اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

ملاحظاتی درباره ترجمه داستان

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • ملاحظاتی درباره ترجمه داستان



    ملاحظاتی درباره ترجمه داستان


    نجف دریابندری

    از همان هنگامی که ما مردم مشرق زمین اخذ جنبه‌های مادی تمدن غربی را آغاز کردیم، ضرورت ترجمه ادبیات غربی نیز احساس شد. زیرا که ادبیات به معنی وسیع کلمه در حقیقت تفسیر و توضیح تمدن است؛ و ما اگر به هنگام اقتباس مظاهر مادی تمدن غربی از ادبیات غربی غافل می‌ماندیم ناچار از شناختن آن مظاهر مادی عاجز می‌بودیم.

    بنابراین امر ترجمه، که در همه اعصار به عنوان وسیله اختلاط و امتزاج فرهنگ‌های گوناگون اهمیت داشته است، در عصر حاضر برای ما اهمیت خاص دارد. در مورد کتاب‌های علمی و فنی صدق این نکته آشکار است: ما که تراکتور به کشور خود وارد می‌کنیم، لابد باید کتاب‌های مربوط به تراکتور را هم به زبان خود ترجمه کنیم. نکته‌ای که ممکن است اهمیت آن، لااقل بر پاره‌ای از مردم، پوشیده بماند امر ترجمه آثار ادبی به معنی اَخص است.

    در این نیم قرنی که ما به ترجمه آثار غربی به زبان فارسی سرگرم بوده‌ایم همواره عده‌ای وجود داشته‌اند که گاهی از گوشه و کنار، و گاهی از میان گود، این نکته را عنوان کرده‌اند که ما در این لحظه تاریخ باید کوشش خود را به ترجمه آثار علمی و فنی، و شاید فلسفی، منحصر سازیم و فقط روزی به ادبیات بپردازیم که فاصله خود را با ملت‌های پیشرفته از میان برده و فرصت پرداختن به تفنن‌هایی چون ادبیات را به دست آورده باشیم. به گمان من این نظر پایه و اساس محکمی ندارد. حقیقت این است که ادبیات، خصوصاً به معنی غربی کلمه، همیشه فرع مهم تمدن عصر بوده و به نوبت خود در آن تأثیر داشته است. در آثار ادبی مغرب‌زمین ما انسان غربی را در حال زیستن، در حال تأثیر پذیرفتن از محیط و تأثیر کردن بر آن، مشاهده می‌کنیم. ما از این دریچه می‌بینیم آن دستگاهی که به جامعه غربی موسوم است و آن همه آثار شگفت، از خوب و بد، از آن صادر می‌شود در داخل خود چگونه عمل می‌کند. و ما اگر بخواهیم مظاهر مادی این تمدن را اخذ کنیم از مشاهده دقیق نحوه عمل داخل این دستگاه ناگزیریم.

    به هر حال، خوشبختانه می‌‌توان گفت که در کشور ما مترجمان آثار ادبی منتظر ننشستند و از همان ابتدای تماس پیدا کردن با زبان‌های غربی به ترجمه آثار ادبی هم پرداختند. نخستین ترجمه شکسپیر به زبان فارسی بیش از پنجاه سال پیش صورت گرفت. پیش از آن هم بسیاری کسان به ترجمه ادبیات پرداخته بودند و پس از آن هم دیگران این کار را ادامه دادند: و امروز می‌توان گفت که مقدار زیادی از ادبیات مغرب‌زمین به فارسی ترجمه شده و در ایران انتشار یافته است.

