اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

اسدالله امرايي: شعر را نمي توان ترجمه كرد

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • اسدالله امرايي: شعر را نمي توان ترجمه كرد

    فراز وفرودهاي ترجمه در گفت وگو با اسدالله امرايي

    اسدالله امرايي [متولد ۱۳۳۹ ـ شهرري] از پركارترين مترجمين يك دهه اخير است كه در حوزه هاي داستان كوتاه، رمان و شعر ترجمه هاي بسياري را از او خوانده ايم. از جمله اين ترجمه ها مي توان به آثاري چون: كوري [ژوزه ساراماگو ـ مرواريد ـ ۱۳۷۷]؛ دختر بخت [ايزابل آلنده ـ تنديس ـ ۱۳۷۸]؛ شبح اونيل [مايكل اونداتيه ـ نيلوفر ـ ۱۳۷۹] ؛ ظلمت در نيمروز [آرتور كستلر ـ نقش و نگار ـ ۱۳۸۰]؛ كائورادياس [كارلوس فوئنتس ـ تنديس ـ ۱۳۸۰]؛ اينس [كارلوس فوئنتس ـ مرواريد ـ ۱۳۸۲]؛ هر وقت كارم داشتي تلفن كن [مجموعه داستانهاي ريموند كارور ـ نقش و نگار ـ ۱۳۸۱]؛ بهترين بچه عالم [مجموعه داستانهاي خيلي كوتاه ـ رسانش ـ ۱۳۷۸]؛ عاشقانه هايي براي سيلويا پلات [شعرهاي تدهيوز ـ با همكاري ساير محمدي ـ نگاه ـ ۱۳۸۰]؛ مجموعه شعرهاي سيلويا پلات [با همكاري ساير محمدي ـ نقش و نگار (متن دوزبانه) ـ ۱۳۸۱]؛ و حرير مهتاب [مجموعه شعرهاي شاعران جهان ـ نشر مينا ـ ۱۳۸۱] اشاره كرد.

    با امرايي در يكي از عصرهاي شهريور به گفت وگو نشستيم در آپارتمانش كه از دو اتاق ويك هال كوچك تشكيل مي شد و يكي از اتاق ها در واقع كتابخانه اي بود كه بخش اعظم آن را آثار نويسندگان انگليسي زبان تشكيل مي داد البته به زبان اصلي. ويژگي مهم امرايي در اين گفت وگو خونسردي وي بود كه برحسب تفسير معمول ايرانيان در اين گونه مواقع، به صبوري تعبير مي شود. او در هنگام پاسخ به هر سؤال، گويي به متني نامريي مي نگريست كه بخشي از آن قابل روايت بود و باقي، نه! سيماي او، سيماي مردي سي ساله بود و نحوه سخن گفتنش، يادآور مرداني كه در پنجمين دهه عمرشان به سر مي برند!

    جناب امرايي شما از معدود مترجمان فعالي هستيد كه در هردو زمينه شعر و داستان، آثاري را منتشر كرده ايد. عده اي از مترجمان بر اين اعتقادند كه مترجم شعر بايد خودشاعر باشد تا بتواند چالش شاعر با زبان را از زبان مبدأ به زبان مقصد منتقل كند ـ شما چه نظري داريد؟

