گرچه یونانیان سخنوران ماهری بودند و در شعر تبحر خاصی داشتند ولی در واقع تا پیش از افلاطون چیزی به صورت نقد ادبی و در غالب تئوری نداشتند . آنچه به عنوان نقد دیده می شد تنها خطوی در میان اشعار و یا مقالات فلسفی بود. حتی نکته سنجی های دقیقی که اریستوفان1 در کمدی هایش به نمایش می گذاشت نوعی نقد عملی بود تا نقد تئوریک. بنابراین اگر بخواهیم به طور کل در زمینه ادبیات گفتگویی انجام دهیم می توان افلاطون را نقطه آغاز قرار داد. اما نکته شگفت آور که علاقه مندان افلاطون شیرین سخن را متعجب بر جا می گذارد این است که افلاطون که نوشته های شعر گونه اش آنقدر ماهرانه بود که او را فیلسوفی شاعر می خواند خود از دشمنان سرسخت شعر محسوب می شد.
موضوع کاملا واضح است. آنچه افلاطون را وا داشت تا به هنر خود پشت پا بزند _هم چنان که تولستوی بعدها چنین کرد_ اعتقاد به برتری عقل و منطق بود.سنت آگو ستین بعدها از عقاید افلاطون جهت تقویت سخت گیری های کلیساهای مسیحیت تازه شکل گرفته علیه ادبیات استفاده کرد. حکومت های دیکتاتوری قرن بیستم چه کومونیست ها چه فاشیست ها از طرفداران عقاید افلاطون بودند. در واقع هر کس که گمان می کرد افلاطون به معنای حقیقت دست یافته است همان نظری را درباره ادبیات دارا شد که افلاطون داشت. اگر کسی تصمیم داشت جمهوری افلاطونی یا مدینه فاضله یا آرمان شهری را بنا کند در آن شهر ادبیات یا باید به کنار گذاشته میشد و یا به بند کشیده می شد. شعر در مقایسه با سرنوشت انسان و یا شکل دادن جامعه ای عاری از طبقات اجتماعی چه اهمیتی می توانست داشته باشد؟
از هر زاویه چه آموزشی، چه متافیزیکی،چه اخلاقی و یا سیاسی که افلاطون به ادبیات نزدیک شد تنها به یک نتیجه رسید. ادبیات ماهیت خطر سازی دارد. در واقع افلاطون با حذف ادبیات تصیم به پاک سازی جامعه خود دارد. از نگاه ما که در جامعه ی متمدن کنونی زندگی می کنیم افلاطون در طلوع این تمدن زندگی می کرده است. ولی در واقع از نگاه خود او تمدن آنها رو به غروب بوده است زیرا بزرگی یونان به پایان رسیده بود. آتن رو به سقوط بود و مردمان هنر دوست و ساده مدیترانه ای با عوام فریبی همچون گوسفندان رهبری می شدند. از نظر مذهب آنها خدایان و الهه هایی داشتند که در اشعار هومر همچون دروغ گویان ، جنگجویان و زانیان به تصویر کشیده شده بودند. آنچه به طور قطع آتنیان نیاز داشتند نظم و منطق بود که تنها توسط فیلسوفانی چون افلاطون فراهم می آمد.
شاعران، مرده یا زنده، دشمنان افلاطون محسوب می شدند. در حالی که همگان آنان را به چشم معلیمن جامعه می دیدند. شاعران همانطور که همه معتقد بودند از طریق الهام شعر می گفتند و برای افلاطون تنها همین دلیل کافی یود تا آنها را لعن کند. چون حقیقتی که شاعران در شعر خود به آن اشاره می کردند از راه دلیل و منطق به دست نیانده بود. در رساله ی ایون2 افلاطون تئوری مشهور شعرش را اینگونه عنوان کرده است:
از آنجا که شاعران منبع نور والهام و در کل موجوداتی مقدسند، جوششی در آنها رخ نمی دهد مگر زمانی که به آنها الهام شده، از خود بی خود شوند و از تسلط عقل خارج شوند. و اگر به چنین مرحله ای نرسند. ناتوان بوده و قادر به بیان الهامات خود نیستند. بسیاری از آنچه آنان به زبان می آورند واژه های زیبایی هستند که شعرا با استفاده ازآنها به بیان ماجرا می پردازند؛ اما آنها با قوانین هنر به خلق آثار خود نمی پردازند. درواقع آنها زمانی قادر به خلق شعر خواهند بود که میوز3 به آنها چیزی الهام کرده باشد. پس یکی به خلق تمحیدیه و دیگری به خلق حماسه می پردازد و کسی که در سرودن یکی ازآنها تبحر دارد در دیگری ندارد زیرا شاعران با هنر خود چیزی نمی آفرینند بلکه با قدرت خدایی به به خلق شعر می پردازند.
