به بهانه چهلمين روز درگذشت رضا سيدحسيني
***
رضا سيدحسيني، مترجم انديشمند روزگار ما در روزهاي آغازين ارديبهشت پس از چندي بيماري درگذشت تا به رسم هميشگي چند صباحي به ياد موضوع ترجمه بيفتيم و بخواهيم كمي درباره آن و اهميت بالايي كه در انتقال فرهنگي دارد فكر و تامل كنيم. حالا كه 40 روز از جدايي سيدحسيني و ترجمه از يكديگر ميگذرد، نگاهي به ترجمه داريم.
مقوله ترجمه از موارد و مراتبي است كه با توجه به ذات انتقالدهنده خود كمتر مورد بررسي قرار ميگيرد و شايد به همين دليل هم اصولا مترجمان به اندازه ديگر صنوف فرهنگي معروف نيستند و مورد تجليل قرار نميگيرند.
اين مطلب بر آن است كه با بازكاوي ساحت ترجمه بتواند گامي براي تكريم مترجمان بزرگ از سيدحسيني تا مرحوم الهي قمشهاي و بازشناسي اين ظرافت خلاقانه بردارد.
چيستي مفهوم و لغت: پيش از بررسي ابعاد ترجمه، بايد درباره ماهيت لغت و ماهيت مفهوم نسبت آن با لغت سخن گفت.
اگر بخواهيم با يك مثال ساده و درخور فهم عام به اين موضوع اشاره كنيم؛ ميتوانيم در زندگي عادي به مفاهيمي فكر كنيم كه هيچ گاه قابل گفته شدن و نوشتن نيستند.
بعضي مفاهيم فقط در حد تبديل شدن به يك نقش در نقاشي و مجسمهسازي هستند. فرض كنيم هنرمندي لكهاي رنگي را وسط يك بوم سفيد انداخته كه براي او مفاهيم زيادي را تداعي ميكند و بامعني است. مخاطبان اين اثر هم ميتوانند حسي مشابه را از ديدن آن درك كنند، اما هيچ گاه اين حس و اين مفهوم قابل گفتار و نوشتن نيست.
بنابراين دايره لغات داراي محدوديتهايي است و نميتواند بازگوكننده و نشاندهنده همه مفاهيم باشد.
از سوي ديگر، لغات موجود در هر زباني نيز براي خود محدوديتها و امكاناتي دارند كه بر اساس يك سابقه تاريخي و تمدني ميتواند دربرگيرنده بار محتوايي مفاهيم باشد.
اين مجموعه توانمنديها و محدوديتها، ظرفيتهاي زباني را با همه آثارش به وجود ميآورد و باعث تفاوت قابليت زبانها براي همگاني و همهگير شدن ميشود. در واقع يك زبان، هر چه قدر بتواند سادهتر، راحتتر، منظمتر و كاملتر مفاهيم عادي را انتقال دهد، ظرفيت بيشتري دارد.
در اينجا ذكر يك نكته ضروري است و آن اينكه بر اساس فرهنگ، تمدن، فضا، گويش و ديگر مشخصات هر قومي لغت ميتواند بار مفهومي خاص و منحصر به فردي را به دوش بكشند كه مشخصات آن با وجود شباهت ظاهري يكي نباشد.
ترجمه و انتقال فرهنگي
حال اگر بخواهيم با كمي مسامحه ترجمه را تعريف كنيم، ميتوانيم ترجمه را «بازگرداني لغات براي به وجود آوردن تصويري شبيه به زبان اول» بدانيم. به همين دليل، ميتوان گفت ترجمه داراي يك ماهيت انتقالي است. به عبارت ديگر، ترجمه بايد بتواند حس و مفهوم نويسنده مطالب را در قالب لغات زبان جديدي بازسازي، چينش و ارائه كند.
از نظر تاريخي، تعميم اين ذات ترجمه درباره انتقال فرهنگي خود داستاني شگفت و شگرف دارد.
حركت يا نهضت ترجمه در تاريخ به معناي عصري است كه اراده اجتماعي براي كشف مفاهيم دست يافتني ديگر اقوام تعلق گرفته و اين انتقال فرهنگي جنبه عمومي و عملي مييابد.
