محمود حدادی، مترجم بیش از دوازده كتاب، سالهاست به غیر از ترجمه كتاب، به تدریس ترجمه در دانشگاهها نیز می پردازد. او اعتقاد دارد واحد ترجمه نه فقط جمله، بلكه كل یك متن است. در حقیقت روح و پیام یك اثر از طریق رابطه ای كه متن با مخاطب برقرار می كند، باید منتقل و فهمیده شود.
چه طور شد به طور حرفه ای به كار ترجمه كتابهای آلمانی روی آوردید؟
بعد چه شد؟
او سومین مترجمی است كه دیوان غربی- شرقی از «یوهان ولفگانگ گوته»، شاعر و وزیر دربار كشور شاهی زاكسن-وایمار آلمان را ترجمه كرده است.
وی در این گفت وگو از چگونگی ترجمه این كتاب سخن گفت و آسیب شناسی ترجمه در ایران را نیز مورد بررسی قرار داد.
فرانك آذر
چه طور شد به طور حرفه ای به كار ترجمه كتابهای آلمانی روی آوردید؟
پس از اقامت ده ساله در كشور آلمان و تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی، اوایل انقلاب به ایران بازگشتم. در آن زمان به غیر از كار ترجمه توانی در خود نمی دیدم تا به درسی كه خوانده بودم صورت تحقق ببخشم. نخستین كتابی كه ترجمه كردم، كتاب نسبتاً سنگینی بود از «هاینریش مان» با عنوان «زیردست» كه برای ترجمه آن وقت زیادی صرف كردم...
چه سالی به چاپ رسید؟
- سال ۱۳۶۳ توسط انتشارات فاریاب به چاپ رسید كه البته بعدها ورشكست شد...
بعد چه شد؟
پس از آن رمان دیگری ترجمه كردم از «برونو فرانك» نویسنده دوره مهاجرت آلمان با نام «سروانتس». البته نویسنده مشهوری نیست ولی شیوا می نویسد. نشر نقره در سال ۱۳۶۴ آن را منتشر كرد كه متأسفانه آن هم از صحنه نشر كنار رفت.
چرا پس از ترجمه آن كتاب مدتی از كار ترجمه دور شدید؟
چون دچار عارضه خشكی غده های اشكی چشم شدم كه خیلی دردناك بود و مجبور شدم مدتی از كار ترجمه دست بكشم. از سوی دیگر پس از انتشار كتاب «سروانتس» بحران كاغذ در عرصه نشر بوجود آمد و عملاً شرایط مساعد پس از انقلاب برای چاپ كتاب از بین رفت. در نتیجه ناشران هر كتابی را برای چاپ نمی پذیرفتند. بالاخره در سال ۱۳۶۹ سراغ اشعار منثور «ایوان تورگنیف» رفتم، هر چند كه اصل كتاب به زبان روسی بود ولی پس از مقایسه چندین ترجمه آلمانی، آخرین ترجمه را بهتر تشخیص دادم و به فارسی ترجمه كردم. این مجموعه در دو قسمت تحت عنوان «پیرانه و پسینه» منتشر شد. در حقیقت «تورگنیف» در این كتاب كه سرشار از تغزل و شاعرانگی است، از دردهای خودش می گوید و به اصطلاح نگاه وداع گرانه ای به زندگی دارد. پس از آن هم چندین كتاب دیگر ترجمه كردم از جمله «رنگهای كودكی» كه مجموعه ای از خاطرات كودكی نویسندگان آلمانی است كه بیست داستان را در برمی گیرد. داستانهایی كه زمینه های مشتركی داشتند را جمع آوری و ترجمه كردم و عنوان یكی از داستانها كه نوشته خانم «كریستینه بوستا» شاعره نازك اندیش اتریشی بود را برای كتاب انتخاب كردم. همین طور كتاب «جهان آخر» اثر«كریستف رانزمایر» و «اسكندر» نوشته «كلائوس مان» را ترجمه كردم و هر سه كتاب توسط نشر مركز به چاپ رسید. كتاب «فرشته آبی» نوشته «هاینریش مان» پس از هفت سال محاق، بالاخره سال ۱۳۷۴ توسط نشر آویشن به چاپ رسید ولی بالاخره در سال ۱۳۷۷ مجوز توزیع گرفت. همچنین تاكنون «سردرگمی های دانشجوی تورلس» اثر «روبرت موزیل» و جلد اول كتاب «هانری چهارم» را ترجمه كرده ام و در حال ترجمه جلد دوم آن نیز هستم.