افلاطون بعد ها از این توضیح فوق العاده زیبا از شعر علیه شعر استفاده کرد. ارابه ران بیشتر از هومر درباره ارابه رانی اطلاعات دارد. هر صنعتگری درباره حرفه خود بیشتر از شاعری که به توصیف آن صنعت می پردازد اطلاعات دارد. پس شاعر به عنوان یک معلم در سطح پائین تری از یک صنعتگر قرار می گیرد. و از آنجا که شاعر نه از روی علم بلکه از روی الهام ( یا جنون – که برای افلاطون این دو تقریبا یکی هستند) سخن می گوید نمی توان به عنوان یک معلم به او تکیه کرد.
شاعر از نگاه متافیزیکی افلاون نیز جایگاه بهتری پیدا نمی کند. بر طبق عقیده افلاطون حقیقت هر چیز تنها در دنیای ایده وجود دارد نه در دنیای ماده. برای مثال ایده ی تخت، تخت حقیقی و غیر قابل تغییر. تختی خاص که توسط نجار از روی آن ایده تقلید شده و ساخته می شود، ماهیتی ناکامل از آن ایده و حقیقت اصلی است. وقتی شاعر به توصیف آن تخت می پردازد در واقع از چیزی تقلیدی دوباره تقلید کرده است. پس دو درجه از حقیقت واقعی دور شده است. پس هنر شاعر موجود ناقصی است که از دو والد ناقص متولد شده است.
برای اخلاق و سیرت بهتر است مردم به هر جایی مراجعه کنند الا شعرا. در اشعار هومر به خدایان کارهایی نسبت داده می شود که خلاف اخلاق هستند. زئوس4 از روی اختیار به یکی شادی می دهد به دیگری غم. آتنا5 و زئوس ناقضان عهد و پیمان و دیگر خدایان علل نفرین ها و کشمکش ها در میان مردم تصویر می شوند.پس از آنجا که خدا مظهر خوبی است، بدی باید ریشه دیگری داشته باشد. پس نه تنها شاعر درباره خدایان دروغ پردازی می کند بلکه مردم را به راه شرارت هدایت می کند. شعرا باید قانونا از گفتن اینکه خدا ریشه بدی هاست منع شوند.
و اگر شاعری از رنج های نایوبه6 – موضوعی که این اشعار به آن می پردازند- یا خانه پلوپس7، یا جنگ تروا یا هر موضوع مشابهی سخن می گوید؛ما یا نباید اجازه دهیم او این اشعار را به خدایان نسبت دهد یا اگر چنین شد دلایلی برای توضیح آنها در نظر بگیرد. همانند آنچه ما به دنبال آن هستیم برای مثال بگوید آنچه خدا انجام می دهد حق و عدالت است و خدا آنان را مجازات کرده است چون می داند برای آنها بهتر است. اما آنکه مورد مجازات قرار گرفته بدبخت است و علت بدبختی او خداست. به شاعر نباید اجازه داد تا چنین دلایلی بیاورد. یا ممکن است بگوید انسانِ بد، سرنوشت بدی خواهد داشت زیرا آنها باید حتما مجازات شوند ودریافت این مجازات از جانب خدابرای آنها سودمند است. اما رقم خوردن بدی برای هر کس توسط خدایی که مظهر خوبی است شدیدا مردود است و نباید در یک جمهوری نظم یافته توسط احدی چه پیر چه جوان گفته، شنیده و یا خوانده شود چه در غالب شعر چه نثر. چنین سخنانی شدیدا کشنده، ویرانگر و خدا نشناسانه است. (جمهوریت)
از نظر افلاطون سیاست و اخلاق نیاید به حال خود رها شوند. و در تلاشش برای تشکیل یک سیسم آموزشی برای فرمانروایان و رهبران جمهوری ایده آلش او به این نتیجه رسید که شعرا نمی توانند شهروندان خوبی تربیت کنند.