اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

قلتشن ديوان

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • قلتشن ديوان

    قلتشن ديوان




    سيد محمد علي جمال زاده به سال 1270 ( جمال‌زاده در نامه‌اش به علي دهباشي در مه 1950 مي‌نويسد: سال تولدم را خواسته‌ايد، دوستان آن را از جمله‌ي اسرار مگو مي‌دانند ولي حقيقت اين است که بر خودم مجهول است. ولي يقين دارم تاريخ وفاتم روشن‌تر از تاريخ تولدم خواهد بود و شايد نتيجه‌ي آشنايي من با قلم و قرطاس همين باشد. ) شمسي در اصفهان چشم بر جهان گشود. ( او بعدها بر اساس قراين و تاريخ‌هاي نامه‌هاي خانوادگي خود سال 1309 ه.ق. را پذيرفته است.) وي فرزند سيد جمال الدين ميرزا واعظ اصفهاني بود كه به گفته خويش ازسادات جبل عامل (صدر)بودند.پدر بزرگش ,سيد عيسي صدر كه ملا بود توسط شاه عباس صفوي به ايران آمده بود.نسب مادريش نيز اصفهاني بود.

    در سن چهار سالگي نزد زن دايي اش آمنه بيگم كه زن مؤمن و با سوادي در اصفهان بود ,شروع به يادگيري الفبا كرد.الفباي ابجد وهوز نيز در مكتب ملا محمد تقي (ملا قم تقي) كه در يكي از بالاخانه هاي مسجد سيد محله بيد آباد قرار داشت , فرا گرفت.

    اما پس از چندي از اين مكتب به مكتب ديگري كه در يكي از بالاخانه هاي مسجد عليقلي آقا در محله ميرزاها در نزديك قبرستان آب پخشان رفت و نزد آخوندي بنام ملاطاهر به فراگيري خواندن و نوشتن پرداخت. اما وي در اين مكتب نيز ماندگار نشد،مادرش اين بار او را در راستاي بازار بيدآباد نزد ميرزا حسن صحاف كه صحاف كتاب هاي پدرش بود ,به شاگردي گذاشت، جمالزاده نزد اين شخص هم شاگردي مي نمود و هم درس مي خواند،او مي گويد:

    تازه آنجا معني خواندن و نوشتن را تا حدي فهميدم و كم و بيش دستگيرم شد كه منظور از ياد گرفتن اين علامت هاي كج و معوج كه به نام حروف و حركات چون كرم هاي زيانكاري از اين دوره كودكي مغز و ريشه عمر اطفال معصوم مي افتند و تا دم مرگ شيره جانشان را مي مكند چيست.


    كودكي جمالزاده با خاطراتي زيبا از كوچه هاي تودر توي شهر تاريخي اصفهان ،مساجد و مناره ها، حمام ها و دكانها، مكتبخانه ها و درس و بحث ها، بازي و نشست و برخاست با فرزندان ملك المتكلمين و ديد و بازديدها پدر آغاز شده است و در تلاشها و مبارزات سياسي همراه وي در پاي منبر وشنيدن خطابه هاي آتشينش، تشنج ها،و سؤقصدها در تهران ادامه يافته است.


