فصلنامه مترجم: این واقعیتی انکار ناپذیر است که ما در یکصدساله اخیر ازنظر فرهنگی بیشتر مصرف کننده بوده ایم تا تولیدکننده .در چنین شرایطی ترجمه به عنوان مهمترین ابزار آشنایی ایرانیان با جریانهای فرهنگی معاصر در جهان مطرح بوده است. از همین رو از آغاز نهضت ترجمه اخیر در ایران همواره مترجمان و بویژه مترجمان ادبی از جایگاهی ویژه در فضای فرهنگی کشور برخوردار بوده اند این از آن روست که این مترجمان نه تنها ژانرهای ادبی جدید مثل رمان و داستان کوتاه را به خوانندگان فارسی زبان معرفی کرده اند بلکه اصولا زبان مناسب برای نوشتن رمان ، داستان کوتاه و... نیز با همین ترجمه های اولیه پدید آمد. این در حالیست که به عنوان مثال طبق آمارها در دنیای انگلیسی زبان هر ساله بیش از 97 درصد آثار منتشر شده را آثار تالیفی تشکیل می دهند و تنها 3 درصد آثار چاپ شده در هر سال آثار ترجمه شده هستند و در این کشورها در بسیاری موارد حتی نام مترجم آثار ادبی بر روی جلد کتاب ذکر نمی شود در حالیکه در ایران ما با وضعیتی دقیقا عکس این روبرو هستیم و قشر کتابخوان بسیاری از آثار ادبی را به اعتبار نام مترجم کتاب می خرند . چنین وضعیتی البته مشکلاتی را هم در پی دارد گاه پیش می آید که مترجمی با ترجمه یکی دو کتاب از نویسنده ای به عنوان متخصص آن نویسنده شناخته می شود ودر مطبوعات ومحافل ادبی به اظهار نظر درباره نویسنده مورد نظر می پردازد ، در این حال به نظر می رسد مترجم از نقش اصلی خود خارج شده و در مقام منتقد ومفسر ادبی قرار گرفته است. البته ناگفته پیداست که در این مورد استثنائاتی هم وجود دارند که موضوع بحث ما نیستند. این وضعیت نابهنجار که بیش از هر حوزه دیگری در حوزه ترجمه ادبی قابل مشاهده است ما را در برابر این سوال قرار می دهد که جایگاه واقعی مترجم ادبی در فضای ادبی ایران کجاست؟
ناصر فکوهی
رابطه بین ترجمه با خلاقیت را شاید بتوان به رابطه میان «اجرا» ( در مفهوم نمایشی یا موسیقیایی آن ) با خلق یک اثر نمایشی یا موسیقیایی مقایسه کرد. این پرسش کاملا مشروعیت دارد که آیا نمایش یا کنسرتی که به اجرا در نیاید، آیا واقعا «وجود خارجی» یا ارزشی «زیباشناسانه» دارد؟ آیا کتابی که هرگز خوانده نشود، هرگز نوشته شده است؟ امروز در نظریات جدید هنر بیش از هر چیز بر رابطه فرایندی تاکید می شود که در یک مثلث شکل می گیرد: خالق اثر هنری، اثر هنری و مصرف کننده اثر هنری، هر یک از اضلاع این مثلث دارای اهمیتی خاص هستند که در موقعیت های اجتماعی و فرهنگی متفاوت نظام های کنش را هدایت می کنند و در دراز مدت نیز به ایجاد یک حافظه تاریخی یاری می رسانند که عموما یا در خود اثر و یا در خالق اثر به صورت یک «سرمایه» ذخیره شده و در روابط اجتماعی ناشی از آن وارد عمل می شود.