    این نهضت ترجمه دو تأثیر مطلوب و نامطلوب در زبان فارسی داشته است. از یک جهت ترجمه ادبیات غربی دخالت بسیار داشته است. در پایان داده به دوره انحطاط نثر فارسی، که در ایام پیش از انقلاب مشروطه ایران از وظیفه طبیعی خویش ـ یعنی دلالت معنی و ایجاد تأثیر ـ سخت پرت افتاده بود. این دوره که از قضا مقارن یکی از دوره‌های پرثمر ادبیات مغرب‌زمین است به حکم موجباتی که در عرصه اجتماع و سیاست نیز منجر به انقلاب شد، می‌بایست به پایان برسد. در همین ایام بود که نویسندگان ایرانی رفته رفته با زبان‌های غربی آشنایی یافتند و به ترجمه ادبیات غربی پرداختند. دقت و روشنی معانی کلمات در آن آثار، و اهمیت مضمون و معانی نوشته که به هر حال در ترجمه بیش از هر چیز دیگر منظور است، مترجم را تشویق می‌کرد که زبان متکلف نویسندگان منحط را کنار بگذارد و برای بیان مقصود خود از زبان ساده و طبیعی ـ که همیشه در دهان توده مردم جاری بوده است ـ کمک بگیرد. در نتیجه زبان رفته رفته به راه طبیعی خود بازگشت و کلمات که باید گفت از معنی خالی شده بودند بار دیگر سرشار شدند و از ان حال کندی و پژمردگی که داشتند بیرون آمدند. نهضت ترجمه از این حیث در نثر جدید فارسی تأثیر مفید و مطلوب داشته است، و به یمن این تأثیر است که اکنون می‌توانیم آثار نویسندگان گوناگون از سر وانتس و تولستوی و همینگ‌وی گرفته تا فروید و اینشتین و راسل را به زبان فارسی بخوانیم و احساس کنیم که نه تنها مضامین و معانی آثار آن‌ها در حین ترجمه صدمه فراوانی ندیده، بلکه مشخصات سبک و لحن این نویسندگان نیز کما بیش در زبانِ فارسی انعکاس یافته است. در پیشرفتی که از این حیث در نیم قرن اخیز در زبان فارسی حاصل شده مترجمان بی‌شک دخالت داشته‌اند.

    ولی متأسفانه باید افزود که تأثیر ترجمه به همین جنبه مفید و مطلوب ختم نمی‌شود. وقتی که چرخ ترجمه به کار افتاد دیگر جلوش را نمی‌توان گرفت. امروز در ایران سالی هفتصد، هشتصد عنوان کتاب منتشر می‌شود و از این میان در حدود هشتاد، نود درصد ترجمه است. سابق بر این هر کسی جرأت این را نداشت که به کار ترجمه بپردازد؛ یا اگر هم می‌پرداخت وسیله انتشار اثر خود را نمی‌توانست به آسانی فراهم آورد. شخص بایستی حتماً فضل و کمال یافته و سری توی سرها در آورده باشد تا بتواند به امر خطیر نشر بپردازد. امروز چنین نیست. امروز هر کسی که مختصر اطلاعی از یک زبان خارجی داشته باشد به خود حق می‌دهد که به ترجمه و انتشار کتاب بپردازد. حتی اخیراً مترجمانی در ایران ظهور کرده‌اند که زبان خارجی مطلقاً نمی‌دانند. کاری که این مترجمان نوظهور می‌کنند این است که ترجمه‌های قدیم را پیش روی خود می‌گذارند و با تغییر دادن جملات و عبارات آن، و وارد کردن شرح و بسط بی‌جا و اطناب کسالت‌آور، روایت جدیدی از کتاب تهیه می‌کنند و به نام ترجمه جدید به چاپ می‌رسانند.

    بعلاوه، در گذشته مترجمان غالباً مردمان متفنن بودند. و محتاج به گفتن نیست که مردم متفنن در کار خود حوصله و وقت بیشتر به کار می‌برد؛ زیرا که اگر حوصله و وقتش را نمی‌داشت اصولاً به صرافتِ تفنن نمی‌افتاد. امروز که ترجمه کمابیش به صورت حرفه در آمده است، ناچار مانند سایر حرفه‌ها گروهی مردم کم‌استعدادِ غیرماهر نیز به این حرفه‌ جدید روی‌آور شده‌‌اند. در نتیجه کارِ این گونه مترجمان، که در سال‌های اخیر عده آن‌ها رو به افزایش بوده است، سیل ترکیبات بیگانه و عبارات غلط و ناهنجار، و حتی نامفهوم، به زبان فارسی جاری شده است. حاصل این که نوعی «زبان ترجمه‌‌ای» پدید آمده است، که نه تنها قوانینِ دستورِ زبان و روالِ کلامِ فارسی در آن جاری نیست بلکه بسیار اتفاق می‌افتد که اصولاً عقل و منطق بشری بدان راه نمی‌یابد.

