مردی كه با ترجمه فرياد كشيد!
خسرو باقري
خسرو باقري
مثل بذر‘ من واژه هايم را روي زمين افشانده ام‘
يكي در خاك ادوسا‘يكي در استانبول و آن ديگري در پراگ.
ميهن محبوب من تمام زمين است
وبه هنگامي كه نوبت من در رسد‘
بر گور من تمام زمين را بگذاريد.
ناظم حكمت
"در ميهن عزيز ما ايران‘ طي زمانهاي دراز‘ انسانهاي بزرگي زيسته اند كه هر يك در كالبد مادي و معنوي عصر خود ‘با شراره هاي ناب به خاطر آنچه آنان عدالت ‘ آزادگي و فضيلت مي شمرده اند; با جان‘انديشه و قلم خود رزميده و سوخته اند. براي ما و همه كساني كه در اين سرزمين زيسته اند و سود يا مقام يا غرق شدن در هستي بهيمي‘خرد و آگاهي آنها را كدر نساخته‘ آشنايي با كارنامه درخشان و سوزان آنان يك بيداري ‘ يك غرور و يك وظيفه ژرف است."
محمد قاضي بدون ترديد يكي از اين شراره هاي ناب بود كه تمام هستي خود را در پاي قلم خود كه جهاني پر از عدالت ‘ آزادي‘ صلح و دوستي ميان انسانها و ملت ها را فرياد مي كرد; سوزاند و گنجينه فرهنگي عظيمي را براي مردم شريف ايران‘ فارسي زبانان و زبان ادبيات فارسي به جاي گذاشت.
"مي پرسيد آن روزي كه ديگر محمد قاضي ترجمه نكرد چه روزي است‘ به طور ساده عرض كنم آن روز محمد قاضي مرده است. خيلي ها مرده اند با اينكه راه مي روند و مي خورند و مي خوابند و خيلي ها زنده اند با اين كه مرده اند. البته ممكن است روزي فرا برسد كه چشم مطالعه و دست نوشتن و مغز فكر كردن نداشته باشم و فقط نفسي بكشم‘من آن روز ديگر خود را زنده نمي دانم و مرگ واقعيم را با چشم خود ديده و حس كرده ام. من خودم را روزنه يا پنجره اي ميدانم ( بسته به لطف شماست كه مرا پنجره اي كوچك يا پنجره اي بزرگ بدانيد ) به روي باغ فرهنگ و هنر مغرب زمين و مغزم چراغي است در پس اين پنجره كه آن را روشن داشته است. خوانندگان فارسي زبان ‘ از وراي اين روزن يا پنجره به باغ فرهنگ و هنر مغرب زمين مينگرند و لذت ميبرند. آن روز كه ديگر من نتوانم يا نخواهم ترجمه كنم (شق اخير غير ممكن است); اين روزنه و يا پنجره كور شده است‘ بسته شده است و همين خود بدترين مرگ است. بنا بر آنچه در بالا عرض كردم‘ هرگز چنين احساسي نمي كنم كه نبايد ترجمه كرد. كار ترجمه براي من در حكم نفس كشيدن است و من بدون آن خواهم مرد." [فرداي ايران – ۸۸ ]
محمد قاضي ‘ بزرگترين مترجم كشور ما و بدون ترديد يكي از شريف ترين آنها در نزديك به ۷۰ ترجمه خود ‘ فارسي زبانان را با درخشانترين انديشه هاي انساني نويسندگان و انديشمندان طراز اول ‘ از چهار گوشه جهان : ويكتور هوگو‘ آناتول فرانس‘ هكتور مالو‘ ولتر‘ گوستاو فلوبر‘ رومن رولان‘ بلز ساندرا‘ گي دو مو پاسان‘ ژول رومن‘ ولاديمير پوزنر‘ ماريان دوبوزي‘ مارسل پانيول‘ فنلن واتين كابه از فرانسه‘ جك لندن ‘ لئون برتن‘ آنتوان دوسنت اگزوپري‘ پيرل باك‘ كايل آنستوت‘ دي براون‘ جان اشتاين بك‘ ا.ج.دميب نيك و هاروه ي واسرمن از آمريكا‘ داستايوسكي‘ كري ولف‘ تارله‘ ژلوبوفسكايا‘ آ.ولكوف‘ واسيلي نيكيتين‘ ماكسيم گورگي و ايليا ارنبورگ از اتحاد جماهير شوروي ‘ ميگل دوسروانتس ساوه درا‘ ژاك سرون‘ آنا ماريا ماتوته از اسپانيا ‘ اينيا تسيوسيلونه‘ مالاپارته و بوكاچيواز ايتاليا‘ چارلز ديكنز و چارلي چاپلين از انگلستان‘ نيكوس كازانتزاكيس و گوستاس تاكتسيس از يونان نيكلاي هايتوف و ايوان وازوف از بلغارستان‘ مارسل نيدرگانگ از آلمان‘ ايوان اولبراخت از چكسلواكي ‘ جرزي كوزينسكي از لهستان‘ هانس كريستين اندرسون از دانمارك‘ ابراهيم احمد از عراق‘ هراند پاسورماجيان از ارمنستان ‘ امين مالوف از لبنان و فرانتز ورفل از اتريش ‘ آشنا كرد و ميراث گرانبهايي را براي زبان و ادبيات فارسي پي افكند و آن را غني تر ساخت. او به تمام معنا دين خود را نسبت به جامعه ادا كرد.
" چرا بايد هميشه خنديدن من به نظر شما حاكي از شادي نباشد؟ اگر من به نظر شما انساني هستم كه دين خود را بيش از آنچه بايد به جامعه ادا كرده ام ‘ بي شك آدم خوشبختي هستم و اگر يك آدم خوشبخت نخندد‘ پس كه بخندد؟ توضيحا" عرض كنم كه از دوران كودكي با آن كه پدرو مادر نداشته ام يا بالاي سرم نبوده اند كه لوس و ننر و پر توقع بار بيايم ; هميشه آدمي بوده ام كه به كم راضي و تقريبا" به هيچ خرسند. در زندگي تحصيلي و اجتماعي ام هم آدمي بودم موفق و هميشه همه دوستم داشتند و به من ارج گذاشته اند. از ناملايمات زندگي هم هرگز نناليده ام و وقعي به آن نگذاشته ام . زندگي را دوست دارم ‘ مردم را دوست دارم ‘ شادي و تفريح و لذت بردن از دقايق عمر را به هر نحو كه ممكن باشد ‘ دوست دارم. اندك احساسي از جاه طلبي و مال دوستي و فخر فروشي ندارم و با همه آدمها فروتن و مهربانم. اين است رمز خنده اي كه از لبانم نمي افتد. خوب يا بد بودنش بسته به نظر شماست." [فرداي ايران – ۸۹ ]
محمد قاضي دهها رمان عظيم و از آن جمله چندين شاهكار كلاسيك و مسلم جهاني ‘ چندين كتاب علمي و نيز تاريخي را به فارسي برگرداند و ارثيه معنوي عظيمي را از خويش به جا گذاشت. با اين همه او هرگز از ستيز و باز هم ستيز باز نايستاد.