بنابراین در ارزیابی کار مترجم ادبی باید به تمام این نکات توجه داشت، اما افزون بر این گروه نخست از عوامل، ترجمه موضوعی است که ما را با «زبان» یعنی ظرف اصلی شناخت و اندیشه درگیر می کند و مسئله در اینجا بسیار با موضوع همچون موسیقی متفاوت می شود. نویسنده ای که به یک زبان مشخص می نویسد می تواند با عمل «نوشتن» خود و بنابر موقعیت اجتماعی – فرهنگی خویش و رسانه ای که این نوشتن در آن انجام می گیرد ( مطبوعات، رسانه های دیداری – شنیداری، کتاب ، شبکه اینترنت و غیره) آن زبان را تقویت و در جهان خاصی رشد و توسعه دهد و آن را برای اندیشه ای قدرتمندتر و انباشت های تاریخی و حافظه ای پرتوان تر ، بیشتر آماده کند و یا برعکس، آن زبان را در بخشی کمابیش کوچک یا بزرگ از آن تخریب کند. این امکان هم وجود دارد که ترجمه اصولا بی اثر و خنثی باقی بماند. ولی بهر سو مترجم باید متوجه مسئولیت سنگین خود باشد، مسئولیتی که صرفا به امانت داری نسبت به نویسنده و زبان مبداء بر نمی گردد ( بحثی که جای خود را دارد) بلکه مسئولیتی که شاید بسیار بیشتر از آنکه خود مترجم متوحه باشد، به زبان مقصد مربوط می شود. اینکه ما فرضا از یکی از بزرگترین نویسندگان جهان ترجمه هایی بسیار بد داشته باشیم، حداکثر و در بدترین شرایط شهرت او را در زبان ما دچار مشکل می کند ولی هیچ خدشه ای به موقعیت چنین نویسند ای در سطح جهان نخواهد زد. اما میزان تخریب در داخل زبان مقصد به شدت بیشتر خواهد بود و و از این مهم تر در سطح زبان ادبی و آثار ادبی باقی نخواهد ماند و خود را کمابیش ، بنا بر موقعیت اثر و مترجم، به کل زبان تسری می دهد.
در ایران ترجمه ادبی یکی از مهم ترین عوامل در ساخت زبان جدید فارسی که به نظر من، به صورت بالفعل زبان بسیار پرتوانی است ( چه در بیان و چه در اندیشه) داشته است. البته فراموش نکنیم که زبان فارسی بر پایه هایی توانا و قدرتمند و استوار ایستاده است که تجربه هزارساله نثر و نظم فارسی و پیش از آن تجربه چند هزار ساله زبان های ایرانی به آن می دهند. بااین وصف بازسازی این زبان از ابتدای قرن بیستم عمدتا به وسیله نویسندگانی انجام گرفت که یا تحصیلکردگان غرب بودند و یا از سنت رمان نویسی و روایت نویسی تاریخی غربی تبعیت می کردند و این امر خود سنتی را پایه گذاری کرد که سپس به اهمیت نسل های بعدی در سال های پیش از انقلاب و به ویژه پس از انقلاب به شدت گسترش یافت. و همین امر بود که زبان فارسی را امروز به توانمندی بالایی رسانده است.
با این وصف باید توجه داشت که سوای مسائل مربوط به آسیب شناسی ترجمه، این وضعیت در بخش های مختلف خود کاملا نابرابر است: ترجمه در حوزه ادبیات در قوی ترین موقعیت خود است، و پس از آن در علوم اجتماعی و انسانی وضعیت نسبتا خوبی دارد ( هر چند از این امر رنج می برد که واژگان ابداعی بسیار زیاد هنوز نتوانسته اند ایجاد اجماع در کالبد حرفه ای و در خوانندگان عمومی بکنند) ، در زمینه های علمی دیگر به نظر من ، ما موقعیت نامطلوب تری داریم، این استدلال ساده اندیشانه که «جایی که یک واژه جا افتاده هست چه نیازی به ساختن به واژه جدید است» که در بسیاری موارد به صورتی صادقانه بیان می شود، حاصل عدم شناختی عمیق از سازوکارهای زبان در سطوح اجتماعی و آموزشی آن دارد و همین در برخی از حوزه ها مثل زبان رایانه ای (علوم کامپیوتری) به «زبان های زرگری» بسیار بی معنا و تخریب شده ای انجامیده است که مانع از بیان روان و اندیشه عمیق در آن زمینه می شود.
