ترجمه وهرمنوتیک
ترجمه را می توان به نوعی فهمیدن و فهماندن متن تعریف کرد. مترجم بنا بر نوع خوانش خود و قدرت درک واستدلالش به تفسیر و تأویل از متن دست می زند و در نهایت این تأویل او از متن است که به زبان خودش رمزگردانی می شود پس در فرآیند ترجمه «خوانش» مترجم از متن نقش اساسی را دارد چرا که نوع درک وتأویل او را ازمتن در پی خواهد داشت.
دنیای امروز دنیای اطلاعات وعصر ارتباطات است. بشر امروز تشنه اطلاعات برای ایجاد ارتباط است ودر این میان بازار ترجمه که هدفش برقراری ارتباط از طریق انتقال اطلاعات است بسیار داغ است.
ترجمه رامی توان برگردان متنی از زبان بیگانه به زبان آشنا به منظور رساندن پیام متن والبته با حفظ صورت (form) تعریف کرد. بدین ترتیب ترجمه نوعی دیالوگ بین دومتن است و اگر یک قدم پا را از این فراتر نهیم، باید بگوییم ترجمه در واقع گفت وگوی دوفرهنگ با واسطه گری مترجم است. در فرایند ترجمه امکانات و شرایط فرهنگی، تاریخی، زیستی دوفرهنگ در تعامل و گفت وگو با یکدیگر قرار می گیرند ومترجم در این میان، به قول «موریس بلانشو» دلال شرافتمندی است که به واسطه او این تبادل وتعامل صورت می گیرد.
از آنجا که مترجم با دوفرهنگ ودوزبان در قالب یک متن سر و کار دارد ونوع خوانش درک و فهم او از متن نوع ترجمه او را شکل می دهد، بنابراین ترجمه با هرمنوتیک که علم تفسیر وتأویل متن است پیوند می خورد و به قول «گادامر»، یکی از صاحبنظران علم هرمنوتیک مدرن، «هرمنوتیک همانند ترجمه به دنبال پیوند افق های معنایی مختلف و ایجاد ارتباط است.»
این نیاز بشر برای کسب اطلاعات به منظور ارتباط هر چه بیشتر، او را به فکر تهیه ماشین های ترجمه انداخت. اما هرگز این رؤیایش به حقیقت نپیوست! چرا؟
مگر ترجمه چیزی غیر از دانستن واژگان دوزبان و آشنایی به ساختار دستوری دوزبان مبدأ ومقصد است؟
بله، حقیقتاً چنین نیست. فرایند ترجمه علاوه بر دانش زبانی نیازمند بسیاری از آگاهی ها و دانش های فرازبانی است که مترجم بطور ناخودآگاه آنها را در ترجمه به کار می برد و این دانش و آگاهی های فرازبانی است که قابل برنامه ریزی در ماشین های ترجمه نیست و به همین دلیل سالهاست «ترجمه ماشینی» تنها به صورت یک شعار روشنفکرانه باقی مانده است و به دلیل حوزه وسیع اطلاعاتی که در فرآیند ترجمه دخیل هستند، هنوز نتوانسته اند بدرستی مشخص کنند که ترجمه به کدام حوزه علمی ـ مطالعاتی تعلق دارد. آیا ترجمه بخشی از زبانشناسی کاربردی است یا یکی از رشته های وابسته به روانشناسی زبان، نشانه شناسی، ادبیات تطبیقی، آموزش زبان، روان شناسی شناختی، قوم شناختی یا یکی از شاخه های علوم ارتباطات است؟ چرا که اطلاعات و آگاهی های مرتبط با این علوم بطور مستقیم و غیرمستقیم در فرآیند ترجمه دخیل هستند که مترجم نیز بطور ناخودآگاه این اطلاعات و دانش های فرازبانی را به همراه دانشهای زبانی خود در ترجمه به کار می برد.
این مقاله ادعا نامه ای است علیه ترجمه ماشینی، ترجمه تحت اللفظی و کسانی که مدعی هستند برای یک متن تنها و تنها یک ترجمه دقیق و درست وجود دارد و در ضمن این مقاله دفاعیه ای است از ترجمه های «درست» ولی «متفاوت» از یک متن.
