار بردن هر نوع استعاره، مجاز، کنایه یا ایهام پرهیز میکند، زیرا نیازی به اینها ندارد چون میخواهد حرفش را بزند، و چه بسا به کار بردن این ترفندهای ادبی را مخل کار خودش بداند. بنابراین در ترجمه یک متن کافی است مترجم زبان اصلی یا زبان مبدأ و زبان دوم یا زبان هدف را خوب بداند و از موضوع ترجمه نیز با اطلاع باشد. پس میتوان گفت که در متون علمی ضایعات بسیار کم و حتی ناچیز است. اما ترجمه ادبی مسأله دیگری است. و در اینجا نویسنده با احساسات خواننده سروکار دارد و قصد ندارد پیام خود را صاف و پوست کنده کف دست او بگذارد. گاهی میخواهد او را مضطرب کند، گاهی میخواهد او را خشمگین سازد.
در یک اثر ادبی ، نویسنده خواننده خود را از این فراز و نشیبهای عاطفی عبور میدهد و به تدریج پیام خود را – که گاه ممکن است چیزی جز همین فراز و نشیبها نباشد- به او منتقل میکند. بنابراین در ترجمه یک متن ادبی کار به سادگی یک ترجمه علمی نیست و کافی نیست که مترجم ، زبان هدف و زبان مبدأ را بداند و نیز بداند که مثلاَ شخصیتهای داستان چگونه با هم حرف میزنند. آنچه در ترجمه یک اثر ادبی مهم است این است که آن حال و هوا یا فضایی که نویسنده در اثر خود خلق کرده به زبان هدف منتقل گردد، و این کار سادهای نیست. آنچه کار را مشکلتر میکند این است که در نوشتههای ادبی از انواع ترفندها مانند استعاره، کنایه و دیگر شگردهای ادبی استفاده میشود که برگردان آنها به زبان دیگر کار سادهای نیست. برخلاف تصور مردم، ترجمه آثار ادبی ترجمه شده ، آثار ادبی ناموفقی هستند. اگر کسی این ترجمهها را بخواند پی خواهد برد که اغلب، ضایعات ترجمه بسیار سنگین بوده است. مترجم نتوانسته حال و هوایی را که نویسنده در اثر اصلی خلق کرده در زبان هدف به وجود بیاورد. منظور از این بحث این نیست که بگوییم ترجمه ادبی غیر ممکن یا بیفایده است، بلکه میخواهیم روی این نکته تأکید کنیم که ترجمه آثار ادبی به مترجمهای چیرهدستتری نیاز دارد.
در فارسی به شدت بین گفتار و نوشتار تفاوت هست، یعنی ما همانطور که میگوییم نمینویسیم. در 50 سال اخیر کوششهای بسیاری شده که زبان گفتاری را وارد ادبیات کنند. نظر شما در این باره چیست؟
من فکر میکنم بعضی در این کار به جانب افراط میروند. در نوشتن گفتگوهایی که نویسنده اصرار داشته باشد رنگ محاورهای آن حفظ شود میتوان حد بینابینی را به کار گرفت. شکسته نوشتن فعلها یک مسئله سلیقهای است. من گمان میکنم این روندی است که ادامه خواهد یافت و در آخرین تحلیل عیبی هم ندارد. ولی عادات مردم در شناختن شکل کلمات را نیز باید در نظر داشت و نباید تا آنجا پیش رفت که خواننده مجبور باشد روی عبارتهای ساده مکث کند و خواندن برای او با دشواری زیاد صورت گیرد.
اما اینکه گفتید در فارسی بین گفتار و نوشتار تفاوت زیاد است، باید یادآور شوم که این اختلاف در زبانهای دیگر نیز هست و در بعضی از زبانها از آنچه در فارسی مشاهده میکنید بسیار بیشتر و چشمگیرتر است. مثلاَ بین زبان عربی گفتاری و عربی نوشتاری تفاوت بسیار زیاد است و عربی گفتاری در هر یک از کشورهای عرب صورت خاص خود را دارد، تا جایی که فیلمی را که در قاهره تهیه میکنند و به زبان گفتاری روزمره مصری است در مراکش برایش زیرنویس میگذارند. با این همه، تحصیل کردههای عرب در هر کشوری که باشند روزنامههای عربی و کتابهای عربی را که به اصطلاح خودشان به عربی نوشته شده است میفهمند و گفتارهای رادیویی را نیز که به عربی فصیح ایراد میشود به راحتی درک میکنند.