اما به ترجمه ادبی برگردیم. اینکه که گفتم سهم نویسندگان جدید از ابتدای قرن در ساخت زبان جدید فارسی بسیار مهم بوده است نباید از یادمان ببرد که بسیاری از مترجمان ( و نویسندگان) نیز نقشی بسیار مخرب داشته اند. افزون بر این حتی در گروه نخست همانگونه که گفتم نباید سهم میراث قدرتمند ادبی زبان فارسی را از یاد برد : مولوی، حافظ، فردوسی و... گنجینه های بی پایانی هستند که به ما امکان می دهند صد ها هزار واژه و اصطلاح و ساختار جدید بسازیم و البته برای این کار باید توانایی های لازم را هم داشته باشیم و صرفا برخورداری از این میراث کمکی به ما نمی کند.
نکته دیگری که مایلم بر آن انگشت بگذارم سهم هر یک از نسل های متفاوتی است که در صد سال گذشته وارد عرصه ترجمه شده اند و به نظر من کار و نتایج آثار هر یک از آنها باید در موقعیت خود آنها ارزیابی شود. بنیانگذاران حق اشتباه های بسیار بیشتری را داشته اند زیرا باید چیزی را می ساخته اند و برای این کار نیاز به خطر کردن داشته اند، در حالی که هر چه به جلوتر می آئیم، کمتر می توان چنین اشتباه هایی را تحمل کرد. به خصوص آنکه از پیش شرایط آنها فراهم و مشخص باشد : تصور کنید، مترجمی جوان با چند سال آموزش در یک زبان، بدون آن که موضوع مورد ترجمه(سبک، دوره تاریخی، سایر آثار نویسنده و ...) را بشناسد، بدون هیچ گونه نظارتی ویراستارانه بر کارش ، شروع به ترجمه اثری آن هم نه از زبان اصلی بلکه از ترجمه ای از آن اثر می کند. در چنین موقعیتی تمام شرایط برای اشتباه و تخریب زبان وجود دارد.
«اسطوره جوانی» که در سالهای اخیر در کشور ما شکل و بیان خاصی پیدا کرده است ( به دلایلی که در این مقاله فرصت و جای بحث درباره آن نیست) خود یکی از بزرگترین مشکلات زبان ما است: «جوان با استعداد»، «نابغه جوان»، «مترجم جوان اما بسیار پرکار و پرتوان»، «مترجمی که اکنون تعداد آثارش از تعداد سال های عمرش بیشتر است» و... برخی از این کلیشه ها هستند که مرتب می شنویم و گاه با حرکاتی نیز که آنها هم کلیشه ی هستند تکرار می شنوند مثل وقتی مترجمی جوان ناگهان اعلام می کند که: «تصمیم گرفته است ترجمه را کنار بگذارد»، یا دیگری مدعی می شود: «ترجیح می دهد در اوضاع بالبشوی فعلی دیگر ترجمه نکند» و... البته در حوزه جامعه شناسی کاملا شناخته شده هستند زیرا جزو سازوکارهای تنظیم کننده یک جامعه، در حلقه های روابط اجتماعی – فرهنگی آن به شمار می آیند که به سادگی می توان آنها تحلیل کرد. البته نقطه مقابل چنین رویکرد جوان منشانه ای را در رویکرد «استادگرایانه » و کلیشه های معکوس «اسطوره پیری» می یابند: «استاد مسلم ترجمه ادبی»، «بزرگترین مترجم قرن حاضر» و ... چنین اشکال کلیشه ای از «امتیاز دادن های لفظی» جز آنکه به گروهی از روابط مرید پرورانه دامن بزنند که خود به شدت مضر هستند، هیچ کمکی به پیشبرد ترجمه نمی کنند، همانگونه که من معتقدم اهدا هر گونه جایزه ادبی و ... در موقعیت کشوری همچون کشور ما که در آن شرایط عاطفی و روابط خویشاوندی و دوستانه و خصمانه ( آن هم اغلب بر سر مسائلی کودکانه) حرف اول را در بسیاری از روابط اجتماعی در برخی محافل فرهنگی می زنند. چنین جوایزی نه کمکی به نویسنده و مترجم می کند و نه به برگزار کننده و نه به خصوص به هدف های رسمی اعلام شده که هر چند ممکن است صادقانه باشند بی شک غیر واقع بینانه هستند. شاید روزی در یک آسیب شناسی «جایزه» و «جشنواره» این موضوع را بیشتر باز کنم ( البته این نیز بگویم که این امر خاص ایران نیست و از ساختارهای شناخته شده جوامع انسانی از ابتدایی ترین تا پیشرفته ترین آنها برای طبقه بندی، رده بندی، حذف یا جذب، تنبیه یا تشویق افراد و گروه ها بر اساس استراتژی های خود آگاه و ناخود آگاه جامعه هستند: جایزه اصولا یعنی پاداش کاری که باید کرد یعنی تشویق پرهیز از شنا در خلاف جهت آب ).