    شعري از يك شاعر لهستاني را به ياد مي آورم با نام «ترجمه شعر»؛ اين شعر روايت «نره زنبوري» است كه مي خواهد از شهد يك گل استفاده ببرد. سرما هم خورده و بويي را احساس نمي كند. تلاش مي كند خيلي سخت؛ و درنهايت وارد گل مي شود تا به شهد دست يابد. از گلبرگها هم عبور مي كند اما درنهايت سرش با كاسبرگ برخورد مي كند و سرخورده برمي گردد. در بيرون گل، روايت «نره زنبور» چنين است: «وارد گل شدم و از شهد آن استفاده بردم. باور نمي كنيد! بيني آغشته به گرده ام را ببينيد!» در اين شعر، هيچ اشاره مستقيمي به ترجمه شعر موجود نيست اما اين استعاره، به اندازه كافي گوياست. من اساساً معتقدم كه شعر ترجمه پذير نيست؛ البته در ترجمه بعضي از شعرها ما موفق مي شويم كه معنا را منتقل كنيم اما شعر كه فقط معنا نيست! به هرحال انتقال اين معنا هم بدون استفاده از شگردهاي شعري در زبان مقصد ممكن نيست گرچه درنهايت شما با «شعر» به مفهومي كه در زبان مبدأ «اتفاق» افتاده روبرو نيستيد.
    ممكن است كه شما شعرهاي لوركا را درقالب ذهن و زبان شاملو بخوانيد و لذت ببريد كه لذت هم مي بريد ولي درنهايت، شما شعري از شاملو را خوانده ايد كه ايده هايش متعلق به لوركاست. اين عين واقعيت است! در ترجمه هايي كه خودم انجام داده ام آن شگردهاي شعري موردنظر از مساعدت دوست شاعرم «ساير محمدي» حاصل آمده. ساير محمدي شعر را خوب مي فهمد و بر شگردها هم مسلط است. در مجموعه هاي ديگر هم كه بي همراهي او بوده از نظر دوستان ديگري استفاده برده ام.

    فكر نمي كنيد كه ترجمه شعر بايد توسط مترجمي صورت بگيرد كه هم بر زبان شعر مسلط است و هم شاعري صاحب سبك؟

    با عنصر «صاحب سبك بودن» موافق نيستم. شاعر صاحب سبك، سبك خود را در كار دخالت مي دهد و حاصل، چيزي خواهد بود نظير شعرهاي خودش.

    مثل ترجمه هاي شاملو از شعرهاي پل الوآر؟

    شايد در آن ترجمه ها، اين وجه پررنگ تر باشد اما ترجمه هايش از شعرهاي لوركا و مارگوت بيكل هم داراي همين خصيصه است. به نظر من، آشنايي با «شعر» براي ترجمه آن كفايت مي كند. اين را به اين دليل نمي گويم چون خودم شاعر نيستم بسياري چنين كرده اند و موفق هم بوده اند...

    مثل خانم ليلي گلستان در ترجمه آثار ريتسوس ...

    بله! و بسياري ديگر.

    از شعر به سراغ رمان و داستان كوتاه برويم. شما در هر دو زمينه فعال بوده ايد. مي گويند كه رمان بيانگر «تمام زندگي»ست و داستان كوتاه نشاندهنده برش از آن؛ به نظر شما، زباني كه براي ترجمه اين دو حوزه مي توان به كار گرفت متفاوت نيست؟

    مطمئناً هست. ممكن است كه پنج صفحه يك رمان به توصيف يك موضوع اختصاص بيابد درحالي كه يك داستان كوتاه در يك صفحه تمام شود. زبان اين دو باهم متفاوت است. شكل كادري كه در دل آن صحنه را شاهديم در هر دو متفاوت است حتي ضرباهنگ و طول جمله ها باهم متفاوت اند بنابراين ما با دوكليت متفاوت رودرروييم. مسلماً نوع ديالوگ ها، شيوه رفتار و نگاه به جهان، در يك ديدار عاشقانه متفاوت است با يك زندگي مشترك چهل، پنجاه ساله!
    من البته خودم، بيشتر متمايلم به ترجمه داستان كوتاه اما ترجمه رمان هاي خوب، هم تقاضاي جامعه است هم يك وسوسه!

