من و ترجمه؛ درباره ترجمه متون فلسفی
موسی اکرمی. عضو هیاتعلمی فلسفه علم دانشگاه علوم و تحقیقات
بسا کسانی که دغدغههایی در اندیشهورزی و دستی به قلم دارند، به کار ترجمه کشانده میشوند. این کسان به دو گروه بخش میشوند: 1) کسانی که کار ترجمه را چونان یک پیشه میدانند؛ 2) کسانی که کار ترجمه را چونان یک کار ذوقی و در تکمیل اندیشهورزی و اندیشهپراکنی در زمینه یا زمینههایی که به آن(ها) دلبستهاند.
کسانی که کار ترجمه را چونان پیشه برمیگزینند دو دغدغه دارند: 1) گزینش و ترجمه نوشتهای که بتوان آن را منتشر کرد و جای خالی ویژهای را در یک زمینه، از علم تا فلسفه و هنر و...، پر کند؛ 2) گزینش و ترجمه نوشتهای که فزون بر شرط بالا چنان فروش داشته باشد که مترجم بتواند روی درآمد آن حساب باز کند. (این دغدغه، که به یک شرط تبدیل میشود، خود پیامدهای بسیار دارد که پرداختن به آن فرصت ویژهای میخواهد).
کسانی که کار ترجمه را پیشه نمیدانند از نخستین دغدغه بالا برخوردارند. دغدغه دوم در کار آنان تاثیر تعیینکننده ندارد هر چند آنان نیز، همراه با ناشر، به کمینهای از فروش و درآمد چشم میدوزند تا درآمد فروش هزینه سرمایهگذاری را با اندکی سود (البته برای ناشر) برگرداند (به این امر نیز میتوان پرداخت که نیاز به فرصت دیگری دارد).
من هم به کار ترجمه کشانده شدهام بیآنکه آن را چونان یک پیشه برگزیده باشم (هرچند گاهی درآمد اندک آن برایم بیاهمیت نبوده است (!) باشد). از اینرو من بیشتر از نخستین دغدغه در کار ترجمه برخوردار بودهام.
این دغدغه دارای پنج بخش است: 1) گزینش نوشتهای که بتوان آن را منتشر کرد؛ 2) گزینش نوشتهای که جای خالی ویژهای را در یک زمینه پر کند؛ 3) زمینههایی که من به آنها دلبستگی دارم؛ 4) ویژگیها و بایستگیهای هر یک از زمینههایی که من به آنها دلبستهام؛ 5) شیوه و روش من در ترجمه.
1- گزینش نوشتهای که بتوان آن را منتشر کرد
ما در شرایطی بهسر میبریم که قانونها و آییننامههای نوشته و نانوشته گوناگون، که البته ممکن است برخی از آنها از روزی تا روز دیگر نوسانها و دگرگونیهایی داشته باشند، بر امر نشر نوشته در سپهر همگانی فرمان میرانند که مترجم یا ناشر را با محدودیتهایی در گزینش متنی که باید ترجمه و در سپهر همگانی پیرو قانون، به نام مترجم و ناشر شناسنامهدار، منتشر شود روبهرو میکند. من نیز بررسیهای درخور را انجام میدهم تا نوشتهای را برگزینم که در توازن پایدار یا ناپایدار اهمیت نوشته و قانونها و آییننامهها و چانهزنیها بتوان آن را منتشر کرد، هرچند ممکن است به نوشتههایی هم توجه کنم که اگر در بازه زمانی ویژه پروانه انتشار نمییابند شاید در آینده چنین پروانهای را به دست آورند.
2- گزینش نوشتهای که جای خالی ویژهای را در یک زمینه پر کند
گزینش نوشتهای که جای خالی ویژهای را در یک زمینه پر کند بخشی از نخستین دغدغه هر مترجم است. مترجم همواره در پی گزینش یا پذیرش آن نوشتهای برای ترجمه است که، برپایه دریافت خود او یا ناشری که ترجمه نوشته را سفارش میدهد، جای خالیای را در زمینهای که به آن دلبستگی دارد پر کند. برای دستیابی به این بخش از آماج ترجمه باید به سه نکته توجه داشت: 1) شناخت نوشتههای منتشرشده در زمینهای که مترجم به آن دلبسته است، 2) شناخت بازار نشر در پیوند با چندوچون نوشتههای منتشرشده و 3) دریافتی از چندوچون نیاز به نوشتههایی در زمینهای که مترجم به آن دلبسته است.