در نهایت در عین حال که بر غیر نظام مند بودن آنچه در این نظر خواهی اعلام کردم، تاکید دارم و فکر می کنم مسئله ای به این اهمیت نیاز به تفکری عمیق و متداوم دارد، به این نکته اشاره می کنم که ترجمه ادبی در کشور ما همچون بسیاری از مشاغل و کارکردها و ... در وضعیت کژکارکردی قرار دارد. بسیاری از آدم ها به این دلیل به سوی این کار روی می آورند که : «کار دیگری نیست که بکنند» و یا برای آنکه «این را هم امتحان کنند» ، یا برای اینکه «از این کار هم خوششان می آید» و یا اینکه «این را هم امتحان کنند» و یا حتی ساده تر از این برای آنکه دیدن اسم چاپ شده شان روی کتاب به آنها احساس خوبی می دهد. حال بگذریم که به اشاره خود شما ناگهان جوانی با دو سه ترجمه ، دست و پا شکسته بدون آنکه کسی آنها را کنترل کرده باشد، با هزینه بسیار سبکی، بی آنکه نه درسی خوانده باشد، نه آن زبان یا آن ادبیات و فرهنگ کشور مزبور را بشناسد، کارهایی که طبعا یک عمر زمان می خواهد ، یک شبه تبدیل به «متخصص آثار فلان یا بهمان » می شود و می خوانیم که فرضا : « نام .... را نمی توان از نام.... از یکدیگر جدا کرد و حالا خواننده اعتمادی مطلق دارد که همراهی این دو نام به او اطمینان لازم را برای دستیابی یک اثر پر ارزش ادبی می دهد.»
مشکل اصلی ما در زمینه ترجمه ادبی همچون بسیاری دیگر از مسائل شاید همان «تعارف» معروف ایرانی باشد که تصور می کنیم حتما، لااقل از لحاظ تبار شناسانه آن را به «عرف» مان پیوند می دهد. اینکه ما از نقد گریزانیم و ترجیح می دهیم خودمان را با کسی در نیاندازیم ( این در مورد نگارنده این سطور نیز کاملا صادق است وگرنه در همه جا می توانستم به جای استفاده از واژگان مبهم و بی هزینه ای همچون «برخی»، «گروهی» و... اسم و رسم آدم ها و آثار را به درستی ذکر کنم). مشکل در این زمینه شکل نگرفتن ساختارهای دموکراتیکی است که امکان دهد ، نقد نه به مثابه یک «نان قرض دادن» درک شود و نه یک «انتقام جویی» و البته بیشتر از آن، اینکه کسی که بخواهد حتی در این زمینه صادق باشد توانایی و دانش عملی این کار را نیز داشته باشد.
این یادداشت در پاسخ یک نظر خواهی مجله مترجم نوشته و نخستین بار در شماره 47 این نشریه منتشر شده است.
ناصر فکوهی
رابطه بین ترجمه با خلاقیت را شاید بتوان به رابطه میان «اجرا» ( در مفهوم نمایشی یا موسیقیایی آن ) با خلق یک اثر نمایشی یا موسیقیایی مقایسه کرد. این پرسش کاملا مشروعیت دارد که آیا نمایش یا کنسرتی که به اجرا در نیاید، آیا واقعا «وجود خارجی» یا ارزشی «زیباشناسانه» دارد؟ آیا کتابی که هرگز خوانده نشود، هرگز نوشته شده است؟ امروز در نظریات جدید هنر بیش از هر چیز بر رابطه فرایندی تاکید می شود که در یک مثلث شکل می گیرد: خالق اثر هنری، اثر هنری و مصرف کننده اثر هنری، هر یک از اضلاع این مثلث دارای اهمیتی خاص هستند که در موقعیت های اجتماعی و فرهنگی متفاوت نظام های کنش را هدایت می کنند و در دراز مدت نیز به ایجاد یک حافظه تاریخی یاری می رسانند که عموما یا در خود اثر و یا در خالق اثر به صورت یک «سرمایه» ذخیره شده و در روابط اجتماعی ناشی از آن وارد عمل می شود.