    وي پس از گذراندن دوره تحصيل در مكتبخانه به مدرسه آخوندها و طلاب علم رفت. اين مدرسه در دهنه بازار بيد در كنار نهر معروف به ماري بابا حسين قرار داشت. باتوجه به صغرسن عمامه به سر نهاد و به هيئت طلاب علوم دينيه در آمد. آخوندي به نام حاجي آخوندي بدون مقدمه صرف و نحو عربي را با كتاب جامع المقدمات به آنها تدريس نمود. درهمين زمان مدرسه اي به طرز جديد باز توسط ميرزا علي خان و حاجي جواد صراف باز شد. البته اين مدرسه عمر بسيار كوتاهي داشت زيرا اين مدرسه را تعطيل گرديد. جمالزاده بعد از اين جريان براي مدتي از درس و مدرسه دور ماند تا آنكه مادرش با خبر شد كه در محله شاشان (شهشان،شاه شاهان) سيد با سواد و انگليسي داني به نام مير سيد علينقي خانه مسكوني خود را به صورت مدرسه اي در آورده است و شاگرد قبول مي كند، بنابراين مادرش او را به اين مدرسه فرستاد كه اين مدرسه نيز بعد از مدتي تعطيل شد. بدليل مسائل سياسي در سال 1321 جمالزاده به اتفاق خانواده به تهران رفتند . در تهران پدرش او را به مدرسه ثروت فرستاد.در مدرسه ثروت كتابهاي جغرافياي محمد صفي خان ،هندسه علي خان،مارگو براي فرانسه،كتاب ديگري به نام متود كه گويا از تاليفات عباسقلي خان بود تدريس مي شد. قبل از آنكه جمالزاده از اين مدرسه فارغ التحصيل شود، پدرش اورا به مدرسه ادب كه از موسسات مرحوم حاجي ميرزا يحيي دولت آبادي سپرد. او تحصيل در اين مدرسه را ادامه داد تا آنكه در اين زمان دولت ايران چند نفر معلم فرانسوي براي مدرسه دارالفنون استخدام نمود، بدليل خالي بودن كلاسهاي درس اين معلمان كه عموما“ گياه شناسي ،حيوان شناسي،و شيمي و غيره بود وزارت معارف وقت (وزارت فرهنگ امروز) عده اي از شاگردان مدارس تهران (رشديه ،علميه ،آليانس،اقدسيه ،سياسي،سادات ،اسلامي و ثروت...) را انتخاب نموده و به دارالفنون فرستادند كه از جمله اين شاگردان جمالزاده بود.شيوه تدريس اين معلمان به زبان فرانسه بود لذا شاگردان به دليل عدم آشنايي با اين زبان در فراگيري دروس مشكل داشتند لذا ميرزا محمد علي خان فروغي و برادرش ميرزا ابوالحسن خان كه فرانسه مي دانستند سمت مترجمي يافتند وشب ها درس ها را در نزد معلمان فرانسوي حاضر مي كردند و روزها به شاگردان ياد مي دادند جمالزاده وقايع دارالفنون را چنين به ياد مي آورد:

    من بچه سيد مصمم نا بالغ سر درس علم « استوئولوژي » با رفقا از قلعه كبري كه دخمه زردشتيان و در بيرون دروازه شاهزاده عبدالعظيم دست چپ واقع بود با تمهيداتي يك جمجه به دست آورده بوديم و با نخود خام سوراخ و ثقبه آن را پر كرديم و حداكثر در آن وارد كرديم تا نخودها باد كرد و استخوان هاي جمجمه را در هم تركانيد و ما توانستيم درس خود را استخوان به دست ياد بگيريم.


    دو سالي نگذشت كه جمالزاده توسط پدرش براي تحصيل به بيروت رفت . سن جمالزاده در اين اوقات از دوازده سال در گذشته بود.او در بيروت با ابراهيم پور داود و مهدي ملکزاده فرزند ملک المتکلمين چندين سال همدوره بود. تمايل وي به تحصيل در دانشگاهها سبب عزيمتش به اروپا شد. جمالزاده با پايان يافتن تحصيلات دوره متوسطه براي تحصيل در رشته حقوق از طريق مصر به فرانسه عزيمت نمود. به توصيه ممتاز السلطنه سفير ايران به لوزان سوئيس رفت. تا پايان 1329 قمري در لوزان ماند و بقيه تحصيل خود را در ديژون فرانسه ادامه داد و در سال 1323 مدرك حقوق خود را از دانشگاه آن شهر گرفت و فارغ التحصيل شد .