" به اعتقاد من هيچ كس نمي تواند همه سهمي را كه به جامعه و زندگي مديون است; ادا كند و من اگر به نظر شما چنين ديني را ادا كرده ام ‘ از باب مقايسه مي فرماييد. بلي‘ من شايد نسبت به خيلي ها دين بيشتري به ازاي بودنم به جامعه ادا كرده باشم‘ اما اين فقط نسبي است نه همه دين. اما اينكه مي فرمائيد تلاش هاي بعديم ستيز است‘ تلاشهاي قبلي ام نيز ستيز بوده است. مگر انجام تعهد و تلاش به طور اعم چيزي به غير از ستيز براي زيستن است؟"[فرداي ايران –۸۸ ]
آثاري كه محمد قاضي به ترجمه آنها دست زده است ; نه فقط بيانگر رنج مردم ستم كشيده‘ بلكه مبشر اميد است. نه فقط به ستوه آمدن رنج ديدگان را نشان مي دهد; بلكه طغيان و خشم آنها را نيز بيان مي كند. قاضي با آثاري كه ترجمه كرده است ;هيمه جانها را بر مي افروزد و راه رهايي را به مردم زحمت كش‘ رنج ديده و سرگشته اي كه در ميان آنهاست و به خاطر آنها دردمند است ; نشان مي دهد. او نشان مي دهد كه در سنگلاخ تاريخ‘ راه پويش انسان آسان نيست‘ سرنوشت او نبرد است‘ نبرد دائمي با دشواريها. لذا او به خوانندگان آثارش عمل جسورانه و سرسختانه را مي آموزد.
"مي پرسيد چه خشتي از حصارهاي اين دنياي بي حصار را تغيير داده ام يا به عبارت ديگر بيلان عمرم چه بوده است و چه قدمي برداشته ام؟ اولا"‘ كندن يا تغيير دادن هر خشتي از حصارهاي اين دنياي بي حصار ‘ دليل آباد كردن نيست. بسياري " خشت ها را تغيير داده اند " و بنا هاي موجود را واژگون كردند‘ به تصور اينكه آبادي كرده اند و حال آنكه به جز خرابي كاري نكرده اند. چنگيز و نادر و ناپلئون خشت ها كندند و كارشان ثمري جز خرابي و ويراني نداشت ولي فردوسي و سعدي و ابو علي سينا و نظاير اينها خشت ها نكندند و جهاني را به نور دانش و هنر خود روشن ساختند. من با خشتها كاري ندارم ‘ من بنا نيستم. من‘ فانوس افروزم و كارم اين بوده است كه در دوران عمر كوتاه‘ خود مغزها را با عرضه كردن آثار آزادانديشان جهان روشن كنم و حقايق زندگي را‘ كه آزاد زيستن و آزاد انديشيدن و عشق به همنوع و محبت و انسان دوستي و دموكراسي و كار و كوشش براي بهروزي خود و اجتماع است; به همه ابلاغ كنم." [فرداي ايران – ۸۹ ]
محمد قاضي در ۱۲ مرداد۱۲۹۲‘ در خانواده قاضيان و در شهر مهاباد به دنيا آمد. پدرش عبد الخالق امامي قاضي‘ امام جمعه شهر مهاباد و مادرش آمنه‘ زني سخت معتقد بود. قاضي در ۵ سالگي پدر خود را از دست داد‘ و مادرش نيز پس از مرگ همسر‘ او و تنها خواهرش را ترك كرد و با يكي از خوانين منطقه ‘ به نام فيض الله بيگي ‘ ازدواج كرد. محمد‘ دوران كودكي را تحت سرپرستي مادر بزرگش در روستاي چاغرلو گذراند ولي از هفت سالگي به مهاباد آمد و تحت سرپرستي قاضي علي‘ پدر زنده ياد قاضي محمد – قهرمان مردم كردستان – قرار گرفت و در دبستان سعادت مهاباد به تحصيل پرداخت. او در سال ۱۳۰۷ دبستان را به پايان رساند و شاگرد اول شد‘ اما چون در آن زمان مهاباد داراي دبيرستاني نبود ‘ براي مدتي از تحصيل بازماند. در سال ۱۳۰۸ به تهران نزد عمويش دكتر جواد قاضي آمد و در دبيرستان دارالفنون به تحصيل پرداخت. در سال ۱۳۱۵ ديپلم خود را در رشته ادبي دريافت كرد و در همان سال وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد. قاضي در سال ۱۳۱۸ در همين رشته فارغ التحصيل شد. نخستين ترجمه محمد قاضي ‘ كلود ولگرد اثر ويكتور هوگو بود كه در سال ۱۳۱۷ منتشر شد.
اما قاضي تا سال ۱۳۲۸ به كار ترجمه نپرداخت. كار عظيم و سترگ او در ترجمه ‘ در واقع از سال ۱۳۲۸ آغاز شد و تا آخرين روزهاي عمر‘ بدون وقفه ادامه يافت.