من به سهم خویش، چه در گزینش نوشتهای برای ترجمه چه در پذیرش پیشنهاد ناشر برای ترجمه نوشتهای ویژه، کمابیش به سه نکته بالا توجه کردهام و توجه خواهم کرد. آشکار است که هرگونه بررسی و سنجش در پیوند با این سه نکته یک امر نسبی است. بهویژه در بررسی بازار نشر و چندوچون نیاز به یک نوشته، خوانندهگزینی نقش مهمی دارد: چه کسانی خواننده ترجمههای من هستند؟ این خوانندگان از چه چندوچونی برخوردارند؟
3- زمینههایی که من به آنها دلبستگی دارم
بهگونهای عام من به علم و فلسفه و هنر دلبستهام. ترجمههایم هم در این زمینهها بودهاند (و، احتمالا، خواهند بود). بهگونهای مشخص نوشتههایی را، چه مقاله چه کتاب، در زمینههای زیر ترجمه کردهام که برخی منتشر شدهاند و برخی منتشر نشدهاند: 1) علم و تاریخ علم (بیشتر فیزیک و اخترشناسی و ریاضیات و زیستشناسی)، 2) فلسفه و تاریخ فلسفه (بیشتر مابعدالطبیعه، فلسفه غرب (بهویژه فلسفه کانت)، فلسفه تحلیلی، تحلیل فلسفی، فلسفه علم، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی)، 3) هنر و تاریخ هنر (بیشتر ادبیات داستانی، نقاشی و شعر).
جستارهایی که در زمینههای بالا برای من برجستگی ویژهای دارند عبارتند از: اندیشهها و نگرهها و آموزههای بنیادین، عرضه جستارها با روش برجسته ویژه در پژوهش و نگارش مقاله یا کتاب، اهمیت نگرش یا نگره یا آموزه عرضهشده در تاریخ اندیشه، نگرش تحلیلی و انتقادی (= سنجشی)، جایگاه مقاله یا کتاب گزینششده در تراداد و تاریخ یک جستار ویژه، توجه به جستارها و پرسمانهای کلان و تاثیرگذار در جامعه، اهمیت ویژه نویسندهای که نوشته او گزینش شده است، در بیان جستار.
4- ویژگیها و بایستگیهای هر یک از زمینههایی که من بهآنها دلبستهام
این سخنی پذیرفته است که مترجم در ترجمه یک نوشته باید از چیرگی نسبی پذیرفتنی در سه زمینه برخوردار باشد: 1) جستاری که نوشته درباره آن است؛ 2) زبان مبدا 3) زبان مقصد.
هر مترجم، برحسب متنی که برای ترجمه برمیگزیند، با چشمپوشی از چندوچون برخورداری از چیرگی در سه زمینه بالا، با این دغدغه و پرسش روبهرو است که در ترجمه تا چه اندازه میتواند آنچه را نویسنده نوشته است بهراستی به زبان مقصد برگرداند و به خواننده خود انتقال دهد؟ آیا میتوان معنای متن را آنگونه که نویسنده میخواسته است از زبان مبدا به خوانندگان در زبان مقصد منتقل کرد؟ در اینجا شاید با طیفی روبهرو باشیم که دارای دو سر باشد: در یکسو این باور نشسته است که ترجمه خیانت است بهگونهای که مترجم هرگز نمیتواند اندیشه یا احساس نویسنده را از زبان نویسنده به زبان دوم برگرداند؛ در سوی دیگر با این باور روبهروییم که ترجمه هنر است بهگونهای که مترجم دست به کاری میزند که خود هنری است برخوردار از فنها و ریزهکاریها و آفرینشهای زبانی تا متنی در زبان مقصد پدید آید که خود از هویت ویژه و ممتاز و هستی نهچندان وابسته به متن آغازین در زبان مبدا برخوردار است.
در اینجاست که زبان، چونان هستومندی که گویی نخستین و سرراستترین نقش آن انتقال اندیشه یا احساس است، اهمیت ویژهای مییابد و چندین پرسش پیش میآید: زبان چیست؟ نقش زبان چیست؟ پیوند زبان و اندیشه و معنا چیست؟ گونهبندی متن چگونه است و زبان در هر گونه چه نقشی دارد؟ در اینجا این پرسش نیز پیش میآید که مترجم چه چیزی از یک نوشته را از زبان مبدا به زبان مقصد برمیگرداند؟
به باور من زبان را در دو گستره باید به دو گونه بخش کرد: 1) بخشبندی زبان به 1-1) زبان چونان ابزار و 2-1) زبان چونان آماج؛ 2) بخشبندی زبان به 1-2) زبان زمان نویسنده و 2-2) زبان زمان مترجم (که، البته، ممکن است این دو زمان یکی باشند).
