چارچوب نوآفرینی در ترجمه داستانی
ترجمه عبارت است از برگردان نوشتار یا گفتار از زبان مبدأ به زبان مقصد. همه این تعریف را می دانیم و بارها و بارها و به شیوههای گوناگون اما با همین معنای ضمنی، آن را خوانده و شنیدهایم. این را نیز می دانیم كه بینقصترین و بهترین نوع ترجمه آن است كه در آن هیچ بخشی از صورت و معنا از بین نرود؛ و نیز می دانیم كه این كار عملاً اجتناب ناپذیر است. قطعاً در هر ترجمهای هنگام انتقال پیام، چه در زمینه معنا، چه در زمینه صورت و چه در هر دو مورد، تغییراتی به صورت افزایشی یا كاهشی رخ خواهد داد.
در همین ارتباط، محققین و مترجمین، دو اصل بنیادی را در ترجمه ادبی پذیرفته اند: اول اینكه ترجمه اثر ادبی، خود یك اثر ادبی است؛ و دوم، ترجمه ادبی تا حد امكان به متن اصلی نزدیك است1. نیز تقریباً در اینكه متن مورد ترجمه باید نوآفرینی شود و نه بازآفرینی، اتفاق نظر وجود دارد. چون بازآفرینی ممكن نیست. بازآفرینی به این دلیل ممكن نیست كه در دو زبان گوناگون ساختار زبان ها با هم متفاوت است؛ و از آنجا كه انسان ها متفاوتاند و هر فرد سبك خاص و ویژه خود را دارد. اما در اینجا نكته مهم این است كه طبق دومین اصل بنیادی، ترجمه ادبی، تا حد امكان، باید به متن اصلی نزدیك باشد. حال چطور ممكن است در فرایند ترجمه یك متن هم نوآفرینی صورت گیرد و هم ترجمه تا حد امكان به متن اصلی نزدیك باشد؟ یك متن چگونه و در چه چارچوبی باید نوآفرینی شود؟ مترجم ادبی تا چه حد در ترجمه داستان باید خلاقیت به خرج دهد؟
به طور كلی هیچ یك از این سؤالها جواب معین و مرزبندی شدهای ندارد؛ اما به طور حدودی، چرا. زیرا یك مترجم ادبی، هنگام نوآفرینی، خصوصاً نوآفرینی سبك، باید چارچوب و ضوابط خاصی را رعایت كند، تا معلوم شود كه مثلاً متن «الف» ترجمه متن «ب» است. نوآفرینی نباید به گونهای باشد كه مثلاً در ترجمه یك داستان یا شعر فقط تم و مضمون ترجمه با اصل مشترك باشد و در واقع اثر جدیدی تحت عنوان ترجمه خلق شود؛ بلكه باید حتی الامكان آنچه را مورد توجه نویسنده یا شاعر بوده مورد توجه قرار داد. در واقع در نوآفرینی متن پارهای تغییرات رخ میدهد؛ اما خلاقیت مترجم باید در محدوده متن اصلی باشد.
بنابراین باید در نوآفرینی چارچوب و حدود خاصی را تعریف كرد. نوآفرینی در اینجا به معنای آفرینش مجدد اثر هنری در قالب زبانی و فرهنگی زبان مقصد است؛ و این نوآفرینی تنها باید در جایی از زبان مقصد صورت بگیرد كه برای زبان مبدأ دارای خلأ یا تغییر قابل توجه است. در چنین مواردی، چنانچه نوآفرینی رخ ندهد باید به «فاجعه اندیشه»2 تن در دهیم؛ فاجعهای كه تحت عنوان حفظ سبك یا رعایت امانت در ترجمه، در بازار ترجمه این دوران، توسط مترجمین غیرحرفهای و یا حتی تاجران ترجمه در حال رخ دادن است. یك مترجم ادبی باید مبتكر و خلاق باشد؛ و قرار نیست فقط به دنبال یافتن معادلهای دقیق و درست كلمات و عبارات باشد، بلكه باید انواع قالبهای داستان، صنایع ادبی و تكنیكهای شعری را بشناسد. به این دلیل ترجمه ادبی را آفرینشی خلاق گفتهاند كه باید حتی الامكان سبكی مشابه سبك متن اصلی خلق شود. شاید از همین روست كه برخی از نظریهپردازان معاصر چون یوجین نایدا (1969) معتقدند ترجمه وفادار ترجمهای است كه همان واكنش را در خواننده ایجاد كند كه متن اصلی در خواننده خود ایجاد كرده است. البته دكتر مجدالدین كیوانی در مقاله خود با عنوان «بازآفرینی سبك متن مبدأ در متن مقصد» این مطلب را در ارتباط با سبك نوشته ادبی، به نحوی كاملتر و دقیقتر مطرح كرده است: «سبك ترجمه باید حتی الامكان اثری كمابیش از نوع آنچه متن اصلی بر خوانندهاش دارد بر خواننده آن ترجمه داشته باشد.»