قاضي كه در دوران تحصيل با انديشه هاي مردمي و مترقي آشنا شده بود; به جنبش بالنده و پيشرو زمانه پيوست و در كارزار مردمي و ملي مردم ايران‘ مشاركت فعال داشت. او پس از كودتاي ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲‘ مدتي زنداني شد و با حفظ پاكدامني و شرافت انساني ‘ با سري افراشته‘ آن جا را ترك گفت. پس از آزادي از زندان‘ قاضي مايوس و خانه نشين نشد و تن به زندگي عادي نداد. او پي گير و استوار و سلاح قلم بر دست‘ به سياهي شب هجوم برد. كنفسيوس مي گويد: " به عوض اين كه به تاريكي شب لعنت بفرستيد‘ يك شمع روشن كنيد." قاضي نه شمع كه آتشي افروخت و جانها را شعله ور ساخت و در كارزار ترجمه به آنچنان قله رفيعي دست يافت كه نه تنها توده هاي مردم‘ بلكه بسياري از متفكران كشور‘ به اعتبار نام او و بدون آن كه شناختي از نويسنده اثر داشته باشند; كتاب را انتخاب و مطالعه مي كردند. او در اين راه از سنگلاخ هاي خارآگين گذشت و به ستيغ هاي كبود‘ به افق هاي باز و آسمان روشن رسيد. كمتر خانه اي در سراسر ميهن ما پيدا ميشود كه در آن‘ كتابي با ترجمه قاضي نباشد. كمتر انقلابي و آزادمنشي يافت ميشود كه از آثار او افروخته نشده باشد‘ و كمتر انسان فهيمي است كه حداقل يكي از آثار او را مطالعه نكرده باشد. او به مترجمي مردمي و ملي – نه تنها در مقياس كشور ايران بلكه در مقياس تمام فارسي زبانان- مبدل شد. او به مقام "معمار جانها" ارتقاء يافت.
محمد قاضي در فضايي به كار ترجمه پرداخت كه خفقان و سانسور بر كشور مسلط بود. هر كتابي را نمي شد ترجمه كرد و هر چيزي را نمي شد نوشت. فضايي مانند فضاي بسياري از كشورهاي جهان سوم. كشورهاي زير سلطه ديكتاتوري و خفقان. در كشوري كه به كاربردن واژه هايي چون "گل سرخ"‘ "لاله خونين"‘ "رفيق" و ... ممنوع بود. قاضي در پاسخ به پرسش "خوزه دوكاسترو نويسنده بزرگ كشور برزيل و خالق اثر آدم ها و خرچنگ ها" كه پرسيده بود:"انگيزه شما براي ترجمه اين كتاب چه بوده است؟" مي گويد:
"... ما اينجا نمي توانيم از بدبختيها و بي عدالتي هاي رايج در كشورمان مستقيما" سخن بگوييم‘ چون سرو كارمان با ساواك و زندان و زجرو شكنجه خواهد بود. ولي اگر نويسنده اي - مثل شما - دردها و بدبختي هاي مردم ستم كش كشورش را در كتابي عرضه كرده باشد و ما حس كنيم كه آن چه بر سر مردم كشور شما مي آيد ;عينا" يا دقيقا" همان است كه در آن كتاب تشريح و توصيف شده است; به ترجمه آن مي پردازيم تا تسكيني به درد دل خود بدهيم. و اگر مورد اعتراض و تعقيب دستگاه سانسور قرار گرفتيم ; مي گوييم اينها مربوط به فلان كشور است و ربطي به كشور ما ندارد... به عبارت ديگر‘ ما در پناه نام شما‘ حرف هاي خودمان را مي زنيم."
قاضي هرگز از روي تفنن و يا به خاطر سفارش ‘ ترجمه نكرد. او ابتدا بايد خود را راضي مي كرد.آثارش بايد روشنگر باشند و واقعيت هاي زندگي و راه و رسم انسانيت را به همگان بياموزد. آثارش بايد به منافع محرومان‘ دمكراسي‘ صلح و دوستي ميان انسانها و ملت ها‘ متعهد باشند و نيازهاي جامعه را برآورد‘ بايد به كارش ايمان و اعتقاد مي داشت.
" به طور كلي‘ خط مشي معيني كه من در كار ترجمه براي خود برگزيده ام و باعث شده كه مرا مترجمي متعهد به خوانندگان آثارم بشناساند; اين است كه نويسنده مورد قبول من‘ فردي باشد طرفدار آزادي فكر وعقيده و بيان و مدافع حقوق زحمت كشان و ستمديدگان و مروج اصول شرافت و انسانيت و جوانمردي و خلاصه انساني باشد واقع بين و واقع گرا و بري از عقايد پوچ و خرافي." [كيست و چه كرد...-۷۳]
محمد قاضي در سال ۱۳۵۴ براي درمان بيماري سرطان حنجره‘ به همت دوستان فراوانش به آلمان سفر كرد و در بيمارستان شهر ماربورگ بستري شد. پرفسور كلاين زاسر‘ پس از معاينه او گفت:
-بعد از عمل جراحي ديگر نمي تواني حرف بزني!
و قاضي با خنده پاسخ داد:
- در مملكت من حرف زدن ممنوع است.
قاضي در آن شرايط دشوار هم ‘ روحيه خود را از دست نداد‘ بلكه از آن چنان آرامشي برخوردار بود كه ديگر بيماران بيمارستان را نزد او مي آوردند تا روح افسردگي و ياس را از آنان بزدايد. قاضي پس از عمل جراحي و كار گذاشتن بلندگوي ويژه اي در حنجره‘ به ميهن محبوب خود بازگشت تا وظيفه شريف و انساني خود را از سرگيرد.از اين پس‘ محمد قاضي تنها با ترجمه فرياد مي كشيد. كمتر كسي است كه سخنراني محمد قاضي را در شبهاي شاعران و نويسندگان در انستيتو گوته كه به زبان دخترش مريم قرائت شد‘ شنيده و فراموش كرده باشد.
قاضي ضمن تحمل ناراحتي خويش و در عين حال همدردي با همگان‘ هرگز افسردگي و ياس به خود راه نداد. قاضي‘ اين سپيد موي فرزانه‘ پس از عمل جراحي اين رباعي طنزآميز را درباره خود سرود:
قاضي كه به راه ترجمه جوكي شد
از بس كه نوشت چون قلم دوكي شد
ديديم كه عاقبت به دست جراح
تبديل به يك عروسك كوكي شد
محمد قاضي‘ ضمن آنكه آثار بزرگي را براي بزرگسالان ترجمه كرد‘ به كودكان و نوجوانان نيز توجه ويژه اي داشت. او به كودكان عشق مي ورزيد و بر اين عقيده بود كه تربيت كودكان‘ تا حد زيادي تابع نظام اجتماعي حاكم بر كشور است و چنانچه نظام حاكم‘ نظام مترقي و واقع بيني نباشد; دشواري زيادي در راه تربيت كودكان و رشد فكري آنان پيش خواهد آمد:
"هر وقت بچه هاي جامعه نه به يك فرد ‘ بلكه به همه جامعه تعلق يافتند و كشور تماما" به صورت خانواده واحد درآمد; آن وقت مي توان اميدوار بود كه همه بچه ها در زير چتر حمايت جامعه‘ از بيماري و جهل‘ رهايي خواهند يافت." [كيست و چه كرد...-۷۳]
قاضي با ترجمه كتابهايي چون شاهزاده كوچولو‘ ۱۳۳۳ (۱۳ چاپ)‘ در آغوش خانواده‘ ۱۳۳۴ (۴ چاپ)‘ ماجراجوي جوان‘ ۱۳۵۲ (۷ چاپ)‘ پولينا چشم و چراغ كوهپايه‘ ۱۳۵۳ (۸ چاپ)‘ داستان كودكي چارلي چاپلين‘۱۳۵۴ ( ۲ چاپ)‘ با خانمان‘ ۱۳۵۵ (۹ چاپ)‘ پنج قصه از كريستسن اندرسون‘ ۱۳۵۸ (۱ چاپ) و پسرك روزنامه فروش‘ ۱۳۶۶ (۲ چاپ)‘ به تربيت جانهاي نسلي از بهترين فرزندان كشور ما ياري رساند و به سهم خود كوشيد تا نسل انسانهايي چون ابومسلم خراساني‘ مازيار‘ بابك خرمدين‘ باقر خان‘ ستارخان‘ و كلنل محمد تقي خان پسيان و ... در ميهن ما زنده بماند و سترون نشود.