نهضت ترجمه در اسلام مربوط به زمان عباسيون است كه در آن با فتح نظامي ابواب جديدي از حوزههاي تمدني، مسلمانان براي كشف و درك مشترك از انديشهها و زندگي مردم سامانهاي جديد به برگردان كتابهاي آنها رو آوردند. اين نهضت در بعد علمي داراي اثر خارقالعادهاي بود. همانگونه كه از جنبه اجتماعي باعث رشد قارچگونه مكاتب و مسلكهاي بازسازي شده وارداتي (مثل تصوف و...) شد.
نهضت ترجمه مهم ديگر در تاريخ، مربوط به سالهاي پس از جنگهاي صليبي است. جنگهاي صليبي و طولاني شدن آن باعث بالا رفتن ارتباط فرهنگي، سياسي و اجتماعي جامعه اروپا و تمدن اسلامي شد.
حال طبيعي است كه اروپاي قرون وسطايي و عقب مانده در پي ترجمه آثار اسلامي براي اطلاع و تسلط بر فرهنگ و انديشه اسلامي باشد.
بسياري از تاريخنگاران اين نهضت را زمينهساز پيدايش رنسانس و تحول عميق تمدن مغرب زمين دانستهاند.
در اين سالها بسياري از آثار نگاشته شده در غرب با آثاري در سرزمينهاي اسلامي قابل مقايسهاند، مانند: شباهتي كه در آثار دكارت و امام محمد غزالي ميتوان سراغ گرفت.
ناگفته پيداست كه موضوع ترجمه در تاريخ تمدن، اهميت بالايي دارد و شايد به همين دليل است كه صلاحيتها، علايق و ويژگيهاي مترجمان در هر عصر ميتواند فرهنگ عمومي را دستخوش تغييراتي كند و نيازهاي نوشونده هر جامعه را مديريت نمايد.
در حقيقت، مترجم متفكري است كه چشمان جامعه خود را به نوعي كه ميخواهد و ميتواند به روي دنياي اطراف ميگشايد و او را در فرآيند جهاني شدن كمك ميكند.
ترجمه و محدوديتهاي آن
حال بهتر است به اين موضوع بپردازيم كه يك مترجم چه ميكند؟ و براي انجام هدف خود با چه محدوديتهايي روبهروست؟
همانگونه كه اشاره شد، زبان مجموعهاي از مفاهيم مشترك فرهنگي را دربر ميگيرد و به همين دليل هر زبان، يك فرهنگ و يك دنياي متفاوت دارد و مترجم كسي است كه بايد هر دو دنيا را بخوبي بشناسد، بويژه اگر موضوع مورد ترجمه، مفهومي انساني و فلسفي را تشكيل دهد. در اين راهها البته محدوديتهايي وجود دارد كه دانستن آن خالي از لطف نيست:
ترجمه، اثر نويسنده اصلي نيست؛ يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن به وسيله مترجم است؛ چون ترجمه محال است
1) تفاوتهاي ساختاري بين دستور زبان
2) غيرقابل فهم بودن اصطلاحات، ضربالمثلها و مثالهايي كه در متن اصلي وجود دارد.
3) تفاوتهاي فرهنگي فضاي دو متن
4) وجود لغاتي كه هيچ معادلي براي آن وجود ندارد.
5) نتيجهگيري از مقدماتي كه در جوامع زمينههاي آن به طور مشترك وجود ندارد.
در عين حال مترجم، متعهد به صداقت خود است و به همين دليل بايد سعي خود را مصروف كند كه تمام دغدغهها و هنر نويسنده را همانگونه كه هست، تجلي دهد.
ترجمه محال است...
همانگونه كه در ازاي هر كلمه نميتوان كلمهاي واجد همه خصوصيات آن را از نظر ساخت و محتوا در يك زبان ديگر پيدا كرد، محدوديتهاي ترجمه نشان ميدهد نميتوان انتظار داشت متني هم در مقابل متن اصلي پيدا كرد كه واجد همه خصوصيات آن باشد.
در واقع مترجم، هنر خود را براي برداشت از يك متن و يك دنياي به وجود آمده، مصروف و نتيجه آن را به زبان خود بيان ميكند و در دنياي ديگري، اين جهان را با تمام جوانب بازسازي ميكند. اتفاقا عظمت كار در همين جاست. واقعيت اين است كه بيشتر مترجمان در زمره پديدآورندگان اصلي به شمار نرفتهاند؛ اما ترجمه در حقيقت يك نوع پديدآورندگي است. فرق ترجمههاي قوي و ضعيف اتفاقا در همين ماجراي بازگرداني متن است.