بنابراین در ارزیابی کار مترجم ادبی باید به تمام این نکات توجه داشت، اما افزون بر این گروه نخست از عوامل، ترجمه موضوعی است که ما را با «زبان» یعنی ظرف اصلی شناخت و اندیشه درگیر می کند و مسئله در اینجا بسیار با موضوع همچون موسیقی متفاوت می شود. نویسنده ای که به یک زبان مشخص می نویسد می تواند با عمل «نوشتن» خود و بنابر موقعیت اجتماعی – فرهنگی خویش و رسانه ای که این نوشتن در آن انجام می گیرد ( مطبوعات، رسانه های دیداری – شنیداری، کتاب ، شبکه اینترنت و غیره) آن زبان را تقویت و در جهان خاصی رشد و توسعه دهد و آن را برای اندیشه ای قدرتمندتر و انباشت های تاریخی و حافظه ای پرتوان تر ، بیشتر آماده کند و یا برعکس، آن زبان را در بخشی کمابیش کوچک یا بزرگ از آن تخریب کند. این امکان هم وجود دارد که ترجمه اصولا بی اثر و خنثی باقی بماند. ولی بهر سو مترجم باید متوجه مسئولیت سنگین خود باشد، مسئولیتی که صرفا به امانت داری نسبت به نویسنده و زبان مبداء بر نمی گردد ( بحثی که جای خود را دارد) بلکه مسئولیتی که شاید بسیار بیشتر از آنکه خود مترجم متوحه باشد، به زبان مقصد مربوط می شود. اینکه ما فرضا از یکی از بزرگترین نویسندگان جهان ترجمه هایی بسیار بد داشته باشیم، حداکثر و در بدترین شرایط شهرت او را در زبان ما دچار مشکل می کند ولی هیچ خدشه ای به موقعیت چنین نویسند ای در سطح جهان نخواهد زد. اما میزان تخریب در داخل زبان مقصد به شدت بیشتر خواهد بود و و از این مهم تر در سطح زبان ادبی و آثار ادبی باقی نخواهد ماند و خود را کمابیش ، بنا بر موقعیت اثر و مترجم، به کل زبان تسری می دهد.
در ایران ترجمه ادبی یکی از مهم ترین عوامل در ساخت زبان جدید فارسی که به نظر من، به صورت بالفعل زبان بسیار پرتوانی است ( چه در بیان و چه در اندیشه) داشته است. البته فراموش نکنیم که زبان فارسی بر پایه هایی توانا و قدرتمند و استوار ایستاده است که تجربه هزارساله نثر و نظم فارسی و پیش از آن تجربه چند هزار ساله زبان های ایرانی به آن می دهند. بااین وصف بازسازی این زبان از ابتدای قرن بیستم عمدتا به وسیله نویسندگانی انجام گرفت که یا تحصیلکردگان غرب بودند و یا از سنت رمان نویسی و روایت نویسی تاریخی غربی تبعیت می کردند و این امر خود سنتی را پایه گذاری کرد که سپس به اهمیت نسل های بعدی در سال های پیش از انقلاب و به ویژه پس از انقلاب به شدت گسترش یافت. و همین امر بود که زبان فارسی را امروز به توانمندی بالایی رسانده است.
با این وصف باید توجه داشت که سوای مسائل مربوط به آسیب شناسی ترجمه، این وضعیت در بخش های مختلف خود کاملا نابرابر است: ترجمه در حوزه ادبیات در قوی ترین موقعیت خود است، و پس از آن در علوم اجتماعی و انسانی وضعیت نسبتا خوبی دارد ( هر چند از این امر رنج می برد که واژگان ابداعی بسیار زیاد هنوز نتوانسته اند ایجاد اجماع در کالبد حرفه ای و در خوانندگان عمومی بکنند) ، در زمینه های علمی دیگر به نظر من ، ما موقعیت نامطلوب تری داریم، این استدلال ساده اندیشانه که «جایی که یک واژه جا افتاده هست چه نیازی به ساختن به واژه جدید است» که در بسیاری موارد به صورتی صادقانه بیان می شود، حاصل عدم شناختی عمیق از سازوکارهای زبان در سطوح اجتماعی و آموزشی آن دارد و همین در برخی از حوزه ها مثل زبان رایانه ای (علوم کامپیوتری) به «زبان های زرگری» بسیار بی معنا و تخریب شده ای انجامیده است که مانع از بیان روان و اندیشه عمیق در آن زمینه می شود.