    در ترجمه هاتان، آثاري به چشم مي خورد كه به انگليسي نوشته نشده اند و شما، از روي ترجمه انگليسي به فارسي ترجمه كرده ايد. اين ترجمه هاي انگليسي، ايجاد مشكل نمي كنند؟

    نه! انگليسي، زبان غالب جهان است كه بهترين آثار از كانال آن درجهان همه گير مي شوند.
    درايران، مترجماني كه از زبان هاي غير از انگليسي ترجمه كنند اندك اند. ادبيات آمريكاي لاتين، يا از زبان فرانسه به فارسي درآمده يا انگليسي. شايد موارد اندكي را بتوان يافت كه از اسپانيايي ترجمه شده. آثار كوندرا ـ جدا از آثار متأخرش كه به فرانسه است ـ از روي ترجمه فرانسه به فارسي درآمده يا حتي درمواردي، از روي ترجمه انگليسي كه متر و معيارش ترجمه فرانسه بوده...

    از كجا مي توانيد مطمئن باشيد زبان را كه مترجم انگليسي انتخاب كرده، معادل زبان اصلي نويسنده است؟

    ازجايي نمي توان اين اطمينان را پيداكرد مگر با اطمينان به ناشر اثر و با اتكا به اعتبارمترجم انگليسي زبان. مثلاً «كوري» را مترجم با كمك و نظر ساراماگو ترجمه كرده است. خوبي كپي رايت درآن است كه مثل ايران، هرمترجم و ناشري ـ باهر درجه از تخصص و اعتبار ـ نمي تواند دست به انتشار اثر بزند.
    صاحب اثر، ناظر بر قضيه است. مسأله دوم آن است كه در اروپا و كلاً غرب، مترجم بيشتر يك راوي است و به عنوان راوي، نامش در شناسنامه كتاب جاي مي گيرد نه درروي جلد. روي جلد، نام نويسنده مي آيد. آنجا نويسنده، حرف اول را مي زند.

    مترجمان در اروپا و غرب، به اندازه مترجمان ايراني مشهور هستند؟

    عده اي داراي اين شهرت هستند. درحوزه زبان هاي خاص يا نويسندگان خاص. مثلاً مترجم آثار ماركز كه «راباسا» نام دارد.يا مترجم آثار يوسا. گرچه اين مترجمان از شهرت برخوردارند، اينان هم، نامشان روي جلد كتاب نمي آيد.

    در آنجا، يك نويسنده مي تواند مشخص كند كه كدام مترجم كارش را ترجمه كند البته با توجه به حق كپي رايت؟

    اگر با مترجم وارد معامله شود كه طبيعت كار، انتخاب است اما اغلب با ناشر قراردادمي بندند؛ حتي دراين حالت، اگر مؤلف حق انتشار اثر را به ناشر فروخته باشد ناشر بايد «رويالتي» به مؤلف بپردازد و اگر در قرارداد، بر انتخاب مترجم تكيه شده باشد. اين حق هم لحاظ مي شود. مترجمان غربي يا شخصاً با مؤلف قرارداد مي بندند يا از سوي ناشر وارد قرارداد مي شوند. مؤلف حتي از اين آزادي برخوردار است كه درصورت وجود چند «مشتري»، با همه آنها وارد معامله شود.

    يعني مثلاً ماركز مي تواند حق انتشار اثرش را به انگليسي، به شش ناشر انگليسي زبان بفروشد و هر شش ناشر هم، با مترجمان گوناگون آن را منتشركنند؟

    بله! مي تواند چنين كند. اين طبيعت اقتصاد نشر است و البته در قانون هم لحاظ شده.