در مورد ترجمه متون خصوصاً داستانها، چه به صورت داستان كوتاه و چه به صورت رمان، یكی از نگرانیهایی كه وجود دارد انتقال «سبك» نگارش آن است. چون سبك تحت تأثیر تكتك اجزای نوشته و عناصر داستان است. به طور كلی میتوان گفت سبك، حاصل تأثیرات متقابل عوامل زبانی یك زبان، نوع و محتوای متن و نیز عقاید، سلایق، چارچوب فكری و تجربیات نویسنده است. در انتقال سبك، مترجم با رعایت و حفظ امانت، در انتقال پارهای از عناصر، خودبهخود به متن وفادار خواهد ماند.
به منظور یافتن چارچوب نوآفرینی سبك در داستان باید عناصر داستان را درنظر بگیریم. چنانكه میدانیم، این عناصر عبارتاند از: شخصیتپردازی، گفتوگو؛ تصویر، غافلگیری، تعلیق و تشویق، پیام و درونمایه داستان، پیرنگ داستان و زبان داستان. در پس این عناصر شكل دهنده داستان، تفكر و ایده نویسنده داستان وجود دارد كه وی با تمسك به آنها و به خدمت گرفتنشان در محدوده سبك خاص خود، به بیان عقاید و نظریات خود میپردازد.
در مورد «شخصیتپردازی» در داستان نیازی نیست مترجم دست به نوآفرینی بزند. چون این كار قبلاً و مطابق سلیقه نویسنده صورت گرفته است؛ كه خود بیانگر بخشی از هنر و قدرت داستان نویس است. مترجم باید كاملاً در انتقال شخصیتها به زبان مقصد, به متن وفادار بماند.
در مورد عنصر دیگر، یعنی «گفتوگو»، میتوان گفت: این عنصر ابزاری است كه داستاننویس به خدمت میگیرد تا به داستانش عینیت بخشد و ارتباطی تنگاتنگ با شخصیتپردازی دارد. چون در قالب این عنصر داستانی، ما با شخصیتها نیز آشنا میشویم. در این بخش، مترجم در بعضی قسمتها چاره ای جز نوآفرینی ندارد. از آن جمله میتوان به كاربرد اصطلاحات خاص و عامیانه در زبانها، یا صناعات ادبی موجود در در مونولوگهای شعرگونه اشاره كرد.
«تصاویر» توصیف هایی هستند كه طی خواندن داستان، حواس خواننده را فعال كرده، او را به دنیای درون داستان میبرد. این تصاویر ارتباطی تنگاتنگ با ذوق و سلیقه شخصی نویسنده دارند. در نتیجه مترجم باید حداكثر تلاش خود را در انتقال و تشریح این تصاویر بكند. اما در این بخش باز هم جا دارد كه مترجم در كمك به نویسنده در توصیف و تشریح بعضی موارد، در زبانی تحت عنوان زبان مقصد دست به نوآفرینی و خلاقیت بزند. مثلاً نویسندهای سعی دارد طی تشبیهی، نهایت زیبایی صحنهای خاص را به خواننده بنمایاند. در چنین مواردی، چنانچه تشبیه آن احساس را در خواننده زبان دیگر ایجاد نكند یا حتی تأثیر عكس بگذارد، مترجم چارهای جز نوآفرینی ندارد.