البته در این فهرست كتاب «مبانی ترجمه» را از قلم انداخته اید!
بله. البته این كتاب تألیفی فقط مختص دانشجویان زبان آلمانی نیست. هر چند كه در آن از مثال های آلمانی استفاده شده است.
چرا در ترجمه هایتان سراغ نویسندگان مشهور آلمانی نرفتید؟
برای این كار دلیل داشتم. همانطور كه می دانید، كسانی همچون؛ هاینریش بل، گونترگراس، هرمان هسه، فرانتس كافكا و برتولت برشت نویسندگان مشهوری هستند كه مترجمان كتابهایشان، به راحتی می توانند ناشر پیدا كنند و ناشران هم آسانتر این كتابها را برای چاپ می پذیرند. ضمن این كه این نامها همیشه تضمین فروش می كنند. ولی اقتصادی نگاه كردن این خطر را هم دارد كه نویسندگان خوب آلمانی كه كمتر شناخته هستند، همچنان مطرح نشوند و ازسوی دیگر گاهی اوقات مترجمان غیر ورزیده در پشت نامهای مشهور پنهان شوند! همچنین بسیاری از آثار این نویسندگان مشهور چندین بار ترجمه شده و در صورت ترجمه مجدد وارد گودی می شوم كه تكرار مكررات است! در واقع باید بگویم برای من همیشه اثر یك نویسنده مطرح بوده است تا نام و شهرت نویسنده.
ولی در اینجا یك استثناء وجود دارد. شما سراغ دیوان غربی- شرقی گوته رفتید كه یكی از شناخته شده ترین آثار مكتوب ادبیات آلمانی در میان ایرانیان است. به طوری كه گوته خود را برادر معنوی حافظ می داند.
در دوران دانشجویی با دیوان آشنا شدم ولی كار عمیقی بر روی آن انجام ندادم! ولی بعدها كار ترجمه را دنبال كردم و جدی تر بر روی آن متمركز شدم. در واقع در ترجمه این كتاب مدیون گفت وگوی تمدنها هستم. به مناسبت دویست و پنجاهمین زاد روز گوته، شركت دایملر كرایسلر آلمان پیشنهاد كرد تا ضمن حمایت مالی، این دیوان را ترجمه كنم و شاید خوش اقبال بودم كه با حمایت مختصر مالی توانستم به ترجمه این كتاب روی بیاورم. بعد از انتشار آن كتاب هم قرار شد شركت، كتاب را به عنوان هدیه گفتگوی تمدنها به افراد و نهادهای مختلف هدیه كند. منتها در این میان با شركت اختلاف منافع پیدا كردم. چون علاقه مند بودم كه همگان از طریق خرید كتاب به آن دسترسی پیدا كنند، موضوع را با مسئولان شركت در میان گذاشتم و به راحتی پذیرفتند كه یك سال پس از انتشار كتاب در آلمان، كتاب را به یك ناشر ایرانی برای توزیع در سطح وسیع بسپارم.
كدام ناشر در ایران كتاب را منتشر می كند؟
در واقع «نشر دیگر» از میان چند ناشر، نخستین مشوق من بود كه كتاب را ترجمه كنم. بنابراین خود را متعهد می دانم كه كتاب را به ایشان بسپارم.