    این نوع ترجمه در کتاب و مجله و روزنامه فراوان است و مقدار زیادی از خواندنی‌های مردم فارسی زبان، خصوصاً نسلِ جوان، از این گونه است. در نتیجه امروز نه تنها مترجمان بلکه بسیاری از نویسندگان هم از این «زبان ترجمه‌ای» متأثر شده‌آند و دیگر کمتر کسی را می‌توان یافت که وقتی قلم به دست می‌گیرد بتواند خود را از نحوه بیان، و حتّی از عبارات و ترکیبات بیگانه، فارغ نگاه دارد. از این جهت البته تأثیر نهضت ترجمه در زبان فارسی نامطلوب بوده است.

    نتیجه ساده‌ای که از این مقدمه به دست می‌آید این است که نفسِ عملِ ترجمه، که به هر حال از آن ناگزیر هستیم، تقصیری ندارد. ترجمه هم مثل سایر شئون زندگی تابع قانون خوب و بد است. ترجمه خوب تأثیر مطلوب و ترجمه بد تأثیر نامطلوب دارد. پس باید در این موضوع مطالعه کنیم که ترجمه خوب چگونه ترجمه‌ای است و چه مشخصاتی باید داشته باشد.

    راه مترجم راهی است باریک و دشوار، و من اکنون می‌‌خواهم کوشش کنم که این راه را تا آن‌جا که می‌توانم روشن سازم. مطلبی که منِ مترجم در پیشِ روی خود می‌گذارم ترکیبی است از معنی و صورت ـ که در «زبان ترجمه‌ای»‌ جدید به «محتوی» و «شکل» تعبیر شده است. من برای این که مطلب را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کنم در ذهن خود به تجزیه این ترکیب می‌پردازم و معنی را از صورت منتزع می‌کنم، تا آن را با صورت دیگری تطبیق دهم. امّا برای انتخاب صورت جدید چه ملاکی در دست دارم؟ من می‌دانم که یک معنی را، اگر نه همیشه، لامحاله در غالب موارد می‌توان به بیش از یک صورت بیان کرد. پس اگر معنای مورد بحث را به هر صورت که شد به فارسی درآوردم، هر چند که عبارت فارسی‌ام هیچ عیب و نقصی هم نداشته باشد، وظیفه واقعی خود را انجام نداده‌ام، من باید مطلب را به نحوی به فارسی درآورم که نه تنها از حیث معنی بلکه از حیث صورت نیز با اصل منطبق باشد. امّا این جا کار من دشوار می‌شود. اگر پس از وارد کردن مطلب به ذهن عمل انتزاعِ معنی را از صورت بیش از اندازه پیش ببرم، ناچار پی صورت را گم خواهم کرد و به هنگامِ ریختنِ صورتِ جدید قالبی در دست نخواهم داشت. از طرف دیگر، اگر این عمل انتزاع را به حدّ کافی پیش نبرم صورتِ زبان بیگانه از فضای ذهن من بیرون نمی‌رود تا بتوانم صورتِ زبانِ مادریم را جانشین آن کنم. به عبارت دیگر قالبی که در دست من می‌‌ماند بسا که با طبیعت زبان مادریم سازگار نباشد. پس چه باید کرد؟

    به نظر من آنچه در این جا از آن به «صورت» تعبیر کردیم یک کل واحد نیست بلکه از دو عنصر متفاوت تشکیل شده است. یکی ساختمان زبان مورد بحث است که محکوم قواعد دستورِ آن زبان و تابع استعمالات اهل آن زبان است، دیگری تمایلی است که در اصل معنی به جهت پذیرفتن یک صورت خاص وجود داشته و ملاک انتخاب نویسنده در ترجیح یک صورت ممکن بر صورت ممکن دیگر قرار گرفته است. این عنصر بیش از ساختمان زبان با جنبه عاطفی مطلب، و در نتیجه با عواطف نویسنده، مربوط است و همان چیزی است که در اصطلاح ادبی سبک نویسنده نامیده می‌شود. همه نویسندگان انگلیسی به زبان انگلیسی سخن می‌گویند، ولی هر یک سبکی خاص خود دارند. تفاوت این سبک‌ها بیش از آن که موضوع بحث زبان شناسی باشد موضوع بحث روان‌شناسی است.