ارزشهاي يك شاهكار ادبي از حوزه ساخت و محتوا زماني به چشم ميآيد كه اين متن بتواند در زبان دوم، رسالت خود را بخوبي ادا كند.
خواننده يك اثر ترجمه شده بايد بتواند غرض نويسنده اصلي را بدون كم و كاست و اضافه بفهمد و از سويي ديگر، مانند خواننده سرزمين اصلي اثر از آن لذت ببرد. از اين حيث، ترجمه از پديد آوردن يك اثر دشوارتر است.
مترجم يك اثر علمي مجبور است كه به جوانب آن علم كه درباره آن ترجمه ميكند، مسلط باشد. مترجم يك اثر داستاني بايد بتواند مفهومي كه از يك داستان گرفته را با زيباييشناسي و فنون و استعارات ادبيات فارسي بيارايد و ارائه كند.
مترجم يك نوشته ديني و عرفاني بايد بتواند بلاغت و حلاوت و اعجاز كلام ديني را در زبان جديد به گونهاي بازآفريني كند كه در عين انتقال مفاهيم تداعيكننده حلاوت و بلاغت و اعجاز متن اصلي باشد و اين حاصل نيست جز به اينكه مترجم، خود اين جنبههاي معنوي را چشيده باشد.
بنابراين تعبير ترجمه به معناي بازگرداني محض و بيكم و كاست محال است و مترجم راوي و يك نويسنده مقتبس يك ايده و يك هدف به زبان خود است. شايد براساس همين تحليل بتوان به راز تفاوت ترجمهها از يك متن واحد پي برد. ترجمههاي موجود از يك متن واحد به فراخور دانش، بينش، تسلط و قريحه مترجم بر زبان و فرهنگ و زندگي متفاوت است.
ترجمه، اثر نويسنده اصلي نيست؛ بلكه يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن به وسيله مترجم است؛ چون ترجمه محال است.
محمدصادق دهنادی
***
منبع:روزنامه جام جم 88/03/19
***
رضا سيدحسيني، مترجم انديشمند روزگار ما در روزهاي آغازين ارديبهشت پس از چندي بيماري درگذشت تا به رسم هميشگي چند صباحي به ياد موضوع ترجمه بيفتيم و بخواهيم كمي درباره آن و اهميت بالايي كه در انتقال فرهنگي دارد فكر و تامل كنيم. حالا كه 40 روز از جدايي سيدحسيني و ترجمه از يكديگر ميگذرد، نگاهي به ترجمه داريم.
مقوله ترجمه از موارد و مراتبي است كه با توجه به ذات انتقالدهنده خود كمتر مورد بررسي قرار ميگيرد و شايد به همين دليل هم اصولا مترجمان به اندازه ديگر صنوف فرهنگي معروف نيستند و مورد تجليل قرار نميگيرند.
اين مطلب بر آن است كه با بازكاوي ساحت ترجمه بتواند گامي براي تكريم مترجمان بزرگ از سيدحسيني تا مرحوم الهي قمشهاي و بازشناسي اين ظرافت خلاقانه بردارد.
چيستي مفهوم و لغت: پيش از بررسي ابعاد ترجمه، بايد درباره ماهيت لغت و ماهيت مفهوم نسبت آن با لغت سخن گفت.
اگر بخواهيم با يك مثال ساده و درخور فهم عام به اين موضوع اشاره كنيم؛ ميتوانيم در زندگي عادي به مفاهيمي فكر كنيم كه هيچ گاه قابل گفته شدن و نوشتن نيستند.
بعضي مفاهيم فقط در حد تبديل شدن به يك نقش در نقاشي و مجسمهسازي هستند. فرض كنيم هنرمندي لكهاي رنگي را وسط يك بوم سفيد انداخته كه براي او مفاهيم زيادي را تداعي ميكند و بامعني است. مخاطبان اين اثر هم ميتوانند حسي مشابه را از ديدن آن درك كنند، اما هيچ گاه اين حس و اين مفهوم قابل گفتار و نوشتن نيست.
بنابراين دايره لغات داراي محدوديتهايي است و نميتواند بازگوكننده و نشاندهنده همه مفاهيم باشد.
