«نقد ترجمه با ابزار نشانهشناسي فرهنگي بين دو حيطه مطالعات ترجمه و نشانهشناسي فرهنگي قرار دارد»؛ مهدي مشايخي پس از طرح اين نكته به رابطه بين فرهنگ و ترجمه پرداخت: ترجمه قابل تفكيك از فرهنگ نيست. ترجمه را ميتوان به عنوان محصولي فرهنگي در نظر گرفت زيرا در خلأ اتفاق نميافتد. فرهنگهاي مختلف ويژگيهاي خاص و چالشبرانگيز خود را هنگام ترجمه بروز ميدهند و فرايند ترجمه شرايطي آزمايشگاهي را جهت مطالعه نحوه تعامل فرهنگها فراهم ميآورد. مطالعات فرهنگي تا آنجا كه در ارتباط با بررسي تغييرات فرهنگي و نمودهاي زباني آن است، الزاما مطالعهاي مربوط به ترجمه است و نقطه اشتراك مطالعات ترجمه و مطالعات فرهنگي بهرهگيري از نشانهشناسي به عنوان ابزار مطالعه است.
نشانهشناسي فرهنگي به عنوان ابزاري كارآمد براي نقد و بررسي كاركردهاي ترجمه در فرهنگ مقصد محسوب ميشود. از ميان صاحبنظران مختلفي كه در اين حوزه سخن راندهاند «استوارت هال» با مدل «توليد، توزيع، مصرف و بازتوليد» خود ابزار مناسبي براي نقد كاركرد آثار ترجمهشده در فرهنگ مقصد به دست ميدهد. با توجه به اينكه زماني نشانه ساخته ميشود كه تكرار شده و «بازشناخته» شود، تنها موقعي ميتوان گفت كه ترجمهاي «پذيرش» شده كه مفاهيم عرضهشده توسط آن نيز در جامعه و فرهنگ مقصد «بازتوليد» شود.
مشايخي سپس به مطالعه موردي يكي از آلبومهاي توليدشده در آمريكا با نام «هديه عشق» با الگوي استوارت هال پرداخت. اين آلبوم اثر ديپاك چوپرا و آدام پلك است كه در آن ترجمهاي از اشعار مولانا توسط چهرههاي شاخص و محبوب سينماي آمريكا به همراه موسيقي منسوب به «New age» اجرا ميشود. در اين اثر ويژگيهاي بومي زبان مبدأ مانند تلميحات و اسامي خاص حذف شده و عشق از منظر مولانا با استفاده از واژههايي مانند «آتش»، «شعله»، «ديوانگي» و... به عنوان عشق شهواني ارائه شده است. بيشك در اين نوع از مطالعه، يافتن روابط خطي و مستقيم ميان متن مبدأ و مقصد راه به جايي نميبرد؛ از اينرو كه متن در هر دو زبان مبدأ و مقصد رابطهاي بينامتني با متون پيرامون خود برقرار كرده و درك رابطه متن مبدأ و مقصد فقط در شبكهاي از روابط بينامتني و بينافرهنگي قابل توجيه و تفسير است.
آنچه بديهي است زيرسؤالرفتن «اصليت» متن مبدأ است. اين آلبوم ابتدا به عنوان كالايي فرهنگي يكبار توسط پديدآورندگان به همراه نشانههايي خاص توليد شده، سپس اين نشانهها با ديگر آثار و محصولات توليدشده در موج مولانادوستي كه در دهههاي اخير در آمريكا رايج شده، در فرهنگ مقصد «بازتوليد» شدهاند. اين بازتوليد مطمئنا متاثر از ساختارهاي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جامعه آمريكا بوده است ولي به هر حال ميتواند دليلي بر پذيرش و همينطور سرنخي براي مطالعه نحوه كاركرد اين محصول فرهنگي در جامعه مقصد باشد. مشايخي پس از اين مطالعه موردي نتايج بحث خويش را در محورهاي سهگانه زير ارائه كرد:
1- نحوه بازتوليد يك نشانه در اجتماع، انعكاس روابط قدرت و ساختارهاي مسلط اقتصادي و اجتماعي است. اگر شرط پذيرش ترجمه در جامعه مقصد را استفاده و بازتوليد نشانههاي موجود در متن مبدأ فرض كنيم آنگاه فرايند ترجمه چونان سنگ محكي است كه با مطالعه و رديابي آن در جامعه مقصد ميتوان زوايايي ناشناخته از مناسبات فرهنگي، سياسي و اجتماعي جامعه مقصد را شناسايي كرد.
2- از ديد نشانهشناسي، بوميسازي چيزي نيست جز حذف يا كمرنگكردن نشانههاي فرهنگ مبدأ و در عوض اتصال يا پوشانيدن نشانههاي فرهنگ مقصد به متن ترجمه.
3 – آمريكاييشدن مولانا اتفاقي نيست كه در نتيجه تدبير معدودي شاعر و مترجم و ناشر به وقوع پيوسته باشد؛ اين امر، خواست جامعه بوده و نمايانگر روحيه سلطهجو و قدرتطلب فرهنگ آمريكايي است كه تاب تحمل نشانههاي بيگانه را نداشته و عناصر فرهنگي وارداتي را لاجرم همشكل خود ميكند.
منبع:hamshahrionline.ir