زیرا نه تنها آنها درباره خدایان دروغ می گویند، بلکه مردان را در حال انجام کارهای بی ارزش به تصویر می کشند. آنها قهرمانان را در حال گریه در چادرشان تصویر می کنند و شاهان را در حال گرفتن رشوه و بسیار چیزهای دیگرکه سربازان و فرانروایان حتی نباید تصور کنند چنین چیزهایی وجود خارجی دارد. به طور خاص بدترین کارشان تصویر نامطلوب و ترسناکی است که از هادس8 ارائه می دهند. به سربازان با قول پاداش های دنیای دیگر باید آموخت که جانشان را شجاعانه در راه کشورشان نثار کنند. هادسی که شعرا تصویر می کنند؛ بازدارننده اعمال قهرمانی است و مردان جوان را ترسو، مشتاق زندگی و گریزان از مرگ بار می آورد. فرماندگان و رهبران باید خود را وقف پایداری آزادی در حکومت کنند و در پی هیچ نوع خطا و گناهی نباشند.
خوب حال، چه الگو هایی شاعر می تواند به آنها ارائه کند؟ زنان، مردان شرور، شخصیت های سطح پائینی چون آهنگران یا دیگر صنعت گران یا حتی پارو زنان و یا شخصیت هایی از این دست. که البته تمام این چیزها برای مردم عادی خوش آیند و دلپذیر است. و نباید فراموش کرد که شعر احساس را آبیاری کرده پرورش میدهد. چیزی که باید از ریشه خشکانده شود...زمانی که شاعر که می تواند از همه چیز تقلید کند و تصویری ارائه دهد به شهر ما وارد شد ما او را به عنوان موجودی مقدس و خوش زبان مورد ستایش قرار می دهیم. اما او باید مطلع باشد که در حکومت ما اشخاصی مانند او جایی ندارند یا به عبارتی قانون ما اجازه ماندن به آنها را نمی دهد. و سپس تاجی از گل بر سرشان می گذاریم و به شهر دیگری روانه شان می کنیم.
بنابراین، شاعر از جمهوری افلاطونی رانده شده است.
سوال اینجاست. آیا دیگر شعر و ترانه ای هم در کار نخواهد بود؟ تعدادی، اما تنها اشعاری که تحت کنترل و زیر نظر دولت مردان سروده شده باشد. موزیک برای نظم دادن به ارتش، تمحیدیه برای ستایش خدایان و تمجید از مردان نیکو. اما باید توجه داشت که همین اشعار تشریفاتی نیز نباید توسط هر کسی گفته شود. تنها کسانی که از نظر سیاسی مورد تائید شناخته می شوند می توانند شعر بگویند. و آن اشعارهم محدود به اشعار تشریفاتی و رسمی است. پس قهرمانان مسابقات که باعث قدرت حکومت می شوند مورد ستایش قرار می گیرند البته نه توسط هر شاعری.
پس اجازه دهید شعرا به ستایش قهرمانان بپردازند – اما نه هر شاعری ، تنها کسانی که اول؛ کمتر از پنجاه سال نداشته باشند، و دوم اگرکسی دارای هر نوع استعداد در زمینه شعر و موسیقی هم که باشد تا زمانی که هیچ حرکت قهرمانه و بزرگی از خود نشان نداده، نمی تواند شعر بگوید وسوم کسانی که مورد احترام و خدمت گذار جامعه بوده و اعمال درخشانی در کارنامه خود دارند- پس اجازه دهید شعرهای آنها خوانده شود حتی اگر دارای وزن هم نباشند.و اجازه دهید قضاوت بر عهده آموزگاران و قانون گذاران باشد که این اجازه را به آنها و تنها آنها می دهند که به خواندن اشعارشان بپردازند و بقیه از چنین آزادی محروم خواهند بود. و کسی به خودش اجازه نخواهد داد تا شعری توسط قانوگذار به تائید نرسیده است به خواندن آن بپردازد؛ حتی اگر شعرش شیرین تر از نغمه های اورفِوس9 باشد، و تنها به خواندن اشعاری مجاز باشند که خاص خدایان و وقف آنان باشد و اشعاری که متعلق به مردان بزرگی است که در آن مورد ستایش و یا سرزنش قرار گرفته اند که گمان می شود به بهترین نحو وظیفه شان را به انجام رسانند.( قانون)
پی نوشت:
1. Aristophanes:یکی از چهار نمایشنامه نویس یونان باستان که برخلاف آن سه دیگر که تراژیست بودند برای نوشتن کمدی هایش شهرت دارد.