س. نظر شما درباره دستور زبان و نحوه تدریس آن چیست؟
ج. وقتی صحبت از دستور زبان میشود باید توجه داشته باشیم که دقیقاَ راجع به چه چیز صحبت میکنیم. دستور زبان در دو معنی متفاوت به کار برده میشود که اغلب این دو معنی با هم خلط و باعث سوءتفاهم میشود. دستور در یک مفهوم، که مفهوم اصلی آن است به مجموعه قواعدی اطلاق میشود که در ذهن سخنگویان اهل زبان وجود دارد و به کمک آن قواعد جملات زبان را میفهمند و خود جملاتی تولید میکنند. این دانش زبانی یا این مجموعه قواعد اغلب ماهیتی ناآگاهانه دارد، یعنی شخص گوینده یا شنونده ممکن است از وجود آنها در ذهن خود بیاطلاع باشد. مثلاَ اگر از یک فارسی زبان بپرسند جمله « من رفتید» درست است یا نه، به طور قطع خواهد گفت نه، اگر تئوری زبان فارسی را یاد گرفته باشد به شما میگوید که این جمله از نظر شخص و عدد مطابقه ندارد. بنابراین، یکی از قواعد زبان فارسی این است که باید بین فاعل و فعل از نظر شخص و عدد مطابقه وجود داشته باشد. اما دستور زبان در مفهوم دوم عبارت است از کتاب دستور که قرار است استخراج همان قواعد باشد که در ذهن اهل زبان وجود دارد. برای این کار زبانشناس یا هر کس دیگری که از نحوه ساخت و کار زبان فارسی مطلع است باید این قواعد را- از جمله همین قاعده مطابقه را- استخراج کند و سپس آنها را در کتاب دستور بنویسد. بنابراین معنی دوم دستور زبان که کتاب دستور است به هیچوجه نباید با معنی اصلی آن که قواعد ذهنی زبان است اشتباه بشود، در هم آمیختن این دو مفهوم به سوء تفاهمات زیادی انجامیده است.
اما اینکه آیا آموزش دستور زبان به عنوان تئوری زبان میتواند جانشین عمل گردد و مهارتهای زبانی را به شخص بیاموزد یا نه سوأل دیگری است و جواب آن هم منفی است. مثلاَ شما به هیچوجه نمیتوانید تنها با یاد دادن دستور زبان فارسی، به کسی بیاموزید که یک گزارشنویس خوب بشود، زیرا یکی مهارتی است عملی و دیگری دانشی است نظری. اگر بخواهیم تشبیهی در این مورد به کار بریم، باید بگوییم که آن کتاب دستور درحکم آئیننامه رانندگی است و همانطور که کسی با خواندن آئیننامه رانندگی نمیتواند راننده بشود، همانطور هم هیچ کس با خواندن کتاب دستور زبان نمیتواند زبان فارسی یا هر زبان دیگری را در عمل به کار بندد. بنابراین من شخصاَ اعتقاد زیادی به تدریس دستور زبان در دبستان و دبیرستان ندارم. البته آن را مفید میدانم ولی به هیچوجه کافی نمیدانم. برای یاد گرفتن مهارتهای زبانی باید به کار عملی با زبان پرداخت . برای اینکه کسی بتواند زبان فارسی را در عمل به خوبی به کار گیرد، باید در سطح دبستان و دبیرستان و حتی دانشگاه روی نوشتههای او کار شود.
یعنی آموزگار دبیر یا استاد باید نوشتههای محصلین را اصلاح کند و به آنها بگوید که در عمل چه اشتباهی کردهاند. مطالعه نظری و مته به خشخاش گذاردن در مورد صفت و موصوف و مضافالیه و اضافه ملکی و غیره به هیچوجه گرهی از کار محصلین نمیگشاید.