هرجا با متنی سروکار داشته باشیم که جستارها یا محتواها یا معناها یا مدلولهای واژگان عینی، انتقالپذیر و تبادلپذیر در سپهر میانذهنی [بینالاذهانی] باشند و هر واژه کمابیش تکمعنا و دور از ایهام و ابهام باشد با زبان چونان ابزار روبهروییم. در اینجا زبان نقشی کمابیش بیطرفانه دارد. هرچه نقش ابزاری زبان بهاین معنا بیشتر باشد، با جدایی کمابیش کامل زبان و معنا، با ترجمهپذیری کمابیش کامل، روبهروییم، یعنی انتقال آنچه نویسنده در نظر داشته است کاملتر روی میدهد. متنهای منثور که زبان چونان یک ابزار انتقال درونمایه اطلاعاتی است، متنهای گزارشی و متنهای علومتجربی و فنشناسیها از اینگونه متنها هستند.
هرجا با متنی سروکار داشته باشیم که جستارها یا محتواها یا معناها یا مدلولهای واژگان عینی، انتقالپذیر و تبادلپذیر در سپهر میانذهنی [بینالاذهانی] نباشند و هر واژه دارای چند معنا و برخوردار از ایهام و ابهام باشد و اندیشه و معنا با زبان و واژگان و جایگاه واژگان در ساختار زبان پیوند تنگاتنگ داشته باشند، با زبان چونان آماج یا، دستکم، با زبان چونان ابزار-آماج روبهروییم. در اینجا زبان نقش بیطرفانه را از دست میدهد. هرچه نقش آماجی زبان به این معنا بیشتر باشد با پیوستگی کمابیش کامل زبان و معنا، با ترجمهناپذیری کمابیش کامل، روبهروییم، یعنی انتقال آنچه نویسنده در نظر داشته است کاملتر روی میدهد. متنهای شعرها به نسبت برخورداری متن از سرشت شعری و برخی از داستانها و برخی از متنهای فلسفی و پارهای از متنهای دینی و متنهای عرفانی و متنهای اسطورهای، کمابیش، از اینگونه متنها هستند.
ممکن است زمان نویسنده و زمان مترجم یکی باشد و آنان در همزمانی بهسر برند. در این صورت کافی است که مترجم زبان نویسنده را به زبان خویش، در چارچوب بایستگیهای زبان چونان ابزار و زبان چونان آماج (یا ابزار-آماج)، برگرداند. ولی چهبسا نویسنده و مترجم ناهمزمان باشند و زبان نویسنده از زمان او تا زمان مترجم دستخوش دگرگونیهایی شده باشد. در این صورت مترجم با این پرسش روبهرو است که آیا باید به زبان نویسنده آنگونه که در زمان خویش به کار میبرده است وفادار باشد یا باید زبان نویسنده را نخست به زبان دگرگونشده جامعهای که نویسنده زمانی در آن میزیسته است دریابد و سپس آن را به زبان خود دریابد؟ کدامیک از زبانهای جامعهای که نویسنده به آن تعلق دارد مهماند؟ زبان زمان نویسنده یا زبان زمان مترجم؟
5- شیوه و روش من در ترجمه
نخست باید بگویم که من در ترجمه هر نوشتهای، در علم یا در فلسفه یا در هنر، مخالف ترجمه بر پایه صِرفِ دریافت مترجم از معنایی که احتمالا نویسنده در ذهن داشته است هستم: به باور من معنای متن بهمعنای تکتک واژگان، آنگونه که نویسنده، علیالاصول، با دقت و مسوولیت کامل برگزیده است وابسته است. من نمیپذیرم که مترجمی بگوید که متن را، از جمله تا پاراگراف، در متن مبدا میخواند و معنای دریافته را به زبان مقصد برمیگرداند. در نگرش من پاسداشت هویت تکتک واژگان، با معنای دقیقی که هم در واژهنامههای نوشتاری و گفتاری و هم در متن نوشته مییابند، بس بایسته است. پس واژگان نویسنده، در هرگونه نوشتهای، برای من بسیار مهماند. برای ترجمه، من آییننامه خود را دارم که مهمترین نکتههای آن را در زیر میآورم:
1) من نخست ویژواژگان [= اصطلاحها] و ویژنامها [=نامهای ویژه (ی کسان یا جاها) ] و نامهای کتابها را بیرون میکشم و به ترتیب الفبایی مینویسم.