    زبان‌های مردمان مختلف است، ولی روان‌های ابنای بشر از هم دور نیست. به قول مولوی:

    جان گرگان و سگان از هم جداست
    متحد جان‌های شیران خداست.

    پس علاوه بر معنی، در صورت مطلب نیز عنصری وجود دارد که میان من فارسی‌زبان و چخوف روسی‌زبان و همینگ‌وی انگلیسی‌زبان مشترک است. کاری که من باید بکنم این است که پس از وارد کردن مطلب به ذهن خود امر انتزاع معنی را از صورت تا آن‌جا پیش ببرم که عنصر لفظی و دستوری صورت از میانه برخیزد و عنصر عاطفی آن بر جای بماند. در این لحظه معنایی که من در ذهن خواهم داشت منتزع محض نیست بلکه فی‌المثل ماده سیالی است که در ظرف عاطفی لطیفی قرار دارد. پس من می‌توانم با توجه به این ظرف عاطفی قالب تازه‌ای از لفظ برای آن بسازم و معنی را بدان منتقل کنم. بدین ترتیب من بی‌آن که لفظ خارجی را در ساختمان قالب لفظی جدید دخالت داده باشم برای معنای مورد بحث خود صورتی در زبان جدید ساخته‌ام که آن معنی ذاتاً بدان تمایل داشته است. من گمان می کنم که در هر ترجمه واقعی، هر چند که مطلب ساده و غیرهنری باشد، همین جریان کمابیش طی می‌شود. به عبارت ساده بدین ترتیب مترجم موفق می‌شود که در نقل مطلب از یک زبان به زبان دیگر بی‌آن که عین کلام نویسنده را به کار برد لحن کلام او را نگاه دارد.

    یکی از نتایجی که از این بحث می‌توان گرفت این است که در ترجمه تطابق لفظ با لفظ ضرورت ندارد. و این نکته وقتی بیشتر مصداق پیدا می‌کند که دو زبان مورد بحث متعلق به دو فرهنگ متفاوت و دارای سیر تاریخی دور از هم باشند. در ترجمه از انگلیسی به فرانسه یا برعکس مترجم کمابیش می‌تواند امیدوار باشد که در برابر هر کلمه‌ای از زبان متن کلمه‌ای در زبان ترجمه وجود دارد. ولی در ترجمه از انگلیسی به فارسی یا برعکس چنین امیدی نمی‌توان داشت. فرهنگ فارسی و فرهنگ انگلیسی لااقل تا امروز از یکدیگر دور بوده‌اند و هر یک سیر تاریخی جداگانه‌ای را طی کرده‌اند. بنابراین به نظر من کوشش برای این که ما در برابر هر کلمه انگلیسی فی‌المثل نظیری در فارسی پیدا کنیم که عین همان وظایف کلمه انگلیسی را تعهد کند کوشش بیهوده‌ای است و به جایی نخواهد رسید. به نظر من کاری که ما می‌توانیم بکنیم این است که اکنون که با مسأله اخذ تمدن و معارف مغرب‌‌زمین رو به رو شده‌ایم مفاهیم این تمدن و معارف را درست بشناسیم و آنگاه در زبان خود با آزادی کامل برای تبیین آن مفاهیم به کاوش و جست‌وجو بپردازیم. بدین ترتیب مانعی نخواهد داشت که در برابر یک لغت فرنگی در دو مقام مختلف دو لغت فارسی بکار ببریم، و برعکس در برابر دو لغت فرنگی به ضرورت از یک لغت فارسی استفاده کنیم.

    این امر به همان اندازه که به مترجم آزادی می‌دهد وظیفه او را سنگین‌تر می‌سازد. کار او دیگر گزارش ساده نخواهد بود، بلکه این جا مترجم باید به آفرینش بپردازد. باید دستگاه ظریف و بغرنج اثر هنری را از اقلیم خود پیاده کند و آن را در اقلیم دیگری کار بگذارد.