اما به ترجمه ادبی برگردیم. اینکه که گفتم سهم نویسندگان جدید از ابتدای قرن در ساخت زبان جدید فارسی بسیار مهم بوده است نباید از یادمان ببرد که بسیاری از مترجمان ( و نویسندگان) نیز نقشی بسیار مخرب داشته اند. افزون بر این حتی در گروه نخست همانگونه که گفتم نباید سهم میراث قدرتمند ادبی زبان فارسی را از یاد برد : مولوی، حافظ، فردوسی و... گنجینه های بی پایانی هستند که به ما امکان می دهند صد ها هزار واژه و اصطلاح و ساختار جدید بسازیم و البته برای این کار باید توانایی های لازم را هم داشته باشیم و صرفا برخورداری از این میراث کمکی به ما نمی کند.
نکته دیگری که مایلم بر آن انگشت بگذارم سهم هر یک از نسل های متفاوتی است که در صد سال گذشته وارد عرصه ترجمه شده اند و به نظر من کار و نتایج آثار هر یک از آنها باید در موقعیت خود آنها ارزیابی شود. بنیانگذاران حق اشتباه های بسیار بیشتری را داشته اند زیرا باید چیزی را می ساخته اند و برای این کار نیاز به خطر کردن داشته اند، در حالی که هر چه به جلوتر می آئیم، کمتر می توان چنین اشتباه هایی را تحمل کرد. به خصوص آنکه از پیش شرایط آنها فراهم و مشخص باشد : تصور کنید، مترجمی جوان با چند سال آموزش در یک زبان، بدون آن که موضوع مورد ترجمه(سبک، دوره تاریخی، سایر آثار نویسنده و ...) را بشناسد، بدون هیچ گونه نظارتی ویراستارانه بر کارش ، شروع به ترجمه اثری آن هم نه از زبان اصلی بلکه از ترجمه ای از آن اثر می کند. در چنین موقعیتی تمام شرایط برای اشتباه و تخریب زبان وجود دارد.
«اسطوره جوانی» که در سالهای اخیر در کشور ما شکل و بیان خاصی پیدا کرده است ( به دلایلی که در این مقاله فرصت و جای بحث درباره آن نیست) خود یکی از بزرگترین مشکلات زبان ما است: «جوان با استعداد»، «نابغه جوان»، «مترجم جوان اما بسیار پرکار و پرتوان»، «مترجمی که اکنون تعداد آثارش از تعداد سال های عمرش بیشتر است» و... برخی از این کلیشه ها هستند که مرتب می شنویم و گاه با حرکاتی نیز که آنها هم کلیشه ی هستند تکرار می شنوند مثل وقتی مترجمی جوان ناگهان اعلام می کند که: «تصمیم گرفته است ترجمه را کنار بگذارد»، یا دیگری مدعی می شود: «ترجیح می دهد در اوضاع بالبشوی فعلی دیگر ترجمه نکند» و... البته در حوزه جامعه شناسی کاملا شناخته شده هستند زیرا جزو سازوکارهای تنظیم کننده یک جامعه، در حلقه های روابط اجتماعی – فرهنگی آن به شمار می آیند که به سادگی می توان آنها تحلیل کرد. البته نقطه مقابل چنین رویکرد جوان منشانه ای را در رویکرد «استادگرایانه » و کلیشه های معکوس «اسطوره پیری» می یابند: «استاد مسلم ترجمه ادبی»، «بزرگترین مترجم قرن حاضر» و ... چنین اشکال کلیشه ای از «امتیاز دادن های لفظی» جز آنکه به گروهی از روابط مرید پرورانه دامن بزنند که خود به شدت مضر هستند، هیچ کمکی به پیشبرد ترجمه نمی کنند، همانگونه که من معتقدم اهدا هر گونه جایزه ادبی و ... در موقعیت کشوری همچون کشور ما که در آن شرایط عاطفی و روابط خویشاوندی و دوستانه و خصمانه ( آن