2) همارز پارسی ویژواژگان و تلفظ پارسی ویژنامها و ترجمه فارسی نام کتابها را برمیگزینم و جلوی آنها یادداشت میکنم. میکوشم اگر ممکن باشد گزیدههای پارسیام از چنان دقتی برخوردار باشند که تا پایان ترجمه نوشته آنها را تغییر ندهم. آشکار است که اگر در روند ترجمه تغییری لازم شود تغییر را انجام داده آن را در بخش ترجمهشده اعمال میکنم.
3) من میکوشم برای یک واژه بیگانه تا آنجا که شدنی است همارز پارسی یگانهای را (یعنی یک واژه پارسی در برابر یک واژه بیگانه) در سراسر متن ترجمه به کار برم. آشکار است که میکوشم برای واژههای همخانواده بیگانه، با نقشهای دستوری گوناگون، از واژههای همخانواده پارسی بهره بگیرم (چه در واژهگزینی چه در واژهسازی).
4) برای گزینش همارز پارسی یک واژه بیگانه میکوشم نخست به همارزهای پیشنهادی احتمالی مترجمان پیشین برای آن واژه توجه کنم و آنها را، همراه با خوانش احتمالا چندباره واژه بیگانه در متن اصلی، بررسی کنم تا، احتمالا، بهترین همارز را برگزینم. در این صورت هرگاه بسا کسان آن همارز را به کار برده باشند از نخستین سازنده یا بهکاربرنده احتمالی آن همارز، که چهبسا شناخته شده نباشد، نامی به میان نمیآید؛ ولی اگر شمار بهرهگیران از آن واژه اندک باشد و نخستین سازنده یا بهکاربرنده احتمالی آن شناخته شده باشد یا از متن ویژهای گرفته شده باشد به آن نخستین فرد یا متن ویژه اشاره میکنم.
یادآوری1. باید بدانیم که برخی از واژگان بیگانه حامل معنایی هستند که ممکن است گزینش یک واژه شناختهشده برای آن مایه بددریابی شود، زیرا آن واژه در زبان اصلی معنایی دارد که در زبان و جامعه مقصد شناختهشده نیست و نیاز به توضیح و گذشت زمان دارد تا شناخته شود. باید به پیوند و تناظر زبان و دریافت توجه داشت. زبان ظرف دریافت است. زبان به اندازه دریافت توان و بُرد دارد. هرچه دریافت دقیقتر باشد کاربرد زبان دقیقتر است و بهعکس.
یادآوری2. هرگونه جایگاهی که واژگان بیگانه در متن اصلی دارند و همچنین هرگونه نقشی که در متن اصلی و در پیوند با معنا مییابند باید به واژگان برگزیده مترجم در متن ترجمه انتقال یابند زیرا که واژگان همارز در زبان مقصد سرانجام معنای دلخواه نویسنده و مترجم را از متنی مییابند که همانا ترجمه متن بیگانه است و هرچند خود واژگان در ساختن معنای متن نقش دارند در پیوندی دوسویه معنای خود را از جایگاه خود در متن مییابند.
5) اگر واژه بیگانه کاملا تازه باشد یا همارز درخوری از میان همارزهای پیشنهادی احتمالی پیدا نکنم دست به ساختن همارز، با بهرهگیری از منابع زبان پارسی و در چارچوب دستور زبان پارسی، میزنم و به چگونگی ساخت آن واژه اشاره میکنم. بههررو، گزینش یا ساخت واژه با توجه به گنجینه موجود واژگان پارسی، قواعد ساخت واژه، متن اثری که باید ترجمه شود، مجموعه نوشتههای نویسنده و دریافت برداشت ویژهای که از یک اصطلاح دارد و... روی میدهد.
6) من بیآنکه عربیستیز یا پارسیستای سختگیری باشم، هرگاه واژه پارسی درخوری را بیابم آن را برتر از همتای عربی آن میدانم. (به کوتاهی باید گفت که درخوری یک واژه چندین ویژگی دارد که از آن میان چهار ویژگی برجسته چنیناند: 1) ریشه داشتن واژه در ترادادِ واژگانی پارسی، 2) ساختهشدن واژه در چارچوب دستوری پذیرفتنی، 3) امکان ساختن واژههای همخانواده هرچه بیشتر دیگر بهویژه چونان همارزهای واژههای همخانواده بیگانه و 4) نیاشفتن ذهن خواننده و دشوارنشدنِ خواندن متن برای او.)