    از این جا لازم می‌آید که مترجم اثر هنری خود تا حدّی هنرمند باشد. هنرمند هم برای آن که بتواند عمل کند احتیاج به آزادی دارد. منتها باید دانست که این آزادی کار مترجم را نه تنها آسان‌تر نمی‌کند بلکه آن را دشوار‌تر می‌سازد. زیرا که معنی آزادی در این جا این نیست که مترجم هر جا که به مشکلی برخورد آن را حذف کند و بار را از دوش خود بردارد. در کار ترجمه هم مانند عرصه اجتماع آزادی وقتی معنی پیدا می‌کند که رشد و مسؤولیت وجود داشته باشد. مترجمی که رشد کافی یافته باشد و مسؤولیت بشناسد می‌تواند بار آزادی را بر دوش بگیرد. ترجمه‌های با ارزش زبان فارسی از «حاجی‌ بابای اصفهانی»[1] گرفته تا «دن‌ کیشوت»[2] همه با چنین شرایطی به وجود آمده است.

    با یک مثال می‌توانیم مسأله را به ساده‌ترین شکل خود مطرح کنیم. فرض کنیم که در یک رمان انگلیسی یکی از آدم‌ها می‌گوید:

    "Shall we go to the movies?"
    و دیگری جواب می‌دهد:
    "Yes, why not?"
    امروز بسیاری از مترجمان این گفت و گوی ساده را به این صورت ترجمه می‌کنند:
    اولی: «آیا به سینما برویم؟»
    دومی: «بله، چرا نه؟»

    یا اگر مترجم خیلی پختگی نشان بدهد، ممکن است اندک تغییری را در سطر دوم مجاز بداند و آن را بدین صورت در آورد:

    «بله، چرا نرویم؟»

    مطلب در نهایت سادگی است و طبیعتاً جای آن نیست که مترجم از درک آن عاجز باشد. مترجم غلطی نکرده است. عیب ترجمه در این است که مترجم در اسارت کلمات و ساختمان لفظی متن اصلی باقی مانده و آن اندازه رشد نداشته است که مسؤولیت آزادی را بر عهده بگیرد و قدم را از حدود الفاظ متن بیرون بگذارد. و حال آن که اگر یک بار دیگر به این گفت و گوی دو سطری گوش دهیم خواهیم دید که مردم فارسی‌زبان، یا لااقل فارسی‌زبانان ایرانی، بدین صورت گفت و گو نمی‌کنند. اکنون فرض کنیم که این گفت و گو را بدین صورت در آوریم:

    اولی: «می‌آیی برویم سینما؟»
    دومی: «بسیار خوب، برویم.»

    در این جا به نظر می‌رسد که ترجمه از متن دور شده است، زیرا که در سطر اول متن کلمه «می‌آیی» وجود ندارد و در سطر دوم هیچ کدام از کلمات ترجمه با متن مطابقت نمی‌کنند. امّا حقیقت این است که اگر آن دو نفر انگلیسی زبان فارسی‌زبان می‌بودند گفت و گوی آن‌ها درباره رفتن به سینما صورتی در حدود همین ترجمه اخیر به خود می‌گرفت. حال اگر نتیجه‌ای را که از این مثال ساده به دست می‌آید به اشکال مختلف و بغرنج گفت و گو و توصیف و تحلیل و غیره تعمیم دهیم می‌توانیم حدود آزادی و در عین حال دشواری کار مترجم را تصور کنیم.

    و امّا در ترجمه مکالمه رمان نکته دیگری هم هست که من کوشش خواهم کرد نظر خود را درباره آن توضیح دهم. می‌دانیم که در رمان، خصوصاً رمان‌های نویسندگان جدید امریکا، نویسنده کار پرورش آدم‌ها را به کمک هنر مکالمه‌نویسی انجام می‌دهد. و اهمیت این امر گاه به حدّی است که اگر در ترجمه مکالمات دقت و هنر کافی به کار نرود اصل رمان صدمه می‌بیند و مقصود نویسنده حاصل نمی‌شود. بدبختانه در این کار، به علت ظرافتی که دارد، اغلب مترجمان درمی‌مانند و نتیجه این است که خواندن ترجمه رمان‌هایی که مکالمه فراوان دارد غالباً دشوار و ملال‌آور است.