"بچه تنها وقتي اميد مي رود‘ انساني ارزنده و شريف باربيايد كه از راه ادبيات و تعليمات كودكانه‘ با حقايق زندگي و واقعيات نظام حاكم بر جامعه و با سيستم نظام بهره كشي مستكبران از مستضعفان‘ آشنا بشود و رفع ظلم از ستم كشان را در عداد وظايف اخلاقي و ملي خود قرار بدهد. همه شعرها و داستانهاي زيباي كودكان بايد بر پايه اين واقعيت نهاده شده باشند‘ بديهي است كه بچه را سالها و سالها بايد در آن دنياي شيرين و رنگين خودش نگه داشت و نبايد آن كيف و لذت روحي كودكي را از او گرفت‘ولي در همان حال بايد نم نمك و كم كمك هم با حقايق آشنايش كرد و روز به روز و ماه به ماه و سال به سال بر وسعت و دامنه اين آشنايي افزود تا نسل آدمهايي نظير ابومسلم خراساني‘ مازيار‘ بابك خرمدين‘ باقر خان‘ ستارخان و كلنل محمد تقي خان پسيان و ديگر آزاد مرداني كه براي بهبود زندگي جامعه و نجات آن از قيد ظلم و موهومات‘ مبارزه مي كنند; منقرض نشود." [كيست و چه كرد...-۵۱]
محمد قاضي فروتن بود و از همه مي آموخت و لحظه اي از اين كار غفلت نمي كرد. او در مصاحبه اي كه در سال ۱۳۵۸ با مجله فرداي ايران انجام داده است‘مي گويد:
"... آري سالها چهره ها را شناختم و آدم ها را آزمودم. نوشته ها را خواندم و زحمت ها كشيدم‘ اما اينكه به راستي كدامين يك از آن ها راهگشاي من بوده و مرا تكان داده اند; جواب درست دادن به اين سئوال آسان نيست. من از همه آدمهاي اجتماع ‘ از بيسواد تر از خود گرفته تا به طريق اولي با سوادتر از خود‘ نكته آموخته و درس گرفته ام. اجتماع‘ بهترين مكتب زندگي است و چه خوب گفت آن شاعري كه گفت :
هر كه ناموخت از گذشت روزگار هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار
ولي به هر حال‘ براي آن كه سئوال شما را بي جواب نگذاشته باشم; اعتراف ميكنم كه در اين اواخر‘ مطالعه آثار دانشمند عزيز و متفكر و فيلسوف انقلابي‘ احسان طبري‘ سخت مرا تحت تاثير قرار داده و منقلبم كرده و به قول شما تكانم داده است. تنها با مطالعه نوشته هاي ادبي و تحقيقي و هنري اين مرد بزرگ است كه متوجه مي شويد چگونه انسان تحت تاثير قرار مي گيرد و نكته مي آموزد." [فرداي ايران – ۸۸ ]
استاد محمد قاضي‘ در نبرد جانگداز و هر روزه براي ترجمه آثاري كه به زحمت كشان ياري رساند تا خود را از استعمارو استثمار نجات دهند; به فقر و تهيدستي خود پايان بخشند و چراغ دانش و فضيلت را در وجود خويش شعله ور سازند; به الماس سختي مبدل گشت كه با چكش حوادث نشكست و از درون آتش ذوب كننده دشواريهاي زندگي‘ همچون ققنوسي سركشيد و دوباره آرمانهاي شريف انساني خود را با ترجمه فرياد كرد. آفرينش هستي او را معنا مي داد‘ پس مي آفريد تا باشد. هيچ روزي براي او روز استراحت نبود‘بلكه هر روز‘ روز فرياد بود; فرياد با ترجمه.
استاد محمد قاضي فرزند پر توان مردم كرد‘ فرزند محبوب مردم ايران و فرزند بزرگ جامعه ادب جهاني در ۲۴ ديماه ۱۳۷۶ ‘ با تفويض شعله درون خويش به ميليونها خواننده ايراني و چندين نسل از مردم كشورش ايران‘ قلم را به ديگر روشن گران سپرد تا كارزار نبرد به خاطر منافع مردم محروم‘ همچنان گرم بماند و شعله دانش و فرهيختگي‘ فروزان تر و فروزان تر شود.
...
و بدين سان زندگي تو
در اين زمين پايان يافت
كه آن همه آتش و عشق و تاكش را ستودي!
و با غرشي كه جهان را لرزاند
براي ستمكارانش كيفر طلبيدي.
زيرا خداوند تاريخ به همه ما وعده پيروزي نداده
ولي از همه ما خدمت بدان را خواسته است.
"پابلونرودا"
منابع
۱- همان دن كيشوت كافي بود (گفتگويي با محمد قاضي)‘ هادي سيف‘ نشريه فرداي ايران‘ شماره ۲‘ بهمن ماه ۱۳۵۹.
۲- خاطرات يك مترجم‘ محمد قاضي‘انتشارات زنده رود‘ اصفهان‘ چاپ اول‘پاييز ۱۳۷۱.
۳-كيست و چه كرد محمد قاضي‘ سيد علي صالحي‘ انتشارات ققنوس‘ تهران-چاپ اول بهار۱۳۶۸.
۴-سرگذشت ترجمه هاي من‘ محمد قاضي‘ نشر روايت‘ تهران‘ چاپ اول‘ بهار۱۳۷۳.