همان طور كه می دانید آقایان شجاع الدین شفا و دكتر كورش صفوی نیز این دیوان را ترجمه كرده اند پس چرا مجدداً دست به ترجمه كتاب زدید؟
همان طور كه می دانید دیوان دو بخش دارد؛ یكی مجموعه اشعار كه شامل دوازده دفتر است و دیگری مجموعه مقالات كه ۶۳ مقاله را در بر می گیرد. آقای شفا فقط اشعار را از زبان فرانسه و نه از زبان گوته به زبان حافظ ترجمه كردند و حتی در ترجمه اشعار دست به گزینش زدند، ولی در مقدمه كتاب از آن ۶۳ مقاله نقل قول كردند. بنابراین در مورد ترجمه آقای شفا می توانم بگویم اگر من با وجود اطلاع از ترجمه ایشان دست به یك ترجمه دیگری زده ام، چون منطقاً وجود یك ترجمه دوم را دست كم از دید خودم ضروری تشخیص داده ام. ولی در مورد ترجمه آقای صفوی مسئله اصلاً چنین نیست. ترجمه ایشان صرفاً زودتر از ترجمه من انتشار یافته است و گرنه از ظاهر امر چنین برمی آید، به طور همزمان و بی اطلاع از كار هم، قطعاً هر دو به انگیزه دویست و پنجاهمین زادروز گوته به ترجمه دیوان روی آورده ایم. روزی كه كار ایشان در دسترس و قابل تهیه بود، ترجمه من حروفچینی و تحویل داده شده بود. به این ترتیب من نتوانسته ام از بد یا خوب ترجمه ایشان برای ترجمه خود بهره و یا تجربه ای بگیرم. آنچه كه باید مثبت دانست و از آن استقبال كرد، این است كه از یك اثر مهم، همزمان دو ترجمه در اختیار است، گو اینكه از دیوان گوته حتی دو ترجمه هم كم است! با این حال اگر بخواهم به عنوان خواننده این كتاب آقای صفوی اظهار نظر كنم، باید بگویم كه متن بین نظم و نثر سرگردان است و دیگر اینكه در مورد برخی اشعار با هم اختلاف برداشت داشتیم. به هر حال وقتی صحبت از دیوان گوته به میان می آید، احساسی دوگانه دارم؛ از یك سو چون كتاب را ترجمه كردم خوشحالم و از سوی دیگر از اینكه شعر گوته را به نثر ترجمه كردم، شرمسار، ولی با این حال فكر می كنم این كار به انجامش می ارزید.
زبانی را كه برای ترجمه برگزیدید، آیا اصل اثر را مخدوش نمی كند، چون به هر حال دیوان به نظم است نه به نثر؟
توجیه من این است كه بخش عمده دیوان غربی- شرقی جنبه روایی دارد، همانند نصایح سعدی در گلستان كه در ذات خودش تغزل نیست ولی وزن و قافیه دارد. از سویی هم می دانیم كه شعر منثور وجود دارد كه تغزل است ولی وزن و قافیه ندارد و نمونه بارز آن اشعار منثور ایوان تورگنیف است و یا در ایران شعر سپید احمد شاملو. البته می دانید كه در شعر یك جور ایهام و بازی با واژگان وجود دارد. بنابراین ترجمه شعر مشكل است و در مواردی تا مرز ناممكن پیش می رود. ولی باید بگویم كه خوشبختانه در دیوان غربی- شرقی چندان بازی واژگان نشده است، البته یكی دو مورد بازی چند پهلو با واژگان و نامها شده كه من آنها را به نوعی پیدا كردم و برایشان واژه سازی كردم. به طور مثال كلمه «الله» كه به صورت Allah آمده به شكل زیبایی در اشعار تنیده شده است. «All» به معنی همه، كائنات و كیهان است و من برای اینكه منظور گوته را برسانم، تا این كلمه با سایر واژگان در ابیات دیگر هم قافیه شود، «همه توان» معنی كردم:
هر آنچه از ره دیده و دل می شناسم،
ای معلم همه دانش ها، از توست كه می شناسم
و آنگاه كه اسماء صدگانه آن همه توان را برمی شمرم
در هر یك، نامی برای تو پژواك برمی دارد.