از سوي ديگر، لغات موجود در هر زباني نيز براي خود محدوديتها و امكاناتي دارند كه بر اساس يك سابقه تاريخي و تمدني ميتواند دربرگيرنده بار محتوايي مفاهيم باشد.
اين مجموعه توانمنديها و محدوديتها، ظرفيتهاي زباني را با همه آثارش به وجود ميآورد و باعث تفاوت قابليت زبانها براي همگاني و همهگير شدن ميشود. در واقع يك زبان، هر چه قدر بتواند سادهتر، راحتتر، منظمتر و كاملتر مفاهيم عادي را انتقال دهد، ظرفيت بيشتري دارد.
در اينجا ذكر يك نكته ضروري است و آن اينكه بر اساس فرهنگ، تمدن، فضا، گويش و ديگر مشخصات هر قومي لغت ميتواند بار مفهومي خاص و منحصر به فردي را به دوش بكشند كه مشخصات آن با وجود شباهت ظاهري يكي نباشد.
ترجمه و انتقال فرهنگي
حال اگر بخواهيم با كمي مسامحه ترجمه را تعريف كنيم، ميتوانيم ترجمه را «بازگرداني لغات براي به وجود آوردن تصويري شبيه به زبان اول» بدانيم. به همين دليل، ميتوان گفت ترجمه داراي يك ماهيت انتقالي است. به عبارت ديگر، ترجمه بايد بتواند حس و مفهوم نويسنده مطالب را در قالب لغات زبان جديدي بازسازي، چينش و ارائه كند.
از نظر تاريخي، تعميم اين ذات ترجمه درباره انتقال فرهنگي خود داستاني شگفت و شگرف دارد.
حركت يا نهضت ترجمه در تاريخ به معناي عصري است كه اراده اجتماعي براي كشف مفاهيم دست يافتني ديگر اقوام تعلق گرفته و اين انتقال فرهنگي جنبه عمومي و عملي مييابد.
نهضت ترجمه در اسلام مربوط به زمان عباسيون است كه در آن با فتح نظامي ابواب جديدي از حوزههاي تمدني، مسلمانان براي كشف و درك مشترك از انديشهها و زندگي مردم سامانهاي جديد به برگردان كتابهاي آنها رو آوردند. اين نهضت در بعد علمي داراي اثر خارقالعادهاي بود. همانگونه كه از جنبه اجتماعي باعث رشد قارچگونه مكاتب و مسلكهاي بازسازي شده وارداتي (مثل تصوف و...) شد.
نهضت ترجمه مهم ديگر در تاريخ، مربوط به سالهاي پس از جنگهاي صليبي است. جنگهاي صليبي و طولاني شدن آن باعث بالا رفتن ارتباط فرهنگي، سياسي و اجتماعي جامعه اروپا و تمدن اسلامي شد.
حال طبيعي است كه اروپاي قرون وسطايي و عقب مانده در پي ترجمه آثار اسلامي براي اطلاع و تسلط بر فرهنگ و انديشه اسلامي باشد.
بسياري از تاريخنگاران اين نهضت را زمينهساز پيدايش رنسانس و تحول عميق تمدن مغرب زمين دانستهاند.
در اين سالها بسياري از آثار نگاشته شده در غرب با آثاري در سرزمينهاي اسلامي قابل مقايسهاند، مانند: شباهتي كه در آثار دكارت و امام محمد غزالي ميتوان سراغ گرفت.
ناگفته پيداست كه موضوع ترجمه در تاريخ تمدن، اهميت بالايي دارد و شايد به همين دليل است كه صلاحيتها، علايق و ويژگيهاي مترجمان در هر عصر ميتواند فرهنگ عمومي را دستخوش تغييراتي كند و نيازهاي نوشونده هر جامعه را مديريت نمايد.
در حقيقت، مترجم متفكري است كه چشمان جامعه خود را به نوعي كه ميخواهد و ميتواند به روي دنياي اطراف ميگشايد و او را در فرآيند جهاني شدن كمك ميكند.