2. Ion: از رساله های مشهور افلاطون که مکالمه ایست میان سقراط و ایون شاعر حماسه سرا بر ضد شعر و شاعر.
3. Muse: خدای شعر و موسیقی در یونان باستان که شعرا برای شعرشان از او طلب کمک می کردند. و معتقد بودند اوست که آفرینده هر شعر و موسیقی است. مشهورترین مثال کتاب اول بهشت گمشده میلتون است که او در ابتدا از میوز برای بهتر شدن شعرش طلب یاری دارد.
4. Zeus: خدای خدایان یونان یاستان
5. Athene or Athena الهه نگبان آتن و دختر زئوس
6. Niobe: نخستین همسر زمینی زئوس
7. Pelops: اوینومائوس شرط ازدواج بادخترش، هیپودامیا را برنده شدن درمسابقهٔ ارابهرانی قرارداده بود. پلوپس به مورتیلوس، ارابه ران اوینومائوس، رشوه داد تا میخ محور ارابهٔ شاهی رابیرون آورد و پیمان بست اگر در کارش کامیاب شود، وی را در سلطنت شریک کند بدین ترتیب در مسابقه ارابه شاه درهم شکست، شاه کشته شد و پلوپس با هیپودامیا ازدواج کرد و پادشاه الی سرسید. آنگاه مورتیلوس را به دریا افکند. مورتیلوس نیز هم چنانکه درآب فرو میرفت، پلوپس و نسلش را نفرین کرد.
8. Hades: فرمانراوی دنیای زیر زمین و مردگان و برادر زئوس و پوزئیدون که در قرعه کشی برای فرمانروایی بدترین بخش نصیب او شد. زئوس خدای آسمان و پوزئیدون خدای دریا لقب گرفتند.
9. Orpheus: شاعر و آوازه خوان اسطوره ای یونان که می گویند با نواختن چنگ می توانست حیوانانات وحشی ، سنگ و درخت را نیز به دنبال خود به حرکت در آورد.
برگرفته از کتاب A Short History of Literary Criticism نوشته Vernon Hall ترجمه و توضیح از : baran.amad
این کتاب از منابع ارشد ادبیات انگلیسی برای نقد ادبی است.
موضوع کاملا واضح است. آنچه افلاطون را وا داشت تا به هنر خود پشت پا بزند _هم چنان که تولستوی بعدها چنین کرد_ اعتقاد به برتری عقل و منطق بود.سنت آگو ستین بعدها از عقاید افلاطون جهت تقویت سخت گیری های کلیساهای مسیحیت تازه شکل گرفته علیه ادبیات استفاده کرد. حکومت های دیکتاتوری قرن بیستم چه کومونیست ها چه فاشیست ها از طرفداران عقاید افلاطون بودند. در واقع هر کس که گمان می کرد افلاطون به معنای حقیقت دست یافته است همان نظری را درباره ادبیات دارا شد که افلاطون داشت. اگر کسی تصمیم داشت جمهوری افلاطونی یا مدینه فاضله یا آرمان شهری را بنا کند در آن شهر ادبیات یا باید به کنار گذاشته میشد و یا به بند کشیده می شد. شعر در مقایسه با سرنوشت انسان و یا شکل دادن جامعه ای عاری از طبقات اجتماعی چه اهمیتی می توانست داشته باشد؟
از هر زاویه چه آموزشی، چه متافیزیکی،چه اخلاقی و یا سیاسی که افلاطون به ادبیات نزدیک شد تنها به یک نتیجه رسید. ادبیات ماهیت خطر سازی دارد. در واقع افلاطون با حذف ادبیات تصیم به پاک سازی جامعه خود دارد. از نگاه ما که در جامعه ی متمدن کنونی زندگی می کنیم افلاطون در طلوع این تمدن زندگی می کرده است. ولی در واقع از نگاه خود او تمدن آنها رو به غروب بوده است زیرا بزرگی یونان به پایان رسیده بود. آتن رو به سقوط بود و مردمان هنر دوست و ساده مدیترانه ای با عوام فریبی همچون گوسفندان رهبری می شدند. از نظر مذهب آنها خدایان و الهه هایی داشتند که در اشعار هومر همچون دروغ گویان ، جنگجویان و زانیان به تصویر کشیده شده بودند. آنچه به طور قطع آتنیان نیاز داشتند نظم و منطق بود که تنها توسط فیلسوفانی چون افلاطون فراهم می آمد.