همان طور كه می دانید گوته و حافظ هم عصر نبودند. چگونه گوته با حافظ آشنا شده است؟
در حقیقت اندیشمندان بزرگ به این كفایت نمی كنند كه یاران و دوستان خود را از هم عصران خود بگیرند و در واقع بزرگان همه اعصار را دوست خودشان قرار می دهند. در نتیجه نزدیكی ذهنی گوته با حافظ چیز عجیب و غریبی نیست. گوته در سال ۱۸۱۴ كه ۶۴ سال بیشتر نداشت، از طریق ترجمه نویسنده پركاری به نام «یوزف هامرفون پورگشتال» كه دیپلمات اتریشی در استانبول بود، با اشعار حافظ آشنا شد. البته مسلماً ترجمه ایشان از دید امروزی كهنه و منسوخ است. ولی گوته ورای این ترجمه نسبتاً ضعیف به راحتی توانست با عظمت حافظ آشنا شود. من در اینجا از فرصت استفاده می كنم و سعی می كنم از این پیشداوری دور شوم كه گوته در دیوان غربی- شرقی فقط از حافظ تأثیر نگرفته است، هر چند حافظ نخستین جرقه را در ذهن گوته می زند ولی فقط به شناخت حافظ بسنده نمی كند و دیدش را به ادبیات فارسی تعمیم می دهد. مثلاً از «قابوسنامه» قابوس بن وشمگیر، اشعار فردوسی، شیخ عطار، مولوی و... تأثیر می گیرد و این تأثیرات را در دیوان می بینیم. بنابراین هنگام ترجمه كتاب، سه بار قابوسنامه را خواندم و اشعار شاعران دیگر را دائماً مرور می كردم.
آقای حدادی وضعیت كتابهای ترجمه شده آلمانی را چگونه ارزیابی می كنید؟
من سعی می كنم به پرسش شما یك پاسخ عام بدهم و فقط به كتابهای آلمانی محدود نكنم. به گمان من این تصور در ایران وجود دارد كه ترجمه در حاشیه ادبیات فارسی قرار می گیرد و نثر آن نسبت به نوشته های نویسندگان ما می تواند نثر درجه دو باشد. در حالی كه ترجمه هایی كه پختگی آثار نویسندگان فارسی زبان را داشته باشد، كم نیستند. ولی شاید ذكر این مثال خالی از لطف نباشد كه شاید كمتر كسی هنگام خواندن «كلیله و دمنه» به ذهنش خطور كند كه یك اثر ترجمه ای است و یا در كشور آلمان آثار شكسپیر در قرن هیجدهم به فاصله پنجاه سال سه بار به آلمانی ترجمه شد. نخستین بار توسط «ویلاند» كه فیلسوف و روشنگر بزرگی است، بعد توسط «بورگر» و چندی بعد توسط «آگوست ویلهم اشلگل» و علی رغم ترجمه خوب ویلاند، «اشلگل» بار دیگر آثار عمده شكسپیر را ترجمه كرد و امروز پس از گذشت دویست سال تبدیل به ترجمه معتبری شده و در طول زمان مورد تأیید قرار گرفته است و حتماً ایشان مدیون تلاش استادان قبل از خودش است و بجاست بگویم كه حتی گوته، غنای زبان خود را در قیاس با ۵۰ سال پیش از خود و در مقایسه با زبان «لسینگ» مدیون «نهضت ترجمه در آلمان» است و باید بگویم كه ترجمه نه در كنار زبان فارسی بلكه باید پابه پای آن جلو بیاید، تا به غنای واژگان و اندیشه زبان و ادبیات فارسی بیفزاید.
برگرفته از: روزنامه همشهری - 82
برگرفته از: روزنامه همشهری - 82
نظر