منبع:farhangetowsee
يكي در خاك ادوسا‘يكي در استانبول و آن ديگري در پراگ.
ميهن محبوب من تمام زمين است
وبه هنگامي كه نوبت من در رسد‘
بر گور من تمام زمين را بگذاريد.
ناظم حكمت
"در ميهن عزيز ما ايران‘ طي زمانهاي دراز‘ انسانهاي بزرگي زيسته اند كه هر يك در كالبد مادي و معنوي عصر خود ‘با شراره هاي ناب به خاطر آنچه آنان عدالت ‘ آزادگي و فضيلت مي شمرده اند; با جان‘انديشه و قلم خود رزميده و سوخته اند. براي ما و همه كساني كه در اين سرزمين زيسته اند و سود يا مقام يا غرق شدن در هستي بهيمي‘خرد و آگاهي آنها را كدر نساخته‘ آشنايي با كارنامه درخشان و سوزان آنان يك بيداري ‘ يك غرور و يك وظيفه ژرف است."
محمد قاضي بدون ترديد يكي از اين شراره هاي ناب بود كه تمام هستي خود را در پاي قلم خود كه جهاني پر از عدالت ‘ آزادي‘ صلح و دوستي ميان انسانها و ملت ها را فرياد مي كرد; سوزاند و گنجينه فرهنگي عظيمي را براي مردم شريف ايران‘ فارسي زبانان و زبان ادبيات فارسي به جاي گذاشت.
"مي پرسيد آن روزي كه ديگر محمد قاضي ترجمه نكرد چه روزي است‘ به طور ساده عرض كنم آن روز محمد قاضي مرده است. خيلي ها مرده اند با اينكه راه مي روند و مي خورند و مي خوابند و خيلي ها زنده اند با اين كه مرده اند. البته ممكن است روزي فرا برسد كه چشم مطالعه و دست نوشتن و مغز فكر كردن نداشته باشم و فقط نفسي بكشم‘من آن روز ديگر خود را زنده نمي دانم و مرگ واقعيم را با چشم خود ديده و حس كرده ام. من خودم را روزنه يا پنجره اي ميدانم ( بسته به لطف شماست كه مرا پنجره اي كوچك يا پنجره اي بزرگ بدانيد ) به روي باغ فرهنگ و هنر مغرب زمين و مغزم چراغي است در پس اين پنجره كه آن را روشن داشته است. خوانندگان فارسي زبان ‘ از وراي اين روزن يا پنجره به باغ فرهنگ و هنر مغرب زمين مينگرند و لذت ميبرند. آن روز كه ديگر من نتوانم يا نخواهم ترجمه كنم (شق اخير غير ممكن است); اين روزنه و يا پنجره كور شده است‘ بسته شده است و همين خود بدترين مرگ است. بنا بر آنچه در بالا عرض كردم‘ هرگز چنين احساسي نمي كنم كه نبايد ترجمه كرد. كار ترجمه براي من در حكم نفس كشيدن است و من بدون آن خواهم مرد." [فرداي ايران – ۸۸ ]
محمد قاضي ‘ بزرگترين مترجم كشور ما و بدون ترديد يكي از شريف ترين آنها در نزديك به ۷۰ ترجمه خود ‘ فارسي زبانان را با درخشانترين انديشه هاي انساني نويسندگان و انديشمندان طراز اول ‘ از چهار گوشه جهان : ويكتور هوگو‘ آناتول فرانس‘ هكتور مالو‘ ولتر‘ گوستاو فلوبر‘ رومن رولان‘ بلز ساندرا‘ گي دو مو پاسان‘ ژول رومن‘ ولاديمير پوزنر‘ ماريان دوبوزي‘ مارسل پانيول‘ فنلن واتين كابه از فرانسه‘ جك لندن ‘ لئون برتن‘ آنتوان دوسنت اگزوپري‘ پيرل باك‘ كايل آنستوت‘ دي براون‘ جان اشتاين بك‘ ا.ج.دميب نيك و هاروه ي واسرمن از آمريكا‘ داستايوسكي‘ كري ولف‘ تارله‘ ژلوبوفسكايا‘ آ.ولكوف‘ واسيلي نيكيتين‘ ماكسيم گورگي و ايليا ارنبورگ از اتحاد جماهير شوروي ‘ ميگل دوسروانتس ساوه درا‘ ژاك سرون‘ آنا ماريا ماتوته از اسپانيا ‘ اينيا تسيوسيلونه‘ مالاپارته و بوكاچيواز ايتاليا‘ چارلز ديكنز و چارلي چاپلين از انگلستان‘ نيكوس كازانتزاكيس و گوستاس تاكتسيس از يونان نيكلاي هايتوف و ايوان وازوف از بلغارستان‘ مارسل نيدرگانگ از آلمان‘ ايوان اولبراخت از چكسلواكي ‘ جرزي كوزينسكي از لهستان‘ هانس كريستين اندرسون از دانمارك‘ ابراهيم احمد از عراق‘ هراند پاسورماجيان از ارمنستان ‘ امين مالوف از لبنان و فرانتز ورفل از اتريش ‘ آشنا كرد و ميراث گرانبهايي را براي زبان و ادبيات فارسي پي افكند و آن را غني تر ساخت. او به تمام معنا دين خود را نسبت به جامعه ادا كرد.
" چرا بايد هميشه خنديدن من به نظر شما حاكي از شادي نباشد؟ اگر من به نظر شما انساني هستم كه دين خود را بيش از آنچه بايد به جامعه ادا كرده ام ‘ بي شك آدم خوشبختي هستم و اگر يك آدم خوشبخت نخندد‘ پس كه بخندد؟ توضيحا" عرض كنم كه از دوران كودكي با آن كه پدرو مادر نداشته ام يا بالاي سرم نبوده اند كه لوس و ننر و پر توقع بار بيايم ; هميشه آدمي بوده ام كه به كم راضي و تقريبا" به هيچ خرسند. در زندگي تحصيلي و اجتماعي ام هم آدمي بودم موفق و هميشه همه دوستم داشتند و به من ارج گذاشته اند. از ناملايمات زندگي هم هرگز نناليده ام و وقعي به آن نگذاشته ام . زندگي را دوست دارم ‘ مردم را دوست دارم ‘ شادي و تفريح و لذت بردن از دقايق عمر را به هر نحو كه ممكن باشد ‘ دوست دارم. اندك احساسي از جاه طلبي و مال دوستي و فخر فروشي ندارم و با همه آدمها فروتن و مهربانم. اين است رمز خنده اي كه از لبانم نمي افتد. خوب يا بد بودنش بسته به نظر شماست." [فرداي ايران – ۸۹ ]
محمد قاضي دهها رمان عظيم و از آن جمله چندين شاهكار كلاسيك و مسلم جهاني ‘ چندين كتاب علمي و نيز تاريخي را به فارسي برگرداند و ارثيه معنوي عظيمي را از خويش به جا گذاشت. با اين همه او هرگز از ستيز و باز هم ستيز باز نايستاد.