هم اغلب بر سر مسائلی کودکانه) حرف اول را در بسیاری از روابط اجتماعی در برخی محافل فرهنگی می زنند. چنین جوایزی نه کمکی به نویسنده و مترجم می کند و نه به برگزار کننده و نه به خصوص به هدف های رسمی اعلام شده که هر چند ممکن است صادقانه باشند بی شک غیر واقع بینانه هستند. شاید روزی در یک آسیب شناسی «جایزه» و «جشنواره» این موضوع را بیشتر باز کنم ( البته این نیز بگویم که این امر خاص ایران نیست و از ساختارهای شناخته شده جوامع انسانی از ابتدایی ترین تا پیشرفته ترین آنها برای طبقه بندی، رده بندی، حذف یا جذب، تنبیه یا تشویق افراد و گروه ها بر اساس استراتژی های خود آگاه و ناخود آگاه جامعه هستند: جایزه اصولا یعنی پاداش کاری که باید کرد یعنی تشویق پرهیز از شنا در خلاف جهت آب ).
در نهایت در عین حال که بر غیر نظام مند بودن آنچه در این نظر خواهی اعلام کردم، تاکید دارم و فکر می کنم مسئله ای به این اهمیت نیاز به تفکری عمیق و متداوم دارد، به این نکته اشاره می کنم که ترجمه ادبی در کشور ما همچون بسیاری از مشاغل و کارکردها و ... در وضعیت کژکارکردی قرار دارد. بسیاری از آدم ها به این دلیل به سوی این کار روی می آورند که : «کار دیگری نیست که بکنند» و یا برای آنکه «این را هم امتحان کنند» ، یا برای اینکه «از این کار هم خوششان می آید» و یا اینکه «این را هم امتحان کنند» و یا حتی ساده تر از این برای آنکه دیدن اسم چاپ شده شان روی کتاب به آنها احساس خوبی می دهد. حال بگذریم که به اشاره خود شما ناگهان جوانی با دو سه ترجمه ، دست و پا شکسته بدون آنکه کسی آنها را کنترل کرده باشد، با هزینه بسیار سبکی، بی آنکه نه درسی خوانده باشد، نه آن زبان یا آن ادبیات و فرهنگ کشور مزبور را بشناسد، کارهایی که طبعا یک عمر زمان می خواهد ، یک شبه تبدیل به «متخصص آثار فلان یا بهمان » می شود و می خوانیم که فرضا : « نام .... را نمی توان از نام.... از یکدیگر جدا کرد و حالا خواننده اعتمادی مطلق دارد که همراهی این دو نام به او اطمینان لازم را برای دستیابی یک اثر پر ارزش ادبی می دهد.»
مشکل اصلی ما در زمینه ترجمه ادبی همچون بسیاری دیگر از مسائل شاید همان «تعارف» معروف ایرانی باشد که تصور می کنیم حتما، لااقل از لحاظ تبار شناسانه آن را به «عرف» مان پیوند می دهد. اینکه ما از نقد گریزانیم و ترجیح می دهیم خودمان را با کسی در نیاندازیم ( این در مورد نگارنده این سطور نیز کاملا صادق است وگرنه در همه جا می توانستم به جای استفاده از واژگان مبهم و بی هزینه ای همچون «برخی»، «گروهی» و... اسم و رسم آدم ها و آثار را به درستی ذکر کنم). مشکل در این زمینه شکل نگرفتن ساختارهای دموکراتیکی است که امکان دهد ، نقد نه به مثابه یک «نان قرض دادن» درک شود و نه یک «انتقام جویی» و البته بیشتر از آن، اینکه کسی که بخواهد حتی در این زمینه صادق باشد توانایی و دانش عملی این کار را نیز داشته باشد.
این یادداشت در پاسخ یک نظر خواهی مجله مترجم نوشته و نخستین بار در شماره 47 این نشریه منتشر شده است.