    در هر مکالمه‌ای که میان دو یا چند نفر جریان می‌یابد علاوه بر رابطه معنوی، یعنی وحدت موضوع که اجزای مکالمه را به یکدیگر مربوط می‌کند، همواره یک نوع رابطه دیگر نیز طبیعتاً بین آن اجزا وجود دارد که بر شباهت یا همانندی الفاظ یا ترتیب قرار گرفتن آن الفاظ در اجزای مکالمه متکی است. بدین معنی که اگر فی‌المثل در سطر اول مکالمه گوینده به امری اشاره کند در سطر دوم یا سوم نیز اگر گوینده دیگر بخواهد به همان امر بازگردد طبیعتاً همان کلمه‌ای را که گوینده اولی به کار برده است از دهان او تحویل می‌گیرد. مثلاً اگر گوینده اولی بگوید:

    «من سال گذشته را در زندان گذراندم،»
    گوینده دومی فی‌المثل می‌پرسد:
    «در کدام زندان؟»

    البته کلمه «محبس» با «زندان» مترادف است، ولی بسیار بعید می‌‌نماید که گوینده دوم در سؤال خود کلمه «زندان» را نشنیده بگیرد و مرادف آن «محبس» را به کار برد، مگر آن که قصد خاصی داشته باشد. در این مکالمه کوتاه، مفهوم «زندان» یا «محبس» رابطه معنوی را تشکیل می‌دهد و قطع آن البته مکالمه را بی‌ربط و مهمل خواهد ساخت. امّا تکرار لفظ «زندان» از رابطه دیگری حکایت می‌کند که من آن را «رابطه صوری» خواهم نامید.

    گمان می‌کنم همه کسانی که ترجمه رمان‌های غربی را به فارسی خوانده‌اند متوجه ایننکته شده‌اند که در مکالمات این رمان‌ها نوعی تنافر و بی‌ربطی احساس می‌شود که گاهی حتی مکالمه را در جایی که نباید خنده‌آور می‌کند. اگر مترجم در درک مطلب اشتباه نکرده و رابطه معنوی اجزای مکالمه قطع نشده باشد، این تنافر نتیجه از میان رفتن همین رابطه‌ صوری است.

    بدیهی است که این رابطه چون که متکی بر صورت و ترتیب لفظ است برخلاف رابطه معنوی در ضمن ترجمه به خودی خود برقرار نمی‌ماند. مترجم وظیفه دارد که پس از نقل معنی چنین رابطه‌ای میان اجزای مکالمه در زبان دوم ایجاد کند. در این جا باز می‌بینیم که وظیفه مترجم در دایره گزارش ساده محدود نمی‌ماند و به حد آفرینش می‌رسد. باز برای حصول این مقصود مترجم به آزادی احتیاج دارد.

    متأسفانه باید گفت که در ترجمه بیشتر رمان‌ها نه تنها برای حصول این مقصود کوشش نمی‌شود، بلکه به سبب اشتباهاتی که مترجمان در درک معنی عبارت می‌کنند بسیاری اوقات رابطه معنی و صوری هر دو گسیخته می‌شود و خواننده از آن جز حیرت نصیبی نمی‌برد.

    جالب این جاست که این گونه ترجمه‌های گسیخته و نامربوط در ادبیات جدید ما هم مؤثر واقع شده است. بدین معنی که گروهی از جوانان پس از خواندن مقدار زیادی ترجمه غلط و نامربوط که طبعاً معنای روشنی نمی‌توانند داشته باشند، گمان می‌کنند که ابهام و گسیختگی مطلب خود سبکی از سبک‌های جدید است و در بی‌معنی بودن آن‌ها معانی غریب جست و جو می‌کنند، و چون تقلید آن‌ هم چندان دشوار نیست نمی‌توانند در برابر وسوسه نوشتن مطالب گسیخته و بی‌ربط مقاومت نمایند. من بی‌آن که قصد وارد شدن در بحث هنر نو و کیفیات آن و چگونگی درک آن را داشته باشم می‌خواهم بگویم که مقدار زیادی از نمونه‌های هنر نو در زمینه‌های داستان و شعر فارسی در سال‌های اخیر بدین طریق به وجود آمده است. حال از این وضع باید شاکر باشیم یا شاکی بسته به این است که از این نمونه‌های هنر چه اندازه لذت می‌بریم.