البته ناگفته نماند که با کلاسهای پنجاه نفری یا بیشتر در دبستانها، دبیرستانها و حتی دانشگاهها تصحیح کردن تکالیف تکتک محصلین تقریباَ امری غیر ممکن است.
س. یکی از استادان اخیراَ گفتهاند زبانشناسی و گرامر دو چیز مختلف است؛ از اساس دو چیز مختلف. نظر شما در این باره چیست؟
ج. به نظر من این حرف درستی نیست، اگر چنانچه گفتیم کار زبانشناسی شناخت ساخت و کار زبان باشد و اگر کتاب دستور استخراج قواعد حاکم بر زبان، یعنی همان قواعدی که در ذهن گوینده و شنونده وجود دارد باشد این صورت کار دستورنویسی صرفا کار زبانشناسی است و اینکه زبانشناسی و دستور زبان یا گرامر دو چیز مختلف یا دو چیز از اساس مختلف است درست نیست.
س. به نظر میرسد که درباره مفهوم درست و غلط زبان بین زبانشناسان و ادبا و دستورنویسان سنتی اتفاق نظر نیست.
ج. میتوان گفت که یک چنین اتفاق نظری وجود دارد و این بستگی به پیش فرضهای این دو گروه دارد. یکی از فرضهای غلط این است که نویسندگان دستورهای سنتی گمان میکنند در هر مورد فقط یک صورت درست وجود دارد و هر چیز جز آن باشد غلط است در حالی که تمایز بین درست و غلط در زبان مانند تمایز بین شب و روز مشخص و مطلق نیست. در بسیاری موارد دو یا چند صورت زبانی میتوانند پا به پای هم درست باشند و به کار روند. علاوه بر این تمایز بین درست و غلط به جای اینکه یک تمایز دو بعدی باشد، در غالب موارد یک تمایز تدریجی است. به این معنی که بین درست و غلط موارد بینابینی مشاهده میشود که با قطعیت نمیتوان گفت که به کدام دسته تعلق دارند و باید با ملاک کمتر و بیشتر سنجیده شوند و نه با ملاک قاطع آری یا نه. این وضع در همه زبانها وجود دارد و منحصر به فارسی یا انگلیسی یا زبان خاص دیگری نیست و این خود یکی از ویژگیهایی است زبان طبیعی انسان را از زبان ریاضیات و منطق صوری و دیگر زبانهای ساختگی متمایز میسازد. این تصور بیاساس دستورنویسان سنتی که در هر مورد فقط یک صورت درست وجود دارد و بس آنچنان در میان مردم رسوخ کرده است که حتی تحصیلکردهها وقتی با این نوع گوناگونی مواجه میشوند، میپرسند کدامش درست است یا کدام را باید گفت؟ چندگونگی صورتهای زبان در تلفظ، در خط، در ساخت واژهها، در الگوهای دستوری، همه جا مشاهده میشود. در این گونه موارد سوأل به این صورت مطرح نیست که از اینها کدام درست است بلکه اصولیتر این است که پرسیده شود از اینها کدامش درستتر و یا کدامش مصطلحتر است.
در بسیاری موارد حتی به این سوأل نسبی هم نمیتوان جواب داد. مثلاَ در زمینه تلفظ اگر پرسیده شود« نَخُست» درست است یا « نُخُست» باید جواب داد هر دو. یا اگر پرسیده شود« شُمال » درست است یا« شِمال» باید گفت هر دو. یا اگر پرسیده شود« گَمان » درست است یا« گُمان» باید جواب داد هر دو. ولی « گَمان» تلفظ عادیتری است. یا اگر پرسیده شود « پُژوهش» درست است یا« پِژوهش» یا« پَژوهش» باید گفت هر سه. ولی« پَژوهش» تلفظ عادیتری است. همین جوابها را در مورد گوناگونی خطها، ساخت، واژه و در مورد بسیاری از الگوهای دستوری دیگر باید داد.
