درباره ترجمه در ایران
در این باره که ترجمه در ایران روشمند نیست و بیمحابا است، زبان به مثابه «بیواسطهترین دلالفکر» (پیوند دهنده سوژه به ابژه) نقش مهمی در جریان فکری اجتماع انسانی بازی میکند و سودمندی «نوشتار» یا «گفتار» [= سخن یا همان Logos) جز از این منظر قابل توجیه نیست. حال از بختیاری ماست شاید که ریشه زبانمان گسستی ژرف با زبان لاتین (به ویژه از حیث ساختار) دارد. به عبارتی دیگر میخواهم بگویم منجنیق «فارسی» ما را به گوشهای از جهان پرتاب کرده است. بزرگترین آثار ادبی یا فلسفی ما در چاردیواری تنگ زبانمان میماند و خاک میخورد.
شاید در میان نخبگان ایرانی تنها صادق هدایت جهانی شد و تقریبا به جز او دیگران شانس این نیافتند که آثارشان در جهان خوانده شود و در «بازار فرهنگ جهانی» معامله و محک بخورد. هم از این روست که «ترجمه» معنای دیگری برای ما (منظورم در ایران) مییابد. گمان میکنم ترجمه یک اثر آلمانی به انگلیسی بیشتر به تغییر فرم میماند و ضربه چندانی بر «معنا» وارد نمیکند. اما ساختار زبانی ما به گونهای است که علاوه بر طلب نمودن مهارت گزاف در ترجمه، مستلزم صرف زمانی بسیار است. ترجمههای پرتوان آثار مهم فلسفی و ادبی به فارسی، بیشتر یک پروژه وقتگیر پر از ریزهکاری است و چه بسا مترجم در زمانی که برای ترجمه اثری مثل «لویاتان» صرف میکند، قادر است کتابی پر توانتر در حوزه فلسفه سیاسی بنویسد و چندین و چند کتاب غیر فارسی را هم بخواند و زیر و رو کند. این را بدان جهت گفتم تا نشان دهم که «ترجمه» در ایران چقدر کار پر هزینهای است برای کسی که سودای خواندن، دانستن و نوشتن دارد.
پس تردیدی نیست که مترجم (به ویژه اگر انسان آکادمیک به قول بوردیو و به طور کلی انسان فلسفهورز باشد) باید وسواس بسیاری در انتخاب آثاری که میخواهد ترجمه کند، به خرج دهد. حال آنکه به نظر میرسد داستان ترجمه در ایران به گونهای دیگر رقم میخورد. به صورت استقرای ذهنی شاید بتوان دو گونه ترجمه در حوزه علومانسانی دستهبندی کرد:
▪ بر اساس سیر خاص (مکتب/ نویسنده/ موضوع)
▪ بر اساس ترجمه آثار کلاسیک
▪ بر اساس سلیقه شخصی مترجم یا ناشر
در میان مترجمانی که سیر خاصی برای آثار خود دارند، برای مثال میتوان از لطفی، عنایت، فولادوند و فرهادپور نام برد. وقتی به کارنامه این مترجمان مینگریم، گویی حفرهای را به هر ضرب و زوری هم که شده، پر کردهاند. اما عموما ترجمهها از سیاق دوم که همان بر حسب سلیقه است، پیروی میکنند. البته این به هیچ وجه نافی ارزش کار این مترجمان نیست. اما به هر حال دغدغه اساسی که پدید میآید، این است که معیار انتخاب این کتابها چیست.
اخیرا در سمیناری که برای بزرگداشت آثار حسن چاوشیان در رشت برگزار شده بود، شرکت کردم و به نظرم رسید که شاید بتوان مجموعه آثاری را که چاوشیان بدان پرداخته را در رسته «پست مدرنیته» قرار داد، اما باز هم مجموعهای است از همه رنگ!
مثلا در حوزهای دیگر یحیی امامی (که اخیرا درگذشت) در جایی از هابرماس (شبیهسازی)، در جای دیگر از فوکو (کلینیک) و در جای دیگر از بوردیو (علم) را ترجمه میکند. این کار فینفسه هیجان انگیز است، برای من علاقهمند به حوزه علوم اجتماعی. ولی آیا میتوان گفت این کار برای آن مترجم و یا به طور کلی برای جریان فکر در جامعه هم سودمند است؟ (بیش از ده سال است که آثار فوکو در ایران ترجمه میشوند، با وجود ترجمه آثار بسیاری از او، هنوز ناتمام است؛ در حالی که اگر یک نفر سه سال صرف میکرد میتوانست تمام آثار او را ترجمه کند).
پرسش من این است: آیا زمان گذاشتن برای ترجمه آثاری پراکنده از هر گوشه و کنار فلسفه و علوم اجتماعی توجیه خاصی دارد؟ آیا منجر به انباشت معرفت و ایجاد سنت فکری میشود.