7) من آگاهانه میخواهم با بهرهگیری از واژگان پارسی شناختهشده یا واژگان برساخته پارسی-تبار تا اندازهای دست به آشناییزدایی واژگانی بزنم با این امید که گنجینه ویژواژگانِ [= اصطلاحهای] پارسی توانگری هرچه بیشتری یابد.
8) در جاهایی از متن ترجمه و بهویژه در واژهنامههای انگلیسی-پارسی و پارسی-انگلیسی، که همارزهای عربی جاافتادهتر یا دریافتنیتر مینمایند یا برای دریافت بهتر واژگان پارسی سودمندند، این واژگان پس از واژگان دلخواه پارسی - درون دو چنگک و پس از نشانه برابری ([= ])، یا نشانه جدایی و همارزی ([/ ]) - جای میگیرند با این امید که در آینده این واژگان پارسی را همگان همچون واژگانِ استانده برای مفهومها یا معناهایی که خواهه نویسندگانند بپذیرند.
9) در ترجمه برخی از متنهای فلسفی، من خود از ناهمواریهای پدیدآمده در متن ترجمه آگاهم که اگر بخشی از آن برخاسته از نثر دشوار یا ویژه متن اصلی و دشواری نسبی گزارش آن به نثر پارسی باشد، بیگمان بخشی نیز برآمده از کوشش من در بهرهگیری هرچه بیشتر از واژگان پارسی و ساختار دستوری زبان پارسی است. این روش بهگونهای آگاهانه در هرجا و همهجای متن ترجمههایم به کار بسته میشود، با این امید که ورزیدگی هرچه بیشتر ما در خوانش و نگارش متنهایی از گونهای که من ترجمه میکنم زبان پارسی هرچه پالودهتر و توانمندتری را به ارمغان آرد، زبانی که بهرهگیری از واژگان ناپارسی در آن باید هم به بایستگی روی دهد و هم به شایستگی: به بایستگی زیرا برابرواژهای درخور را در گنجینه واژگان پارسی نمییابیم یا نمیتوانیم بسازیم و بهشایستگی زیرا واژگان ناپارسی را در پیکره نیرومند خویش، با ساختار و سامانهها و اندامهها و بخشها و یاختههای ویژه، بهنیکی میگوارد.
10) نگارش ویژنامها بیشتر برپایه تلفظ آنها در زبان اصلی، در چارچوب فراخورهای زبان پارسی، است مگر نامهایی که تلفظهای ویژهای از آنها در میان ما ایرانیان/پارسیزبانان پذیرش همگانی یافتهاند.
11) من میکوشم از نقطهگذاری و نشانههایی چون پرانتز و کروشه و... و دیگر نشانههای نگارشی و ویرایشی به شیوهای استانده بهره گیرم.
12) همچنین میکوشم ساختار و فرمت و نقطهگذاری نوشته اصلی را در ترجمه پاس بدارم: از چگونگی فصلبندی و بخشبندی و پاراگرافبندی تا چگونگی نقطهگذاری (جای نقطه، ویرگول، ویرگول-نقطه و ...).
13) من معمولا این نکته را یادآوری میکنم که ترجمه یک کتاب لزوما نشاندهنده همرایی مترجم با نویسنده در همه کتاب یا در بخشهایی از آن نیست.
14) همچنین یادآور میشوم که چهبسا نادرستیهایی در ترجمه راه یافته باشند. هرگونه نکتهسنجی، آگاهسازی و نکتهآموزی خوانندگان بر دیدگان جای خواهد داشت.
15) در پایان این نوشته نیز یادآوری میکنم که ترجمهکردن یک متن هرگز جای اندیشیدن به زبان مادری درباره جستار آن متن و جای نوشتن به زبان مادری برای همزبانان را نمیگیرد. ما همه باید بایستگی چیرگی پژوهش و اندیشش و نگارش به زبان مادری بر ترجمه را بپذیریم و ترجمه را بیشتر چونان مکمل بنگریم. معمولا هر کسی که دستی به قلم ترجمه دارد خود دلبستگیهایی به پژوهش و اندیشهورزی و نوشتن یافتههای خود نیز دارد. اگر ناگزیریهای گوناگون، گاه بس خجسته و گاه نهچندان خجسته، قلمبهدستان را به سوی ترجمه میرانند، بادا که به فرصتی درخور بتوانند اندیشه اندیشیده به زبان خود را برای همزبانانشان، که هموندان یک جامعه با سرنوشت و فرهنگ و پرسمانهای کمابیش همسانند، بنویسند و بادا که نوشتهها انتشار یابند!
برگرفته از: روزنامه شرق - آبان 92