س. در سالهای اخیر زبانشناسی در سطح جهان دستخوش تحولات چشمگیری شده است. ما در ایران تا چه حد توانستهایم همگام با این تحولات پیش برویم؟
ج. در سالهای اخیر زبانشناسی دستخوش تحولات چشمگیری شده است و رشتهها و شاخههای جدیدی پیدا کرده است. به عنوان مثال میتوان از دو رشته تازه یکیNerrolinguistics یعنی زبانشناسی عصبشناختی و دیگری Computational Linguistics زبانشناسی کامپیوتری که گاهی میتوان آن را زبانشناسی کمی نیز خواند نام برد.
زبانشناسی عصبشناختی به این مسئله میپردازد که سازمانبندی زبان در قشر مخ چگونه است؟
سازمانبندی زبان در قشر مخ یک آدم دوزبانه با یک آدم یکزبانه چه تفاوتی دارد؟
سازمانبندی زبان در قشر مخ یک آدم دوزبانه با یک آدم یکزبانه چه تفاوتی دارد؟
عارضههای مغزی چطور به زبان لطمه میزنند و ایجاد زبانپریشی میکنند؟ و سوألات دیگری از این قبیل.
زبانشناسی کامپیوتری کاربرد هر چه بیشتر کامپیوتر را در پژوهشهای زبانی مطالعه میکند. در خود زبانشناسی نیز تحولات عمیقی در زمینههای نحو، معناشناسی و آواشناسی روی داده است. اما متأسفانه ما نه تنها در این زمینه پیشرفتی نکردهایم، بلکه فاصله قبلیمان بیشتر نیز شده است. فقط کافی است بدانیم که گروه آموزش زبانشناسی همگانی یا زبانشناسی جدید در دانشگاه تهران فقط سه نفر کادر علمی دارد و اینها همچنان بار تدریس سنگینی به دوش دارند که کمتر مجال تحقیق پیدا می کنند. من گمان میکنم وضع در همه رشتههای علمی همینطور باشد.
س. شما به عنوان یک استاد زبانشناس سرشناس که سالهای دراز در این رشته تدریس کرده و آثار ارزندهای در زبانشناسی پدید آوردهاید فعلاَ به چه کاری مشغول هستید و آیا کاری که به آن مشغول هستید با توجه به دلبستگی اصلیتان یعنی زبانشناسی برای شما ارضاءکننده است؟
ج. من فعلاَ استاد بازنشسته دانشگاه تهران هستم و به درخواست خودم هم بازنشسته شدم. در حال حاضر در مؤسسه انتشاراتی فرهنگ معاصر با یک همکار به تدوین یک فرهنگ یا دیکشنری دوزبانه انگلیسی- فارسی مشغولم.
این روزها در اواخر حرف v هستم و امید میرود که این فرهنگ سال آینده به بازار عرضه شود. ضمناَ مؤسسه فرهنگ معاصر طرحهای فرهنگنویسی دیگری نیز دردست دارد که ما به بحث آن نمیپردازیم.
اما درباره اینکه آیا راضی هستم یا نه، باید بگویم امور نسبی هستند. من در درجه اول یک معلم هستم و هیچ جا را به اندازه کلاس و هیچکس را به اندازه دانشجو و هیچ کار را به اندازه تدریس دوست ندارم. ولی اگر قرار باشد بین کار فعلی یعنی تدوین فرهنگ و برگشتن به دانشگاه تهران یکی را انتخاب کنم، حتماَ این کار را انتخاب خواهم کرد، زیرا در جو فعلی، اثربخشی کار آکادمیک به حداقل میزان خود رسیده است .
س. با توجه به نقش سازنده و مؤثر شما در پاگرفتن زبانشناسی نوین در ایران چرا کار در این رشته را رها کردهاید؟ چند سال است که کمتر در این زمینه مقاله یا تحقیق تازهای از شما منتشر شده است. علت اینکه در سالهای اخیر به ترجمه روی آوردهاید چیست؟
ج. اگر توجه کرده باشید کتابهای من در زمینه زبانشناسی اغلب به صورت مجموعه مقالات است. علت این است که این مقالهها برای دانشجویان و کلاس درس تهیه شدهاند. این مقالهها اول به صورت درس در کلاس عرضه شده، بعد بین دوستان و همکاران توزیع شده و سرانجام به صورت کتاب درآمدهاند. برای من کار بسیار مشکلی است بنشینم و در خلاء در مورد زبان و جزئیات آن تحقیق کنم، کسانی هستند که این توانایی را دارند ولی من نمیتوانم. آن انگیزهای که میتوانست مرا به حرکت درآورد تا بتوانم کار زبانشناسی را دنبال کنم فعلاَ وجود ندارد: آن انگیزه رفتن سر کلاس و درس دادن بود.