    اما نکته‌ای که در بحث راجع به ترجمه مکالمه ناگفته ماند این است که در مورد داستان‌هایی که مکالماتشان به زبان شکسته محاوره‌ای نوشته شده تکلیف مترجم چیست؟

    تا پانزده، بیست سال پیش رسم کلی و عمومی این بود که هر نوع مکالمه‌ای را به زبان فصیح ترجمه کنند، و می‌توان گفت که روی هم رفته کمتر کوشش برای مشخص ساختن مکالمه از سایر قسمت‌های داستان صورت می‌گرفت. امّا در دهه بعد از شهریور هزار و سیصد و بیست، همراه با انقلابات اجتماعی، در میان نویسندگان تمایل آشکار و شدیدی به جهت ضبط صورت ملفوظ کلام فارسی به وجود آمد و البته مانند سایر زمینه‌ها در این زمینه هم کار به افراط کشید. در این میان مترجمان هم نمی‌توانستند از تأثیر این تمایل بر کنار بمانند. در نتیجه ترجمه مکالمه به زبان شکسته محاوره‌ای رواج گرفت و به خصوص در میان جوانان پیشرو و پرشور هوادار فراوان پیدا کرد.

    خود من در چند داستانی که از انگلیسی به فارسی درآورده‌ام غالباً همین طریق را اختیار کرده‌ام. ولی در این جا باید اعتراف کنم که پس از گذشت چند سال، شاید به سبب عکس‌العمل خواندن مقدار زیادی نمونه‌های بد محاوره شکسته، شاید هم به جهت نقصان گرفتن شور جوانی، اختیار این طریق را قابل تأمل می‌دانم. در عین حال باید باز هم اعتراف کنم که به هیچ وجه نمی‌توانم قول بدهم که اگر بار دیگر بخواهم فلان داستان جدید امریکایی را به فارسی ترجمه کنم حتماً فارسی فصیح «عصا قورت داده» به کار خواهم برد. این مسأله‌ای است که گمان می‌کنم در اطراف آن هنوز بحث مفصلی نشده و من به خود امید می‌دهم که در این مجلس از نظریات دوستان استفاده کنم.

    آنچه مسلم است زبان فارسی محاوره‌ای، هرچند ممکن است در تهران و کابل تفاوت کند، به هر حال امری است موجود. نویسنده و مترجم نمی‌توانند این زبان را نشنیده بگیرند، زیرا حداقل این است که خودشان در زندگی روزانه آن را به کار می‌برند. می‌ماند این که در چه مواردی و تا چه حد می‌توان این زبان را در نوشته به کار برد. این خود البته بحث دقیق و مفصلی است که من فعلاً قصد وارد شدن در آن را ندارم. نکته‌ای که در این جا می‌توان بدان اشاره کرد این است که با شکستن کلمات و افعال و ضبط کردن آن‌ها به صورتی که از دهان توده مردم شنیده می‌شود البته زبان محاوره‌ای به وجود نمی‌آید. روح و جوهر آن در صورت ضبط کلمات نیست، بلکه در ساختمان جمله و روال عبارت است. نوشتن کلمه «می‌گویم» به صورت «میگم» برای هیچ کس، نویسنده یا مترجم، دشوار نیست؛ ولی در میان نویسندگان و مترجمان بسیار نادرند کسانی که بتوانند با گوشِ ذهن خود تفاوت زبان نوشتن را با زبان گفتن درک کنند. این جا هم چون ظاهر کار خیلی سهل و ساده به نظر می‌رسد داوطلبان ترجمه به زبان محاوره‌ فراوانند، و شاید بر اثر خواندن آثار اینان است که انسان آرزو می‌کند ای کاش این تخم لق از روز اول به دهان مترجمان خام‌طبع نیفتاده بود.