    حين دوران تحصيل در بيروت پدر خود را از دست داد. در اين زمان اوضاع سياسي ايران دگرگون شد. محمد علي شاه مجلس را به توپ بست و هر يك از آزاديخواهان به سرنوشتي دچار شدند. سيد جمال ( پدر جمالزاده ) پنهاني خود را به همدان رسانيد تا به عتبات برود. ولي در آنجا به چنگ عمال دولتي افتاد و چون او را به دستور دولت به حكومت بروجرد تحويل دادند در اين شهر به اراده حاكم امير افخم به طناب انداخته و مقتول شد. در مدت تحصيل در اروپا مهمترين حادثه اي كه به وقوع پيوست جنگ جهاني بود. وقوع جنگ جهاني موجب تشكيل كميته مليون ايراني به زعامت سيد حسن تقي زاده ، دربرلن ، براي مبارزه با روس و انگليس شده يكي از ايرانياني كه به همكاري در اين كميته دعوت شد سيد محمد علي جمالزاذه بود. او در سال 1915 به برلن رفت و تا سال 1930 در اين شهر زيست. پس از اقامت کوتاهي در برلن براي ماموريت از طرف کميته مليون به بغداد و کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا اقامت داشت.

    در بغداد با همكاري پورداود نشريه رستاخيز را انتشار داد و در كرمانشاه عشاير كرد و لرد را عليه دشمنان ايران به مبارزه دعوت كرد و ارتش ملي تشكيل داد اما موفقيتي حاصل ننمود . جمالزاده در سفر مجدد خود به برلن به اتفاق تقي زاده مجله سياسي ـ فرهنگي كاوه را انتشار داد و در شماره پانزدهم ژوئيه 1916 ميلادي ، نخستين مقاله خود را با عنوان « وقتي كه ملتي اسير مي شود » به چاپ رساند . در سال هاي 1310 تا 1320 كمي از فعاليت هاي فرهنگي وي كم شد جز اين كه به عنوان « عضو وابسته فرهنگستان ايران انتخاب شد . در زمان جشن هزاره فردوسي منحصرا يك مقاله با نام « نه اندر نه آمد سه اندر چهار » از او در « فردوسي نامه » مهر 1313 چاپ شد .در سال 1317 همزمان با جشن هفتصد ساله تاليف گلستان سعدي ، كتابچه اي به نام « پندنامه سعدي » منتشر كرد . از جمله كارهاي ديگر او در اين سال ها مي توان به مقاله اي درباره كتاب مندرج در مجله تعليم و تربيت ، مقاله هايي در مجله موسيقي ، ترجمه قصه اي از آناتول فرانس در مجله مهر ( 1316 ) و ترجمه داستاني از اسكار وايلد در همان مجله ( 1317)و چندمقاله در روزنامه « كوشش » از جمله درباره كتاب « زيبا » نوشته محمد حجازي ،اشاره كرد. بدين ترتيب گوشه اي ازكتاب دوران نويسندگي وي ورق خورد. در سال 1918 ميلادي نخستين كتاب خود را با عنوان « گنج شايگان » ( يا اوضاع اقتصادي ايران ) نوشت كه پس از از 65 سال ، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در تهران تجديد چاپ شد. در خلال مدتي كه سرپرستي محصلين ايراني را برعهده داشت دوبار و در دوران عضويت دفتر بين المللي كار ، پنج بار به ايران سفر كرد، اما در هريك از اين سفرها مدتي كوتاهي در ايران اقامت نمود . شايد نادرست نباشد گفته شود كه سال هاي زندگي او در ايران فقط سيزده سال از عمر دراز او بود . او نود و اندي سال را بيرون از ايران زندگي كرد. جمالزاده همواره تلاش مي نمود در مجامع و محافل علمي ـ فرهنگي حضور يابد . يكي از محافلي كه او در آن حضور مي يافت محفلي به نام « صحبت هاي علمي ادبي » بود كه به طور ماهانه برگزار مي شد . او مقدمات پژوهشگري و مقاله نويسي را در همين ايام فراگرفت ؛ مقاله هايي كه او در « كاوه » منتشر مي نمود ، او را روز به روز در پژوهش و نگارش دليرتر مي كرد . پس از تعطيل شدن مجله كاوه ، به همكاري با جواناني كه در اروپا درس مي خواندند و مجله « فرنگستان » را در برلن بنيان نهاده بودند ، شتافت ومقاله هايي در آن مجله به چاپ رسانيد . با متوقف شدن انتشار مجله فرنگستان به روزنامه هاي ايران رو كرد و در روزنامه هاي « ايران آزاد ، شفق ، سرخ ، كوشش ، اطلاعات » به چاپ مقالاتي كه بيشتر مطالب آن اجتماعي بود ، پرداخت . سپس مديريت مجله « علم و هنر » را پذيرفت و در برلن انتشار داد . موسس اين مجله ابوالقاسم وثوق بود . از اين مجله بيش از هفت شماره منتشر نشد ( مهر 1306 - بهمن 1307 ). فعاليت هاي جمالزاده در سال هاي 1310 تا 1321 بسيار محدود بود . او در اين سال ها به عنوان « عضو وابسته فرهنگستان ايران » انتخاب شد . و نيز چند مقاله در نشريات به چاپ رساند . پس از شهريور 1320 با تاسيس مجله هاي ادبي در ايران ، براي نشريات « سخن ، يغما ، راهنماي كتاب ، وحيد ، ارمغان ، هنر و مردم » مقاله نوشت و داستان منتشر كرد . و نيزدر مجله « كاوه » كه محمد عاصمي در مونيخ منتشر مي كرد مقالات زيادي به چاپ رسانيد و كتاب‌هاي مختلفي از جمله «خسيس» مولير و «ويلهم تل» شيلر را به فارسي ترجمه كرد.. از جمله فعاليت هاي ديگر جمالزاده در خارج از كشور ، ملاقات با هموطنش اعم از ادبا و فضلا يا رجال سياسي بود و در داخل ايران نيز با اهل كتاب و قلم مكاتبه مداوم داشت ؛ هركس كه به او نامه مي نوشت پاسخي به تفصيل دريافت مي كرد .