البته مقداری کار زبانشناسی هم انجام شده است که منتظر کاغذ است. از جمله میتوان از یک مجموعه مقالات زبانشناسی یاد کنم که امید است با رفع مشکل کاغذ به دست علاقهمندان برسد. بنابراین میتوان گفت که من کار زبانشناسی را به کلی رها نکردهام ، بلکه آن را با آهنگ کندتری دنبال میکنم.
اما اینکه چرا به ترجمه روی آوردهام باید بگویم که من معتقدم که هر نوع عقیده، باور یا اظهار نظر در مورد انسان که با واقعیات زیستشناسی او مغایر باشد به کلی بیارزش است. از این رو من به علوم زیستی دلبستگی زیادی دارم. به نظر من فقط با علم است که میتوان پردههای جهل را درید و لفافههای اوهام و خرافات را پاره کرد و واقعیات را عریان نشان داد، من سعی کردهام اکنون که در دانشگاه درس نمیدهم لااقل از راه ترجمه کتابهای علمی که برای مردم نوشتهاند تا حدی این وظیفه را انجام دهم.
به عنوان نمونه کتابی تحت عنوان « خواب» ترجمه کردهام و این تنها کتابی است که درباره فیزیولوژی خواب- همین خواب معمولی که ما هر شب به آن پناه میبریم- در زبان فارسی وجود دارد.
اگر نوشتههای دیگری در این زمینه باشد در سطح فنی است که برای مردم عادی قابل فهم نیست و شاید برای استفاده دانشجویان باشد. ولی تا آنجا که من میدانم این تنها کتابی است که بر بنیاد مسائل علمی درباره واقعیات زیستشناختی خواب به زبان فارسی وجود دارد. این کتاب برای مردم انگلیسی زبان نوشته شده بود و من هم آن را برای مردم فارسی زبان ترجمه کردم.
س. آیا داشتن اطلاعات زبانشناسی، وجود واحدهای زبانشناسی در دانشگاهها و تدریس زبانشناسی در سطح دانشگاه چه میزان میتواند در آموزش زبان دوم مؤثر باشد. اگر معلمین دبیرستان یک استاد خوب زبانشناس میداشتند آیا این در شیوه کارشان تأثیر نمیگذاشت؟
ج. بهطور قطع میگذاشت. یک رشته از زبانشناسی کار بسته به نام زبانشناسی مقایسهای یا تطبیقی هست که ساخت دو زبان را با هم مقایسه میکند. میدانید که در یادگیری، آنجا که ساخت دو زبان منطبق میشود میگویند انتقال یادگیری صورت گرفته یعنی این احتیاج به یادگیری ندارد. یادگیری زبان اصولاَ مربوط به جایی است که دو زبان بر هم منطبق نمیشود. یکی از جاهایی که زبانشناس میتواند معلم را راهنمایی کند که روی چه نکاتی تکیه کند از طریق این رشته از زبانشناسی است. یعنی از این راه او میتواند بفهمد مثلاَ زبان فارسی به عنوان زبان خارجی در کدام نکات با هم تطبیق نمیکنند. یعنی آنجا ضرورتی نیست که تکیه شود ولی بر آنجا که انتقال یادگیری صورت نمیگیرد و وجوه افتراق دو زبان است باید تکیه بیشتری بشود- و اینجاست که زبانشناس میتواند به معلم آموزش بدهد.
در کار ساختن تست یا آزمون هم زبانشناس میتواند کمک کند.