    اصولاً باید دید که نویسنده در چه مواردی کلام غیرفصیح و زبان محاوره به کار می‌برد. یک فروشنده دوره‌گرد اصفهانی ممکن است برای تبلیغ کالای خود به جای «ارزان می‌فروشیم» فریاد بزند: «ارزون میرفوشیم.» نویسنده که مثلاً در داستان خود می‌خواهد تصویری از فروشنده اصفهانی رسم کند عین کلام او را ضبط می‌کند. این کار به فضای داستان او رنگ محلی خاصی می‌بخشد و به مقصود او کمک می‌کند. وقتی که مثلاً مارک تواین هم در داستان «سرگذشت هکلبری فین» کوشش می‌کند که عین کلام سیاه‌پوستان سواحل می‌سی‌سی‌پی را ضبط کند جز این مقصودی ندارد. حال اگر ما مکالمات کتاب «هکلبری فین» را بخواهیم به فارسی ترجمه کنیم تکلیف چیست؟ اگر آن را به لهجه چاله‌میدانی تهران ترجمه کنیم (و این کاری است که غالب مترجمان جدید می‌کنند) مقصود نویسنده را حاصل نکرده‌ایم، زیرا که ناگفته پیداست میان چاله‌میدان تهران و ساحل رودخانه می‌سی‌سی‌پی مختصر فرقی هست. وقتی که مترجم همان لهجه چاله‌میدانی را هم نتواند درست بنویسد دیگر لغو بودن عمل او جای انکار ندارد. بنابراین وقتی که آن فضا و رنگ خاص محل در هر صورت از دست می‌رود، چه داعی دارد که مترجم فارسی‌زبان فلان لهجه محلی خاص را اصل قرار بدهد ـ در حالی که مسلم است نه تنها خواننده فارسی‌زبان افغانی از آن چیزی نمی‌فهمد بلکه خوانندگان کرمانشاهی و گیلانی هم از آن بیگانه‌اند. به نظر من مسأله ترجمه مکالماتی که رنگ محلی دارند مسأله بسیار دشواری است و حقیقت این است که خود من راه حل آسانی برای آن نمی‌شناسم. در داخله ایران لهجه تهرانی به واسطه نفوذ رادیو و تلویزیون و روزنامه رفته رفته گسترش پیدا کرده و تا حدی عمومیت یافته است. ولی خود من مثلاً اگر بخواهم مطلبی را به زبان شکسته محاوره ترجمه کنم هیچ دلیلی نمی‌بینم که لهجه تهرانی را، که درست هم نمی‌دانم، به لهجه جنوبی خودم، که بهتر می‌دانم، ترجیح دهم. با توجه به این نکات گمان می‌کنم که پیشنهاد کردن راه حل این مسأله محتاج به مطالعه و بحث مفصل‌تر از این است.

    من از این بحث نتیجه می‌گیرم که اولاً ما فارسی‌زبان‌ها به هیچ وجه از ترجمه داستان به زبان فارسی بی‌نیاز نیستیم. و تقصیر تأثیرات نامطلوب آن متوجه خود ماست که اجازه داده‌ایم مترجمان غیرصالح در میان ما قد علم کنند؛ ثانیاً برخلاف تصور گروهی از مردم ترجمه داستان به هیچ‌ وجه آسان نیست. بلکه علاوه بر احاطه بر زبان و فرهنگ خارجی لازمه‌اش داشتن قریحه داستان‌نویسی و آفرینندگی است و مترجمان داستان به معنی واقعی کلمه بسیار نادرند. به سبب این ملاحظات در انتخاب داستان برای ترجمه باید دقت فراوان به کار برد و فقط آثاری را برگزید که در زبان اصلی خود مقام نمایانی یافته باشند و جایشان در زبان فارسی حقیقتاً خالی باشد. آثاری که ارزش حقیقی نداشته باشند و ترجمه‌شان هم از عهده هر خام‌طبعی برآید خود بهتر آن است که اصلاً ترجمه نشوند. «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم.»

    [1] . ترجمه ميرزا حبيب اصفهاني.
    [2] . ترجمه محمد قاضي.

    تهران، خرداد 1345
    نجف دریابندری[از کتاب در مجموعه مقاله در عین حال]
    برگرفته از: jenopari.com

    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile
صبر کنید ..
X