ترجمه را می توان به نوعی فهمیدن و فهماندن متن تعریف کرد. مترجم بنا بر نوع خوانش خود و قدرت درک واستدلالش به تفسیر و تأویل از متن دست می زند و در نهایت این تأویل او از متن است که به زبان خودش رمزگردانی می شود پس در فرآیند ترجمه «خوانش» مترجم از متن نقش اساسی را دارد چرا که نوع درک وتأویل او را ازمتن در پی خواهد داشت.
بدین ترتیب تمام آنچه را که ما در محیط خود می بینیم براساس نوع درک و قدرت استدلال خود به تفسیر و تأویل آن پدیده می پردازیم که این تأویل، درک ما را از آن پدیده شکل می دهد و مجموع این ادراکات که نتیجه تأویل های ماست، جهان بینی، تفکر و فرهنگ ما را می سازد که در غالب زبان رمزگذاری می شوند. بدین ترتیب هریک از ما پیوسته در حال ترجمه پدیده هایی هستیم که می بینیم. ما هر پدیده را بنا بر حوزه درک خود ترجمه می کنیم.
زبان به نوعی ترجمان اندیشه و تفکر ماست و اندیشه ما در قالب زبان کدگذاری می شود. بر این مبنا ما بدون زبان قابل به تفکر نخواهیم بود و به قول ویتگنشتاین تفکر نه تنها در قالب زبان، بلکه از طریق زبان صورت می گیرد. در واقع تفکر نوعی دیالوگ با خویشتن است.
حال وقتی این تفکر در قالب متن ونوشتار عرضه می شود تأویل ها و فهم های گوناگون را به دنبال خواهد داشت و مترجم، در مواجهه و برخورد با این تأویل ها چه نقشی دارد؟
از آنجا که هدف از ترجمه انتقال معنای متن است و از طرفی هر متن بنا بر نوع خوانش وتأویل وتفسیرهای متفاوت می تواند معنای متفاوتی را در بر داشته باشد، بدین ترتیب معنای غایی و نهایی متن کدام است که مترجم به دنبال ترجمه وانتقال همان باشد. آیا معنای غایی ونهایی متن دقیقاً همان است که مترجم درک و فهم کرده است یا معنای متن دقیقاً برابر با نیت و قصد مؤلف است. اگر چنین باشد چطور می توان به نیت مؤلف از خلال متن دست پیدا کرد و مطمئن شد آنچه فهم شده دقیقاً همان نیت مؤلف بوده است.
پس در این بین نقش مترجم چیست؟ اگر تنها مهره های بازی، متن ومؤلف باشند پس مترجم و خلاقیت و اندیشه و درک وفهم او از متن در کجا جای می گیرد.
اگر تنها متن ونیت مؤلف مهره های اصلی برای ترجمه متن هستند پس چرا وقتی یک متن از یک نویسنده توسط چندین مترجم حرفه ای و زبده ترجمه می شود به تعداد مترجمین، ترجمه های متفاوت به دست می آید، ترجمه های متفاوت اما صحیح. در اینجا اصلاً بحث ترجمه های غلطی نیست که درنتیجه بدفهمی، ندانستن زبان مبدأ یا مقصد، آشنا نبودن به فرهنگ در زبان و... به وجود می آید.
اما چرا باید یک متن از یک نویسنده ترجمه های متفاوتی داشته باشد آیا غیر از این است که علاوه بر عوامل زبانی، متن و مؤلف فاکتورهای دیگری در ترجمه متن دخیل هستند. فاکتورها و عوامل فرازبانی ای چون خلاقیت، سطح تحصیلات، جهان بینی، پیش انگاره ها، تجربیات، فرهنگ، شرایط زمانی و مکانی و... در نوع خوانش مترجم از متن و درنهایت در درک و دریافت او از متن تأثیر می گذارد و ترجمه نیز حاصل همین درک مترجم از متن است. در واقع می توان گفت متن توسط مترجم بازآفرینی می شود و برخلاف برخی از نظریه پردازان ومنتقدان کلاسیک که مترجم را همچون قلمی در دست نویسنده می دانستند که هیچ فکر واندیشه ای از خود در خلق اثر ندارد. اما برعکس در ادبیات پست مدرن نقش مترجم و حضورش در متن بسیار پررنگ، عمیق و ظریف است. تا حدی که او هم همچون یکی از مخاطبین متن در آفرینش اثر به اندازه مؤلف دخیل است.