    ضمن اين كه او درزمان تحصيل در مدرسه لازاريست ( عين طوره ) اندك اندك با نويسندگي به معناي جديد كلمه آشنايي يافت و با روزنامه لاكروآ( Croix = صليب )همكاري نمود كه البته در اين راه سودي حاصل نكرد ولي در عوض
    با مستشرقان ناموري چون ژ.ماركورات، گايگر، ايگن متيوح ،اسكارمان آشنا شد. و از هم سخني با آنان دامنه اطلاعاتش نسبت به كتاب هاي اروپايي درباره مشرق گسترش يافت و بر راه و روش اروپايي تحقيق و آگاهي يافت. جز اين با ايرانيان دانشمندي چون محمد قزويني،سيد حسن تقي زاده، ميرزا فضاعلي آقا تبريزي (موسوي) آشنايي و همكاري يافت و از نشست و برخاست با اقران خود چون حسين كاظم زاده ايرانشهر، ابراهيم پور داود،محمود غني زاده،سعدالله خان درويش، مهدي ملكزاده، سود جست.

    جمالزاده در مدت اقامت در فرانسه با دختر خانمي فرانسوي به نام ژوزفين ازدواج نمود البته اين اولين ازدواج جمالزاده بود و او در زماني كه در دفتر بين المللي كار عضويت داشته ازدواج ديگري نيز نموده است.

    جمالزاده با اينكه در نگارش داستان هاي خود از نويسندگان اروپايي متاثر بود ، اما با تمسك به هنر قصه پردازي ايراني و آفرينش روش هاي روايتگري به سبك داستان سرايان كهن و كاربرد اصطلاحات و مفاهيم سنتي ، گويي هنوز هم در« محله سيد نصر الدين » تهران سكونت دارد و سخنان شيوا و آرمان هاي داستاني او متعلق به مردم اين سرزمين است كه در فرهنگ ايراني زندگي مي كنند و از اين رو نويسندگان و نقادان ايراني حق دارند كه بگويند : « جمالزاده از ايراني ترين نويسندگان معاصر است » . جمالزاده فعاليت نويسندگي را با پژوهش آغاز كرد و پيش از آن كه به داستان نويسي مشهور گردد ، نويسنده مباحث تاريخي و سياسي و اجتماعي به شمار مي آمد ؛ وي به مناسبت پيشگامي در نوشتن داستان كوتاه به اسلوب اروپايي ، بي گمان مبتكر و موسس اين سبك بوده است . محمدعلي جمالزاده را همراه با صادق هدايت و بزرگ علوي سه بنيانگذار اصلي ادبيات داستاني معاصر فارسي مي‌دانند. داستان کوتاه «فارسي شکر است» را که در کتاب يکي بود يکي نبود او چاپ شده‌است، عموماً به عنوان نخستين داستان کوتاه فارسي به شيوه غربي مي‌شمارند. اين داستان پس از هزار سال از نثرنويسي فارسي نقطه عطفي براي آن به شمار مي‌رفت. به علاوه، مقدمه جمالزاده بر کتاب يکي بود يکي نبود سند ادبي مهم و در واقع بيانيه نثر معاصر فارسي است. در اين مقدمه جمالزاده مواکداً بيان مي‌کند که کاربرد ادبيات مدرن نخست بازتاب فرهنگ عامه و سپس انعکاس مسائل و واقعيتهاي اجتماعي است. در داستان‌هاي جمالزاده گوشه‌هايي از زندگي ايرانيان در دوره مشروطه به صورتي انتقادي و با نثري ساده، طنزآميز و آكنده از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌هاي عاميانه، تصوير شده است. نثر جمالزاده دلنشين و شيرين است. تسلط بر اصطلاحات مذهبي و روايات اسلامي از شاخصه‌هاي نثر اوست.