سه عنصر «غافلگیری»، «تعلیق» و «تشویق»، عناصری هستند كه نقش خاصی در زیباسازی ساختار داستان دارند. «غافلگیری» به معنای مواجه كردن خواننده با وضعیت یا رخدادی ناگهانی و غیرقابل پیشبینی است. «تعلیق» نگاه داشتن سرّی است كه تنها پس از گذشت زمان روشن میشود. «تشویق» دلبسته كردن خواننده است به پیگیری آنچه رخ خواهد داد. هر سه این عناصر، چنانكه از تعریفشان مشهود و قابل درك است، كاملاً تحت تأثیر نظر و سلیقه نویسنده و قابل انتقال به زبان مقصد است. بنابراین مترجم در انتقال آنها مشكل چندانی نخواهد داشت.
«درونمایه» و «پیام» داستان نیز چیزی است كه عیناً باید مطابق خواست و نظر نویسنده منتقل شود. البته این امر طی فرایند ترجمه و با رعایت سایر موارد، بهطور ناخودآگاه صورت میگیرد. در مورد «پیرنگ» داستان نیز مسئله به همین صورت است.
«زبان» داستان از جمله عناصری است كه در مورد نویسندههای گوناگون، خاص و متمایز است. چنانكه میدانیم زبان داستان زبانی است ادبی، و در بعضی موارد، غیرمستقیم و استعاری. هر نویسندهای بنا به ذوق و سلیقه شخصیاش و برگرفته و متأثر از سبكش، زبان خاص خود را دارد. هیچ دو نویسنده ادبی زبان یكسانی در آثارشان ندارند؛ زبانی كه سیمین دانشور در خلق آثارش به كار برده، با آنچه جلال آل احمد یا جمالزاده به كار بردهاند، فرق میكند. به خاطر همین تمایزات زبانی است كه با خواندن متنی میتوان نویسنده آن را تشخیص داد.
در ترجمه، انتقال عینی و صد در صد زبان غیرممكن است. چون بعضی از زبانها شاید به علت ریشه مشترك زبانی، از نظر تاریخی شباهتهایی داشته باشند، اما تفاوتهایشان بسی بیشتر است. و همین مسئله، كار را دشوار ساخته است. مهم در ترجمه این عنصر داستانی، حداكثر تلاش مترجم در انتقال ویژگیهای خاص زبانی هر نویسنده است، كه سبك او را از سایرین متمایز ساخته؛ كه خود نیازمند مهارت و تسلط بالای مترجم است.
به عنوان آخرین نكته، باید تأكید كرد كه مترجم ادبی، خصوصاً مترجم داستان، به عنوان دومین «نویسنده» اثر هنری و با توجه به اولین اصل بنیادی (ترجمه اثر ادبی خود یك اثر ادبی است)، باید فردی خلاق، آشنا و ماهر به عناصر داستانی، نیز سبكشناس باشد، و نسبت به اثر ادبی، خصوصاً معنا و پیام آن، متعهد باشد و خود را مسئول بداند.
پی نوشتها:
1. خزاییفر، علی؛ «دو اصل بنیادی در ترجمه ادبی».
2. نجفی، ابوالحسن؛ «مسئله امانت در ترجمه».
منابع:
1. ایرانی، ناصر؛ هنر رمان، چ1؛ تهران: نشر آبانگاه؛ 1380.
2. جعفری پارسا، عبدالعظیم؛ «ترجمه ادبی و تكنیكهای ادبی».
3. خزاییفر، علی؛ «دو اصل بنیادی در ترجمه».
4. خزاییفر، علی؛ «روش ترجمه متون ادبی».
5. صلحجو، علی؛ «بحثی در مبانی ترجمه».
6. كیوانی، مجدالدین؛ «بازآفرینی سبك متن مبدأ در متن مقصد».
7. نجفی، ابوالحسن؛ «مسئله امانت در ترجمه».
8. نكوروح، حسن، «ترجمه ادبیـ بازآفرینی یا نوآفرینی».
برگرفته از: نشریه ادبیات داستانی
برگرفته از: نشریه ادبیات داستانی