در مبحث هرمنوتیک مدرن، هر متن به تعداد مخاطبین خود تأویل و تفسیر دارد که این مخاطبین شامل خوانندگان، منتقدین، مترجمان و... می شود که می توانند خوانشهای متفاوتی از متن داشته باشند که این خوانشهای متفاوت فهم، درک، تأویل و برداشتهای متفاوتی را به دنبال خواهد داشت.
لازم به ذکر است که این خوانشهای متفاوت شامل برداشتهای غلط و دور از متن وبد فهمی و... نمی شود بلکه منظور دریافتهای درست ومتفاوت است.
مترجم هم در وهله اول به عنوان یک خواننده و فرا متن با متن روبرو می شود و بنا بر نوع خوانش خود درک وفهم و تفسیری از متن خواهد داشت که این دریافتش را تا حد امکان در قالب متن اصلی یعنی در چهارچوب واژگان و ساختار دستوری متن اصلی به مخاطب منتقل می کند. چون وظیفه مترجم فهمیدن متن و فهماندن معنای آن به مخاطب است. و در این فرایند بی شک سلیقه، خلاقیت، هوش، تجربه، دانش و آگاهی ، نوع جهان بینی ، فرهنگ، دانش زبانی، دانش فرا زبانی و... مترجم در ترجمه آن متن دخیل است. و تمام این پارامترهای زبانی و غیرزبانی باعث می شود تا متن تنها از زبانی به زبانی دیگر منتقل نشود، بلکه متن در ترجمه «بازآفرینی» شود که در این آفرینش دوباره مترجم یک موجود منفعل وتسلیم شده در برابر متن و نیت مؤلف نیست، بلکه متن ترجمه بی شک مهرونشان ورنگ و لعاب مترجم را برخود خواهد داشت. به همین دلیل هم یک متن از یک نویسنده می تواند ترجمه های مختلف اما درستی داشته باشد.
ترجمه تنها برگردان فکر واندیشه نویسنده نیست. وقتی مترجم دست به ترجمه یک متن می زند ابتدا باید خوب اندیشه نویسنده ولایه های زیرین ساختار فکری او را درک کند و آن را در ذهن و اندیشه خود جای دهد تا بتواند همان را در زبان و قالب واژگانی و دستوری دیگری با همان مضمون ارائه کند و به قول «لادمیرال» (Ladmiral) مترجم تنها می تواند آنچه را خوب می داند، خوب ترجمه کند.
همانطور که دانستن چگونگی نگارش برای نویسنده شدن کافی نیست، دانستن زبان نیز برای مترجم شدن کافی نیست.
فرایند «خوانش» پروسه ای فعال بین متن وفرامتن است یعنی ارتباطی تنگاتنگ بین تولید و دریافت اثر.خوانش در واقع مکالمه ای بین متن و فرامتن است. همانقدر که خلق اثر توسط نویسنده کاری خلاق است. خوانش از سوی فرا متن نیز همان میزان به خلاقیت نیاز دارد. بنابراین مترجم هم به عنوان یک فرامتن برای درک و انتقال معنای متن نیاز به خلاقیت و ابتکار دارد.
میشل فوکو به عنوان یکی از متفکرین معاصر پست مدرن فرانسه در این مورد می گوید: متن پس از ترجمه بازآفرینی می شود و در نهایت متن از آن مترجم خواهد شد که در پس آن مؤلف قرار دارد. و بدین ترتیب مترجم دیگر قلمی در دست مؤلف برای رساندن نیت ومنظور او در قالب زبانی دیگر نیست. بلکه مترجم خود خلاق، آفریننده وصاحب سبک و سیاق نوشتاری صاحب اندیشه است نه صرفاً یک ماشین ترجمه.
«گادامر» می گوید: متن ترجمه بنا بر فهم مترجم از متن بازسازی و هدایت می شود.
بنابر عقیده رولان بارت که تئوری «مرگ مؤلف» را ارائه کرده است؛ مؤلف پس از خلق اثر خود همانند یک فرامتن در برابر متن قرار می گیرد وبه یک مخاطب و خواننده متن خود بدل می شود. و از آن پس مؤلف همچون نشانه ای در متن عمل می کند پس برای مترجم هم مؤلف همچون یکی از نشانه های درون و برون متن است. مؤلف و نیت او تنها نشانه ای است همانند دیگر نشانه های درون متن.