    اين نويسنده، اديب و روشنفکر ايراني در روز هفدهم آبان 1376 در شهر ژنو سويس - كنار درياچه لمان-در سن يكصدو شش سالگي درگذشت و در همان شهر نيز به خاک سپرده شد. بنا بر نوشته‌ي ثبت شده در کنسولگري ايران در سال 1370، پس از درگذشت او 26 هزار برگ از نامه‌ها، دستنوشته‌ها و عکس‌هاي او در خانه‌اش به سازمان اسناد ملي تحويل داده شده است.


    روح پر فتوحش شاد و خداوند با اجداد طاهرينش محشور نمايد
    .



    نمونه اي از دست خط وي:




    ***




    آثار:

    تاريخ و ادبيات
    گنج شايگان (چاپ برلين، 1335 ه.ق)
    تاريخ روابط روس با ايران (چاپ برلين، چاپ تهران 1372)
    پندنامه‌ي سعدي يا گلستان نيکبختي (1317)
    قصه قصه‌ها (از روي قصص‌المعماي تنکابني، 1321)
    بانگ ناي (داستان‌هاي مثنوي معنوي، 1337)
    فرهنگ لغات عوامانه (1341)
    طريقه‌ي نويسندگي و داستان‌سرايي (1345)
    سرگذشت حاجي‌باباي اصفهاني (1348)
    اندک آشنايي با حافظ (1366)


    داستان‌ها
    يکي بود، يکي نبود 1300
    سر و ته يه کرباس 1323
    دارالمجانين، «سرگذشت عمو حسينعلي» 1321
    زمين، ارباب، دهقان
    صندوقچه اسرار 1342
    تلخ و شيرين 1334
    فارسي شکر است
    راه‌آب‌نامه
    قصه‌هاي کوتاه براي بچه‌هاي ريش‌دار 1352
    قصه ما به سر رسيد 1357
    قلتشن ديوان 1325
    صحراي محشر1326
    هزار پيشه 1326
    معصومه شيرازي 1333
    هفت کشور 1340
    قصه‌هاي کوتاه قنبرعلي 1338
    شاهکار 1337
    کهنه و نو 1338
    غير از خدا هيچکس نبود 1340
    شورآباد 1341
    خاک و آدم 1342
    آسمان و ريسمان 1343
    مرکب محو 1344




    منابع بخش هايي از مطلب:
    persian-language.org
    wikipedia.org
    chehreha.mahblog.com
    Make love ...not war

  • #2
    اضافه





    جمال زاده پس از دريافت مدرك حقوق از دانشگاه ديژو فرانسه در سال 1915 به ايران بازگشت. او در اين بخش از ساليان دراز عمر خود از سرزمين مرگ و قتل عبور كرد؛ يعني در آن روز هايي كه ارمني هاي عثماني در بيابان ها در به در و آواره بودند و دست به قتل مي زدند. او مشاهدات خود را تحت عنوان «آنچه من از جنگ جهاني اول ديدم» نوشت. او در بهار سال 1915 از برلين به بغداد رفت... آنچه جمالزاده در اين جا توصيف مي كند درواقع همان قضيه اي است كه اورهان پاموك اخيراً آن را مطرح كرده و به خاطر آن از سوي دولت تركيه تهديد به سه سال حبس شده است:

    "ما از بغداد و حلب با ارابه و گاري به طرف استانبول رفتيم. از همان اولين روز سفرمان كلي ارمني ديديم. ارتش تركيه را هم مي ديديم. ژاندارم هاي سواره آن ارمني هاي پياده را به سمت مرگ و نابودي هدايت مي كردند. ما اول از ديدن آنها تعجب مي كرديم ولي كم كم عادت كرديم. ژاندارم هاي تركيه صدها نفر از مرد و زن و بچه هاي ارمني گريان را پياده با ضربات شلاق و اسلحه به جلو هدايت مي كردند. در بين آن ارمني ها مرد جوان ديده نمي شد چون آنها يا در ميدان جنگ كشته شده بودند و يا به دليل ترس از اينكه مبادا به ارتش شوروي بپيوندند، كشته شدند.

    دختران ارمني موهاي سر خود را تيغ زده بودند تا از آسيب و اذيت مردان عرب و تركيه اي در امان باشند. ژاندارم هاي تركيه مثل گله گاو ارمني ها را با شلاق و اسلحه مي زدند و به جلو مي بردند. اگر يكي از آنها به دليل ضعف يا خستگي از پا مي افتاد كسي اجازه نداشت منتظر او بماند و او را جا مي گذاشتند تا همانجا بميرد و آه و ناله بستگان آن شخص هيچ فايده اي نداشت. مردان و زنان زيادي توي راه به همين شكل تلف شدند. بعدها فهميديم بعضي از ساكنان جوان آن منطقه به بعضي از دختران ارمني كه در حال مرگ بودند يا مرده بودند، تجاوز كردند.

    مسير هجرت ما به طرف ساحل غربي فرات بود و ما توي راه هر روز كلي جسد توي رودخانه فرات مي ديديم كه با جريان آب برده مي شدند. يكي از اين شب ها كه در سفر بوديم جايي اتراق كرديم تا بتوانيم بره اي بخريم و كباب كنيم. بره را خريديم و بعد از بريدن سرش دل و روده آن را خالي كرديم. مشغول كار بوديم كه يك عده ارمني به ما نزديك شدند و افتادند روي آن روده ها و از گشنگي با حرص و ولع تمام آنها را خوردند. من اين صحنه را هرگز فراموش نمي كنم.

    يك بار هم يك زن ارمني با چهره اي مرده و بي روح به من نزديك شد و به زبان فرانسوي به من گفت: "تو را به خدا اين الماس ها را از من بخرو در عوضش به من مقداري غذا بده چون بچه هايم از گشنگي دارند مي ميرند. من آن الماس ها را از او نگرفتم ولي غذا را به او دادم هرچند خودمان هم غذايمان خيلي كم بود و براي سفر طولاني ما كفايت نمي كرد.

    ما سرانجام به حلب رسيديم و در آنجا در يك مسافرخانه اتراق كرديم. صاحب آن مسافرخانه كه يك ارمني بود از ترس به و نگراني به خود مي لرزيد. به ما نزديك شد و گفت جمال پاشا به اين مسافرخانه آمده. مي ترسم من را بگيرد و بكشد و اين مسافرخانه را هم به چنگ خودش در آورد. او به ما گفت كه شما آدم هاي شريف و باشخصيتي هستيد؛ پيش او برويد و پادرمياني بكنيد. ما هم اين كار را كرديم ولي بي فايده بود. بعد از چند ساعت فهميديم كه آنها او را دستگير كردند و به بيروت فرستادند.

    خلاصه، روزهاي عجيب و غريبي بود. مثل يك كابوس وحشتناك بود كه هنوز هم گاهي وقت ها به سراغم مي آيد و مرا غمگين مي كند.


    سيد محمدعي جمالزاده، 14 ژانويه 1971، ژنو





    منبع:
    heritage.chn.ir
    Make love ...not war

    نظر

    صبر کنید ..
    X