منبع:حسین فراستخواه
farasat.blogsky.com
در این باره که ترجمه در ایران روشمند نیست و بیمحابا است، زبان به مثابه «بیواسطهترین دلالفکر» (پیوند دهنده سوژه به ابژه) نقش مهمی در جریان فکری اجتماع انسانی بازی میکند و سودمندی «نوشتار» یا «گفتار» [= سخن یا همان Logos) جز از این منظر قابل توجیه نیست. حال از بختیاری ماست شاید که ریشه زبانمان گسستی ژرف با زبان لاتین (به ویژه از حیث ساختار) دارد. به عبارتی دیگر میخواهم بگویم منجنیق «فارسی» ما را به گوشهای از جهان پرتاب کرده است. بزرگترین آثار ادبی یا فلسفی ما در چاردیواری تنگ زبانمان میماند و خاک میخورد.
شاید در میان نخبگان ایرانی تنها صادق هدایت جهانی شد و تقریبا به جز او دیگران شانس این نیافتند که آثارشان در جهان خوانده شود و در «بازار فرهنگ جهانی» معامله و محک بخورد. هم از این روست که «ترجمه» معنای دیگری برای ما (منظورم در ایران) مییابد. گمان میکنم ترجمه یک اثر آلمانی به انگلیسی بیشتر به تغییر فرم میماند و ضربه چندانی بر «معنا» وارد نمیکند. اما ساختار زبانی ما به گونهای است که علاوه بر طلب نمودن مهارت گزاف در ترجمه، مستلزم صرف زمانی بسیار است. ترجمههای پرتوان آثار مهم فلسفی و ادبی به فارسی، بیشتر یک پروژه وقتگیر پر از ریزهکاری است و چه بسا مترجم در زمانی که برای ترجمه اثری مثل «لویاتان» صرف میکند، قادر است کتابی پر توانتر در حوزه فلسفه سیاسی بنویسد و چندین و چند کتاب غیر فارسی را هم بخواند و زیر و رو کند. این را بدان جهت گفتم تا نشان دهم که «ترجمه» در ایران چقدر کار پر هزینهای است برای کسی که سودای خواندن، دانستن و نوشتن دارد.
پس تردیدی نیست که مترجم (به ویژه اگر انسان آکادمیک به قول بوردیو و به طور کلی انسان فلسفهورز باشد) باید وسواس بسیاری در انتخاب آثاری که میخواهد ترجمه کند، به خرج دهد. حال آنکه به نظر میرسد داستان ترجمه در ایران به گونهای دیگر رقم میخورد. به صورت استقرای ذهنی شاید بتوان دو گونه ترجمه در حوزه علومانسانی دستهبندی کرد:
▪ بر اساس سیر خاص (مکتب/ نویسنده/ موضوع)
▪ بر اساس ترجمه آثار کلاسیک
▪ بر اساس سلیقه شخصی مترجم یا ناشر
در میان مترجمانی که سیر خاصی برای آثار خود دارند، برای مثال میتوان از لطفی، عنایت، فولادوند و فرهادپور نام برد. وقتی به کارنامه این مترجمان مینگریم، گویی حفرهای را به هر ضرب و زوری هم که شده، پر کردهاند. اما عموما ترجمهها از سیاق دوم که همان بر حسب سلیقه است، پیروی میکنند. البته این به هیچ وجه نافی ارزش کار این مترجمان نیست. اما به هر حال دغدغه اساسی که پدید میآید، این است که معیار انتخاب این کتابها چیست.
اخیرا در سمیناری که برای بزرگداشت آثار حسن چاوشیان در رشت برگزار شده بود، شرکت کردم و به نظرم رسید که شاید بتوان مجموعه آثاری را که چاوشیان بدان پرداخته را در رسته «پست مدرنیته» قرار داد، اما باز هم مجموعهای است از همه رنگ!
مثلا در حوزهای دیگر یحیی امامی (که اخیرا درگذشت) در جایی از هابرماس (شبیهسازی)، در جای دیگر از فوکو (کلینیک) و در جای دیگر از بوردیو (علم) را ترجمه میکند. این کار فینفسه هیجان انگیز است، برای من علاقهمند به حوزه علوم اجتماعی. ولی آیا میتوان گفت این کار برای آن مترجم و یا به طور کلی برای جریان فکر در جامعه هم سودمند است؟ (بیش از ده سال است که آثار فوکو در ایران ترجمه میشوند، با وجود ترجمه آثار بسیاری از او، هنوز ناتمام است؛ در حالی که اگر یک نفر سه سال صرف میکرد میتوانست تمام آثار او را ترجمه کند).
پرسش من این است: آیا زمان گذاشتن برای ترجمه آثاری پراکنده از هر گوشه و کنار فلسفه و علوم اجتماعی توجیه خاصی دارد؟ آیا منجر به انباشت معرفت و ایجاد سنت فکری میشود.
منبع:حسین فراستخواه
farasat.blogsky.com