بنابراین مؤلف و یا حتی مخاطب نمی توانند هیچ قید وبندی برای فهم مترجم ایجاد کنند اگر چه جستجوی نیت مؤلف ودر نظر گرفتن مخاطبین از نظر سطح فکر، سواد، فرهنگ ، سن و... الزامی است اما اینها نمی توانند در استقلال مترجم در فهم و درک ونوع خوانش و تأویل و تفسیر او از متن اصلی تأثیر گذارند وخلاقیت و فهم او را تحت الشعاع قرار دهند.
دریافت و رسیدن به نیت وقصد مؤلف تنها یک شعار است از جانب منتقدین ادبی که هیچگاه به کار ترجمه هم نپرداخته اند.
چرا که نمی توان از فرا متن انتظار داشت متن را همانطور که مؤلف نوشته و قصد داشته است بفهمد ودرک کند. در واقع خوانش فرامتن در کنترل مؤلف و یا حتی مترجم نیست.
رسیدن به نیت مؤلف عملاً غیرممکن است . مترجم هر قدر هم که ماهر و حرفه ای که باشد، بعید است بتواند از علاقه، انتظار وسایر مؤلفه های آفرینش متن که برای مؤلف مطرح بوده است دریافت و شناخت صحیح پیدا کند. هرچند دانستن شرایط فرهنگی، تاریخی، علایق و انتظارات مؤلف یکی از نکات ضروری برای مترجم است اما این ها نمی تواند استقلال فهم مترجم از متن را تحت الشعاع قرار دهد. به عبارتی دقیق تر ترجمه براساس فهم مترجم ونوع خوانشش از متن هدایت می شود.
در واقع تعبیرها، برداشت ها و تأویل ها بر متن استوار است و متن پس از پیدایش هویتی مستقل از مؤلف پیدا خواهد کرد جدا از نیت مؤلف. که این دیدگاه دقیقاً عکس «نظریه اصالت نیت مؤلف» است که بنابر این نظریه هرگونه فهم آزاد و خوانشهای متفاوت از متن را نفی می کند. در حالی که کنترل فهم و درک فرامتن غیرممکن است. و مترجم هم به عنوان یک فرامتن درک وتأویل خاص خود را از متن دارد. نمی توان از فرامتن منجمله مترجم انتظار داشت همانطور که منظور و مقصود مؤلف بوده است تو باید بخوانی وبفهمی و ترجمه کنی.
از دیدگاه میشل فوکو هرمنوتیک چیزی نیست جز آنچه را که مخاطب خود از متن اصلی ابداع می کند و می پندارد که باید متن آن را می گفت.
اثر ادبی ساختاری واحد ندارد تا همه مخاطبین از آن برداشتی واحد داشته باشند، بلکه ساختار حاکم بر متن چند وجهی است و این چند وجهی بودن متن و چند بعدی بودن متن باعث خوانشهای متفاوت و در پی آن تأویلهای گوناگون از متن می شود.
بدین ترتیب برداشت وتفسیر هر خواننده از متن تنها و تنها مختص خود او است و هر متن به تعداد مخاطبین خود می تواند خوانشهای متفاوت داشته باشد. «لوسین گلدمن» به عنوان یک جامعه شناس ادبی می گوید: «فاعل یک اثر هنری جمع است» . بنابراین در خلق یک اثر، مؤلف می تواند تنها یکی از عوامل یا فاعلها باشد و فرامتن به اندازه نویسنده در خلق و آفرینش اثر نقش دارد.
جامعه، مردم، تاریخ، فرهنگ ، واقعیت زمانه، خوانندگان، منتقدان، مترجمین و... هر یک به اندازه مؤلف در شکل گیری اثر دخیل و سهیم هستند.
در حوزه هرمنوتیک هر معنایی نسبی است. معنای یگانه وتغییرناپذیر وجود نداردو هر متن براساس خوانش های متفاوت معانی گوناگون دارد که هیچ یک معنای نهایی وقطعی نیست.
ژاک دریدا به عنوان یکی از تئوریسین های ادبیات پست مدرن در این مورد می گوید: «هر متن به تعدادفرامتن های خود مؤلف دارد و به تعداد فرامتنها تفسیر و معنی، بنابراین فرامتن به اندازه مؤلف در نقاط ضعف و قوت متن دخیل است و به اندازه او مسؤول».
برگرفته از: hamyaar.ir
برگرفته از: hamyaar.ir
نظر