ترجمه و محدوديتهاي آن
حال بهتر است به اين موضوع بپردازيم كه يك مترجم چه ميكند؟ و براي انجام هدف خود با چه محدوديتهايي روبهروست؟
همانگونه كه اشاره شد، زبان مجموعهاي از مفاهيم مشترك فرهنگي را دربر ميگيرد و به همين دليل هر زبان، يك فرهنگ و يك دنياي متفاوت دارد و مترجم كسي است كه بايد هر دو دنيا را بخوبي بشناسد، بويژه اگر موضوع مورد ترجمه، مفهومي انساني و فلسفي را تشكيل دهد. در اين راهها البته محدوديتهايي وجود دارد كه دانستن آن خالي از لطف نيست:
ترجمه، اثر نويسنده اصلي نيست؛ يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن به وسيله مترجم است؛ چون ترجمه محال است
1) تفاوتهاي ساختاري بين دستور زبان
2) غيرقابل فهم بودن اصطلاحات، ضربالمثلها و مثالهايي كه در متن اصلي وجود دارد.
3) تفاوتهاي فرهنگي فضاي دو متن
4) وجود لغاتي كه هيچ معادلي براي آن وجود ندارد.
5) نتيجهگيري از مقدماتي كه در جوامع زمينههاي آن به طور مشترك وجود ندارد.
در عين حال مترجم، متعهد به صداقت خود است و به همين دليل بايد سعي خود را مصروف كند كه تمام دغدغهها و هنر نويسنده را همانگونه كه هست، تجلي دهد.
ترجمه محال است...
همانگونه كه در ازاي هر كلمه نميتوان كلمهاي واجد همه خصوصيات آن را از نظر ساخت و محتوا در يك زبان ديگر پيدا كرد، محدوديتهاي ترجمه نشان ميدهد نميتوان انتظار داشت متني هم در مقابل متن اصلي پيدا كرد كه واجد همه خصوصيات آن باشد.
در واقع مترجم، هنر خود را براي برداشت از يك متن و يك دنياي به وجود آمده، مصروف و نتيجه آن را به زبان خود بيان ميكند و در دنياي ديگري، اين جهان را با تمام جوانب بازسازي ميكند. اتفاقا عظمت كار در همين جاست. واقعيت اين است كه بيشتر مترجمان در زمره پديدآورندگان اصلي به شمار نرفتهاند؛ اما ترجمه در حقيقت يك نوع پديدآورندگي است. فرق ترجمههاي قوي و ضعيف اتفاقا در همين ماجراي بازگرداني متن است.
ارزشهاي يك شاهكار ادبي از حوزه ساخت و محتوا زماني به چشم ميآيد كه اين متن بتواند در زبان دوم، رسالت خود را بخوبي ادا كند.
خواننده يك اثر ترجمه شده بايد بتواند غرض نويسنده اصلي را بدون كم و كاست و اضافه بفهمد و از سويي ديگر، مانند خواننده سرزمين اصلي اثر از آن لذت ببرد. از اين حيث، ترجمه از پديد آوردن يك اثر دشوارتر است.
مترجم يك اثر علمي مجبور است كه به جوانب آن علم كه درباره آن ترجمه ميكند، مسلط باشد. مترجم يك اثر داستاني بايد بتواند مفهومي كه از يك داستان گرفته را با زيباييشناسي و فنون و استعارات ادبيات فارسي بيارايد و ارائه كند.
مترجم يك نوشته ديني و عرفاني بايد بتواند بلاغت و حلاوت و اعجاز كلام ديني را در زبان جديد به گونهاي بازآفريني كند كه در عين انتقال مفاهيم تداعيكننده حلاوت و بلاغت و اعجاز متن اصلي باشد و اين حاصل نيست جز به اينكه مترجم، خود اين جنبههاي معنوي را چشيده باشد.
بنابراين تعبير ترجمه به معناي بازگرداني محض و بيكم و كاست محال است و مترجم راوي و يك نويسنده مقتبس يك ايده و يك هدف به زبان خود است. شايد براساس همين تحليل بتوان به راز تفاوت ترجمهها از يك متن واحد پي برد. ترجمههاي موجود از يك متن واحد به فراخور دانش، بينش، تسلط و قريحه مترجم بر زبان و فرهنگ و زندگي متفاوت است.
ترجمه، اثر نويسنده اصلي نيست؛ بلكه يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن به وسيله مترجم است؛ چون ترجمه محال است.
محمدصادق دهنادی
***
منبع:روزنامه جام جم 88/03/19