    حالا كه بحث كپي رايت پيش آمد، نظر شما به عنوان يك مترجم، درباره قبول يا رد اين حق از طرف ايران چيست؟

    من موافق اين قضيه هستم. كپي رايت درحوزه كتاب هاي «جدي» آسيبي به نشر ما واردنمي كند. درهمه دنيا، اين گونه كتابها داراي كپي رايت نسبتاً پاييني هستند اما درمورد كتاب هاي عامه پسند كه پرفروش هم هستند. طبيعتاً ناشران بايد حق كپي رايت بالايي را بپردازند.
    قبول حق كپي رايت، به نظر من بازار نشر ما را پاكيزه مي كند.
    در ايران، ناشران آثار عامه پسند، عموماً با كيفيتي نازل و ترجمه اي غيرقابل قبول اين آثار را منتشرمي كنند و البته سود گزاف هم مي برند.
    واقعيت آن است كه حتي همين آثار هم در زبان اصلي داراي ارزش هايي هستند كه در برگردان فارسي، بدل به كوهي از ابتذال مي شوند. شايد يكي از دلايلي كه ذائقه عموم «عامه پسند» خوان هاي ما اين قدر پايين است. در قياس با «عامه پسند» خوان هاي غربي همين باشد.
    وقتي قرار بر پرداخت حق كپي رايت فراوان باشد و نظارت نويسنده، ديگر ناشر ايراني از هر مترجم ارزان قيمت و تازه كاري استفاده نمي كند و كيفيت چاپ و انتشار هم، تا اين اندازه نازل نخواهدبود.

    فكرمي كنيد قبول حق كپي رايت، درتوجه غرب به ادبيات معاصر ما و ترجمه اين آثار مؤثر باشد؟

    گرچه بي تأثير نخواهدبود اما واقعيت را بايد ديد اگر ما اثري ارزشمند داشته باشيم حتماً ترجمه مي شود مگر آثارمولوي و خيام و حافظ و فردوسي را با كمك حق كپي رايت ترجمه كردند؟
    ما نخست بايد حرف تازه اي براي جهان امروز داشته باشيم. البته محتاج كمك نهادهاي دولتي هم هستيم. نهادهاي دولتي، دركشورهاي توسعه يافته، نقش مهمي درمعرفي آثار ادبي و هنري كشورشان در ديگر كشورها دارند.
    وضع معرفي و تبليغ كتاب هم در داخل كشور نااميدكننده است چه رسد به خارج كشور.
    در غرب، ناشران براي نويسندگاني كه آثارشان درآستانه انتشار است يا تازه منتشرشده، تور مسافرتي مي گذارند كه خود به معرفي آثارشان در شهرهاي مختلف بپردازند.
    اين نويسندگان، جلسات سخنراني دارند جلسات امضاي كتاب دارند. قيمت كتاب امضاشده گاهي اوقات تا پنجاه برابر كتاب اصلي است يعني يك كتاب ده دلاري ممكن است پانصددلار به فروش برسد.
    البته براي آنكه به منفعت طلبي متهم نشوند معمولاً بخشي از اين درآمد را به امورخيريه اختصاص مي دهند.

    به عنوان سؤال پاياني مي خواهم اين موضوع را مطرح كنم كه شما مطمئناً در موارد متعدد، با اين موقعيت رودررو بوده ايد كه ترجمه عين به عين در زبان مقصد، به معيارهاي زيباشناختي زبان فارسي در تعارض است، آيا متن را با توجه به اين معيارها تغييرداده ايد؟

    مسلماً! البته اين تغيير نبايد درحدي باشد كه با منظور نويسنده در تعارض باشد يا سبك او را ويران كند يا كليت اثر را موردتهديد قراردهد.
    نجف دريابندري در ترجمه پيرمرد ودريا، به بهترين وجه از اين شيوه استفاده برده و حتي فراتر رفته و فضاي بومي اثر را با استفاده از برخي از واژه ها، به فضاي بومي ايران نزديك كرده. «بمبك» كه معادل كوسه آمده است واژه اي همه گير نيست بومي است و خاص «جنوب» است اما درمتن نشسته است. به نظرمن كار مترجم، فقط ترجمه صرف نيست بلكه بايد به «زبان» خدمت كند آن را توسعه دهد و پيشنهادهايي نيز، براي ادبيات خلاقه داشته باشد.

    يزدان سلحشور
    منبع:iran-newspaper.com
    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile
صبر کنید ..
X