" به اعتقاد من هيچ كس نمي تواند همه سهمي را كه به جامعه و زندگي مديون است; ادا كند و من اگر به نظر شما چنين ديني را ادا كرده ام ‘ از باب مقايسه مي فرماييد. بلي‘ من شايد نسبت به خيلي ها دين بيشتري به ازاي بودنم به جامعه ادا كرده باشم‘ اما اين فقط نسبي است نه همه دين. اما اينكه مي فرمائيد تلاش هاي بعديم ستيز است‘ تلاشهاي قبلي ام نيز ستيز بوده است. مگر انجام تعهد و تلاش به طور اعم چيزي به غير از ستيز براي زيستن است؟"[فرداي ايران –۸۸ ]
آثاري كه محمد قاضي به ترجمه آنها دست زده است ; نه فقط بيانگر رنج مردم ستم كشيده‘ بلكه مبشر اميد است. نه فقط به ستوه آمدن رنج ديدگان را نشان مي دهد; بلكه طغيان و خشم آنها را نيز بيان مي كند. قاضي با آثاري كه ترجمه كرده است ;هيمه جانها را بر مي افروزد و راه رهايي را به مردم زحمت كش‘ رنج ديده و سرگشته اي كه در ميان آنهاست و به خاطر آنها دردمند است ; نشان مي دهد. او نشان مي دهد كه در سنگلاخ تاريخ‘ راه پويش انسان آسان نيست‘ سرنوشت او نبرد است‘ نبرد دائمي با دشواريها. لذا او به خوانندگان آثارش عمل جسورانه و سرسختانه را مي آموزد.
"مي پرسيد چه خشتي از حصارهاي اين دنياي بي حصار را تغيير داده ام يا به عبارت ديگر بيلان عمرم چه بوده است و چه قدمي برداشته ام؟ اولا"‘ كندن يا تغيير دادن هر خشتي از حصارهاي اين دنياي بي حصار ‘ دليل آباد كردن نيست. بسياري " خشت ها را تغيير داده اند " و بنا هاي موجود را واژگون كردند‘ به تصور اينكه آبادي كرده اند و حال آنكه به جز خرابي كاري نكرده اند. چنگيز و نادر و ناپلئون خشت ها كندند و كارشان ثمري جز خرابي و ويراني نداشت ولي فردوسي و سعدي و ابو علي سينا و نظاير اينها خشت ها نكندند و جهاني را به نور دانش و هنر خود روشن ساختند. من با خشتها كاري ندارم ‘ من بنا نيستم. من‘ فانوس افروزم و كارم اين بوده است كه در دوران عمر كوتاه‘ خود مغزها را با عرضه كردن آثار آزادانديشان جهان روشن كنم و حقايق زندگي را‘ كه آزاد زيستن و آزاد انديشيدن و عشق به همنوع و محبت و انسان دوستي و دموكراسي و كار و كوشش براي بهروزي خود و اجتماع است; به همه ابلاغ كنم." [فرداي ايران – ۸۹ ]
محمد قاضي در ۱۲ مرداد۱۲۹۲‘ در خانواده قاضيان و در شهر مهاباد به دنيا آمد. پدرش عبد الخالق امامي قاضي‘ امام جمعه شهر مهاباد و مادرش آمنه‘ زني سخت معتقد بود. قاضي در ۵ سالگي پدر خود را از دست داد‘ و مادرش نيز پس از مرگ همسر‘ او و تنها خواهرش را ترك كرد و با يكي از خوانين منطقه ‘ به نام فيض الله بيگي ‘ ازدواج كرد. محمد‘ دوران كودكي را تحت سرپرستي مادر بزرگش در روستاي چاغرلو گذراند ولي از هفت سالگي به مهاباد آمد و تحت سرپرستي قاضي علي‘ پدر زنده ياد قاضي محمد – قهرمان مردم كردستان – قرار گرفت و در دبستان سعادت مهاباد به تحصيل پرداخت. او در سال ۱۳۰۷ دبستان را به پايان رساند و شاگرد اول شد‘ اما چون در آن زمان مهاباد داراي دبيرستاني نبود ‘ براي مدتي از تحصيل بازماند. در سال ۱۳۰۸ به تهران نزد عمويش دكتر جواد قاضي آمد و در دبيرستان دارالفنون به تحصيل پرداخت. در سال ۱۳۱۵ ديپلم خود را در رشته ادبي دريافت كرد و در همان سال وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد. قاضي در سال ۱۳۱۸ در همين رشته فارغ التحصيل شد. نخستين ترجمه محمد قاضي ‘ كلود ولگرد اثر ويكتور هوگو بود كه در سال ۱۳۱۷ منتشر شد.
اما قاضي تا سال ۱۳۲۸ به كار ترجمه نپرداخت. كار عظيم و سترگ او در ترجمه ‘ در واقع از سال ۱۳۲۸ آغاز شد و تا آخرين روزهاي عمر‘ بدون وقفه ادامه يافت.
قاضي كه در دوران تحصيل با انديشه هاي مردمي و مترقي آشنا شده بود; به جنبش بالنده و پيشرو زمانه پيوست و در كارزار مردمي و ملي مردم ايران‘ مشاركت فعال داشت. او پس از كودتاي ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲‘ مدتي زنداني شد و با حفظ پاكدامني و شرافت انساني ‘ با سري افراشته‘ آن جا را ترك گفت. پس از آزادي از زندان‘ قاضي مايوس و خانه نشين نشد و تن به زندگي عادي نداد. او پي گير و استوار و سلاح قلم بر دست‘ به سياهي شب هجوم برد. كنفسيوس مي گويد: " به عوض اين كه به تاريكي شب لعنت بفرستيد‘ يك شمع روشن كنيد." قاضي نه شمع كه آتشي افروخت و جانها را شعله ور ساخت و در كارزار ترجمه به آنچنان قله رفيعي دست يافت كه نه تنها توده هاي مردم‘ بلكه بسياري از متفكران كشور‘ به اعتبار نام او و بدون آن كه شناختي از نويسنده اثر داشته باشند; كتاب را انتخاب و مطالعه مي كردند. او در اين راه از سنگلاخ هاي خارآگين گذشت و به ستيغ هاي كبود‘ به افق هاي باز و آسمان روشن رسيد. كمتر خانه اي در سراسر ميهن ما پيدا ميشود كه در آن‘ كتابي با ترجمه قاضي نباشد. كمتر انقلابي و آزادمنشي يافت ميشود كه از آثار او افروخته نشده باشد‘ و كمتر انسان فهيمي است كه حداقل يكي از آثار او را مطالعه نكرده باشد. او به مترجمي مردمي و ملي – نه تنها در مقياس كشور ايران بلكه در مقياس تمام فارسي زبانان- مبدل شد. او به مقام "معمار جانها" ارتقاء يافت.