برای امتحان زبان خارجه از یک محصل ممکن است آزمونی ساخته شود که دارای 100 سؤال باشد ولی از این تعداد 90 سؤال از آنجایی است که ساخت دو زبان بر هم منطبق است و فقط 10 سوأل مربوط به نقاطی است که ساخت دو زبان بر هم منطبق نیست. و این آزمون را اگر با آزمون دیگری که فقط 20 سوأل دارد و هر20 سوأل به صورتی تهیه شدهاند که ساخت دو زبان منطبق نیستند مقایسه کنید، قدرت آزمایندگی تست دوم با 20 سوأل از تست اول با 100 سوأل خیلی بیشتر است. و این را فقط یک زبانشناس میتواند بگوید که آزمون چگونه باید تنظیم شود. یعنی باید آنجایی دانشجو یا محصل سنجیده شود که احتمال لغزش دارد تا ببینیم که روی پایههای استواری قرار دارد یا نه.
جای دیگری که زبانشناس میتواند مؤثر باشد نوشتن کتابهای درسی است. هر جامعه زبانی که یک زبان خارجی را یاد میگیرد به مقتضای خصوصیات زبان مادریاش کتابهای درسی خاص میخواهد. یعنی کتابهای درسی انگلیسی خاصی باید برای فارسی زبان نوشته شود و کتابهای درسی که برای تدریس زبان انگلیسی در فرانسه نوشته شده به درد محصل ایرانی نمیخورد و نکات لازم در آن رعایت نشده و این مسائل تنها از راه مقایسه و از راه زبانشناسی تطبیقی به دست میآید.
س. آیا فرقی بین زبان علمی و زبان عام وجود دارد؟
ج. میتوانم بگویم که یک زبان علمی وجود دارد که دارای مفاهیم روشن است و خالی از استعاره، مجاز و کنایه است و بیان روشنی دارد و لغات در آن معانی نسبتاَ دقیقی دارند. زبانی علمی است که می دانیم در آن مثلاَ Conception یاProcess را چگونه ترجمه کنیم ولی ماوراء این یک زبان علمی تخصصی وجود دارد که خاص یک رشته از علم است. مثلاَ زبان علمی پزشکی. و ما به یک چنین زبان علمی اکنون دست یافتهایم. بد نیست در زمینه مسائل پزشک مثالی بزنم تا ببینیم تا کجا میتوانیم ترجمه کنیم. مثلا ما نمیتوانیم آمفتالین را ترجمه کنیم، چون اسم یک داروست. ولی ترانکویلایزر Tranquilizer را به آرامبخش ترجمه میکنیم و بسیار لغت خوبی است در پزشکی هم به کار گرفته میشود. بنابراین باید بین یک زبان علمی که از ترفندهای ادبی خالی است و یک زبان بسیار خاص یک رشته فرق بگذاریم. زبان خاصی که به قول معروف زمینه و بستر آن در آن گنجانده شده است.
س. نظر شما درباره خط فارسی و احیاناَ تغییر یا اصلاح آن چیست؟
ج. خط فارسی خطی است نارسا و به علت اینکه سه مصوت فعال زبان فارسی یعنی اَ اِ اُ در خط منعکس نمیشود نمیتواند تلفظ دقیق کلمات را به ما بدهد، به طوری که ما اغلب ناگزیر از نوشتن صورت لاتین کلمات هستیم. گذاشتن اعراب در بالا و پایین حروف، مسئله را حل نمیکند، چون اغلب چاپخانهها یا این اعراب را ندارند یا به کار نمیبرند. مردم را هم نمیشود مجبور کرد که اعراب را به کار ببرند. من تغییر خط را نه عملی میدانم نه به مصلحت اما طرفدار اصلاح خط هستم. حداقل کاری که برای اصلاح خط فارسی میتوان کرد که کارایی آن را به میزان زیادی بالا خواهد برد این است که به نحوی سه علامت که نشانه اَ اِ اُ باشد در زنجیره خط وارد شود، یعنی به صورت حروف داخل کلمه نوشته شود، نه اینکه در بالا و پایین دیگر حروف گذاشته شود. جزییات این امر، یک کار فنی است که باید با مشورت کسانی که دست اندر کار چاپ و ساختن حروف هستند انجام شود، ولی این کار عملی است.
برگرفته از: ماهنامه آدینه - ویژه نامه گفتوگو - شهریور 1372