محمد قاضي در فضايي به كار ترجمه پرداخت كه خفقان و سانسور بر كشور مسلط بود. هر كتابي را نمي شد ترجمه كرد و هر چيزي را نمي شد نوشت. فضايي مانند فضاي بسياري از كشورهاي جهان سوم. كشورهاي زير سلطه ديكتاتوري و خفقان. در كشوري كه به كاربردن واژه هايي چون "گل سرخ"‘ "لاله خونين"‘ "رفيق" و ... ممنوع بود. قاضي در پاسخ به پرسش "خوزه دوكاسترو نويسنده بزرگ كشور برزيل و خالق اثر آدم ها و خرچنگ ها" كه پرسيده بود:"انگيزه شما براي ترجمه اين كتاب چه بوده است؟" مي گويد:
"... ما اينجا نمي توانيم از بدبختيها و بي عدالتي هاي رايج در كشورمان مستقيما" سخن بگوييم‘ چون سرو كارمان با ساواك و زندان و زجرو شكنجه خواهد بود. ولي اگر نويسنده اي - مثل شما - دردها و بدبختي هاي مردم ستم كش كشورش را در كتابي عرضه كرده باشد و ما حس كنيم كه آن چه بر سر مردم كشور شما مي آيد ;عينا" يا دقيقا" همان است كه در آن كتاب تشريح و توصيف شده است; به ترجمه آن مي پردازيم تا تسكيني به درد دل خود بدهيم. و اگر مورد اعتراض و تعقيب دستگاه سانسور قرار گرفتيم ; مي گوييم اينها مربوط به فلان كشور است و ربطي به كشور ما ندارد... به عبارت ديگر‘ ما در پناه نام شما‘ حرف هاي خودمان را مي زنيم."
قاضي هرگز از روي تفنن و يا به خاطر سفارش ‘ ترجمه نكرد. او ابتدا بايد خود را راضي مي كرد.آثارش بايد روشنگر باشند و واقعيت هاي زندگي و راه و رسم انسانيت را به همگان بياموزد. آثارش بايد به منافع محرومان‘ دمكراسي‘ صلح و دوستي ميان انسانها و ملت ها‘ متعهد باشند و نيازهاي جامعه را برآورد‘ بايد به كارش ايمان و اعتقاد مي داشت.
" به طور كلي‘ خط مشي معيني كه من در كار ترجمه براي خود برگزيده ام و باعث شده كه مرا مترجمي متعهد به خوانندگان آثارم بشناساند; اين است كه نويسنده مورد قبول من‘ فردي باشد طرفدار آزادي فكر وعقيده و بيان و مدافع حقوق زحمت كشان و ستمديدگان و مروج اصول شرافت و انسانيت و جوانمردي و خلاصه انساني باشد واقع بين و واقع گرا و بري از عقايد پوچ و خرافي." [كيست و چه كرد...-۷۳]
محمد قاضي در سال ۱۳۵۴ براي درمان بيماري سرطان حنجره‘ به همت دوستان فراوانش به آلمان سفر كرد و در بيمارستان شهر ماربورگ بستري شد. پرفسور كلاين زاسر‘ پس از معاينه او گفت:
-بعد از عمل جراحي ديگر نمي تواني حرف بزني!
و قاضي با خنده پاسخ داد:
- در مملكت من حرف زدن ممنوع است.
قاضي در آن شرايط دشوار هم ‘ روحيه خود را از دست نداد‘ بلكه از آن چنان آرامشي برخوردار بود كه ديگر بيماران بيمارستان را نزد او مي آوردند تا روح افسردگي و ياس را از آنان بزدايد. قاضي پس از عمل جراحي و كار گذاشتن بلندگوي ويژه اي در حنجره‘ به ميهن محبوب خود بازگشت تا وظيفه شريف و انساني خود را از سرگيرد.از اين پس‘ محمد قاضي تنها با ترجمه فرياد مي كشيد. كمتر كسي است كه سخنراني محمد قاضي را در شبهاي شاعران و نويسندگان در انستيتو گوته كه به زبان دخترش مريم قرائت شد‘ شنيده و فراموش كرده باشد.
قاضي ضمن تحمل ناراحتي خويش و در عين حال همدردي با همگان‘ هرگز افسردگي و ياس به خود راه نداد. قاضي‘ اين سپيد موي فرزانه‘ پس از عمل جراحي اين رباعي طنزآميز را درباره خود سرود:
قاضي كه به راه ترجمه جوكي شد
از بس كه نوشت چون قلم دوكي شد
ديديم كه عاقبت به دست جراح
تبديل به يك عروسك كوكي شد
محمد قاضي‘ ضمن آنكه آثار بزرگي را براي بزرگسالان ترجمه كرد‘ به كودكان و نوجوانان نيز توجه ويژه اي داشت. او به كودكان عشق مي ورزيد و بر اين عقيده بود كه تربيت كودكان‘ تا حد زيادي تابع نظام اجتماعي حاكم بر كشور است و چنانچه نظام حاكم‘ نظام مترقي و واقع بيني نباشد; دشواري زيادي در راه تربيت كودكان و رشد فكري آنان پيش خواهد آمد:
"هر وقت بچه هاي جامعه نه به يك فرد ‘ بلكه به همه جامعه تعلق يافتند و كشور تماما" به صورت خانواده واحد درآمد; آن وقت مي توان اميدوار بود كه همه بچه ها در زير چتر حمايت جامعه‘ از بيماري و جهل‘ رهايي خواهند يافت." [كيست و چه كرد...-۷۳]
قاضي با ترجمه كتابهايي چون شاهزاده كوچولو‘ ۱۳۳۳ (۱۳ چاپ)‘ در آغوش خانواده‘ ۱۳۳۴ (۴ چاپ)‘ ماجراجوي جوان‘ ۱۳۵۲ (۷ چاپ)‘ پولينا چشم و چراغ كوهپايه‘ ۱۳۵۳ (۸ چاپ)‘ داستان كودكي چارلي چاپلين‘۱۳۵۴ ( ۲ چاپ)‘ با خانمان‘ ۱۳۵۵ (۹ چاپ)‘ پنج قصه از كريستسن اندرسون‘ ۱۳۵۸ (۱ چاپ) و پسرك روزنامه فروش‘ ۱۳۶۶ (۲ چاپ)‘ به تربيت جانهاي نسلي از بهترين فرزندان كشور ما ياري رساند و به سهم خود كوشيد تا نسل انسانهايي چون ابومسلم خراساني‘ مازيار‘ بابك خرمدين‘ باقر خان‘ ستارخان‘ و كلنل محمد تقي خان پسيان و ... در ميهن ما زنده بماند و سترون نشود.
"بچه تنها وقتي اميد مي رود‘ انساني ارزنده و شريف باربيايد كه از راه ادبيات و تعليمات كودكانه‘ با حقايق زندگي و واقعيات نظام حاكم بر جامعه و با سيستم نظام بهره كشي مستكبران از مستضعفان‘ آشنا بشود و رفع ظلم از ستم كشان را در عداد وظايف اخلاقي و ملي خود قرار بدهد. همه شعرها و داستانهاي زيباي كودكان بايد بر پايه اين واقعيت نهاده شده باشند‘ بديهي است كه بچه را سالها و سالها بايد در آن دنياي شيرين و رنگين خودش نگه داشت و نبايد آن كيف و لذت روحي كودكي را از او گرفت‘ولي در همان حال بايد نم نمك و كم كمك هم با حقايق آشنايش كرد و روز به روز و ماه به ماه و سال به سال بر وسعت و دامنه اين آشنايي افزود تا نسل آدمهايي نظير ابومسلم خراساني‘ مازيار‘ بابك خرمدين‘ باقر خان‘ ستارخان و كلنل محمد تقي خان پسيان و ديگر آزاد مرداني كه براي بهبود زندگي جامعه و نجات آن از قيد ظلم و موهومات‘ مبارزه مي كنند; منقرض نشود." [كيست و چه كرد...-۵۱]
محمد قاضي فروتن بود و از همه مي آموخت و لحظه اي از اين كار غفلت نمي كرد. او در مصاحبه اي كه در سال ۱۳۵۸ با مجله فرداي ايران انجام داده است‘مي گويد:
"... آري سالها چهره ها را شناختم و آدم ها را آزمودم. نوشته ها را خواندم و زحمت ها كشيدم‘ اما اينكه به راستي كدامين يك از آن ها راهگشاي من بوده و مرا تكان داده اند; جواب درست دادن به اين سئوال آسان نيست. من از همه آدمهاي اجتماع ‘ از بيسواد تر از خود گرفته تا به طريق اولي با سوادتر از خود‘ نكته آموخته و درس گرفته ام. اجتماع‘ بهترين مكتب زندگي است و چه خوب گفت آن شاعري كه گفت :
هر كه ناموخت از گذشت روزگار هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار
ولي به هر حال‘ براي آن كه سئوال شما را بي جواب نگذاشته باشم; اعتراف ميكنم كه در اين اواخر‘ مطالعه آثار دانشمند عزيز و متفكر و فيلسوف انقلابي‘ احسان طبري‘ سخت مرا تحت تاثير قرار داده و منقلبم كرده و به قول شما تكانم داده است. تنها با مطالعه نوشته هاي ادبي و تحقيقي و هنري اين مرد بزرگ است كه متوجه مي شويد چگونه انسان تحت تاثير قرار مي گيرد و نكته مي آموزد." [فرداي ايران – ۸۸ ]
استاد محمد قاضي‘ در نبرد جانگداز و هر روزه براي ترجمه آثاري كه به زحمت كشان ياري رساند تا خود را از استعمارو استثمار نجات دهند; به فقر و تهيدستي خود پايان بخشند و چراغ دانش و فضيلت را در وجود خويش شعله ور سازند; به الماس سختي مبدل گشت كه با چكش حوادث نشكست و از درون آتش ذوب كننده دشواريهاي زندگي‘ همچون ققنوسي سركشيد و دوباره آرمانهاي شريف انساني خود را با ترجمه فرياد كرد. آفرينش هستي او را معنا مي داد‘ پس مي آفريد تا باشد. هيچ روزي براي او روز استراحت نبود‘بلكه هر روز‘ روز فرياد بود; فرياد با ترجمه.
استاد محمد قاضي فرزند پر توان مردم كرد‘ فرزند محبوب مردم ايران و فرزند بزرگ جامعه ادب جهاني در ۲۴ ديماه ۱۳۷۶ ‘ با تفويض شعله درون خويش به ميليونها خواننده ايراني و چندين نسل از مردم كشورش ايران‘ قلم را به ديگر روشن گران سپرد تا كارزار نبرد به خاطر منافع مردم محروم‘ همچنان گرم بماند و شعله دانش و فرهيختگي‘ فروزان تر و فروزان تر شود.
...
و بدين سان زندگي تو
در اين زمين پايان يافت
كه آن همه آتش و عشق و تاكش را ستودي!
و با غرشي كه جهان را لرزاند
براي ستمكارانش كيفر طلبيدي.
زيرا خداوند تاريخ به همه ما وعده پيروزي نداده
ولي از همه ما خدمت بدان را خواسته است.
"پابلونرودا"
منابع
۱- همان دن كيشوت كافي بود (گفتگويي با محمد قاضي)‘ هادي سيف‘ نشريه فرداي ايران‘ شماره ۲‘ بهمن ماه ۱۳۵۹.
۲- خاطرات يك مترجم‘ محمد قاضي‘انتشارات زنده رود‘ اصفهان‘ چاپ اول‘پاييز ۱۳۷۱.
۳-كيست و چه كرد محمد قاضي‘ سيد علي صالحي‘ انتشارات ققنوس‘ تهران-چاپ اول بهار۱۳۶۸.
۴-سرگذشت ترجمه هاي من‘ محمد قاضي‘ نشر روايت‘ تهران‘ چاپ اول‘ بهار۱۳۷۳.
منبع:farhangetowsee
نظر