شاعران، مرده یا زنده، دشمنان افلاطون محسوب می شدند. در حالی که همگان آنان را به چشم معلیمن جامعه می دیدند. شاعران همانطور که همه معتقد بودند از طریق الهام شعر می گفتند و برای افلاطون تنها همین دلیل کافی یود تا آنها را لعن کند. چون حقیقتی که شاعران در شعر خود به آن اشاره می کردند از راه دلیل و منطق به دست نیانده بود. در رساله ی ایون2 افلاطون تئوری مشهور شعرش را اینگونه عنوان کرده است:
از آنجا که شاعران منبع نور والهام و در کل موجوداتی مقدسند، جوششی در آنها رخ نمی دهد مگر زمانی که به آنها الهام شده، از خود بی خود شوند و از تسلط عقل خارج شوند. و اگر به چنین مرحله ای نرسند. ناتوان بوده و قادر به بیان الهامات خود نیستند. بسیاری از آنچه آنان به زبان می آورند واژه های زیبایی هستند که شعرا با استفاده ازآنها به بیان ماجرا می پردازند؛ اما آنها با قوانین هنر به خلق آثار خود نمی پردازند. درواقع آنها زمانی قادر به خلق شعر خواهند بود که میوز3 به آنها چیزی الهام کرده باشد. پس یکی به خلق تمحیدیه و دیگری به خلق حماسه می پردازد و کسی که در سرودن یکی ازآنها تبحر دارد در دیگری ندارد زیرا شاعران با هنر خود چیزی نمی آفرینند بلکه با قدرت خدایی به به خلق شعر می پردازند.
افلاطون بعد ها از این توضیح فوق العاده زیبا از شعر علیه شعر استفاده کرد. ارابه ران بیشتر از هومر درباره ارابه رانی اطلاعات دارد. هر صنعتگری درباره حرفه خود بیشتر از شاعری که به توصیف آن صنعت می پردازد اطلاعات دارد. پس شاعر به عنوان یک معلم در سطح پائین تری از یک صنعتگر قرار می گیرد. و از آنجا که شاعر نه از روی علم بلکه از روی الهام ( یا جنون – که برای افلاطون این دو تقریبا یکی هستند) سخن می گوید نمی توان به عنوان یک معلم به او تکیه کرد.
شاعر از نگاه متافیزیکی افلاون نیز جایگاه بهتری پیدا نمی کند. بر طبق عقیده افلاطون حقیقت هر چیز تنها در دنیای ایده وجود دارد نه در دنیای ماده. برای مثال ایده ی تخت، تخت حقیقی و غیر قابل تغییر. تختی خاص که توسط نجار از روی آن ایده تقلید شده و ساخته می شود، ماهیتی ناکامل از آن ایده و حقیقت اصلی است. وقتی شاعر به توصیف آن تخت می پردازد در واقع از چیزی تقلیدی دوباره تقلید کرده است. پس دو درجه از حقیقت واقعی دور شده است. پس هنر شاعر موجود ناقصی است که از دو والد ناقص متولد شده است.
برای اخلاق و سیرت بهتر است مردم به هر جایی مراجعه کنند الا شعرا. در اشعار هومر به خدایان کارهایی نسبت داده می شود که خلاف اخلاق هستند. زئوس4 از روی اختیار به یکی شادی می دهد به دیگری غم. آتنا5 و زئوس ناقضان عهد و پیمان و دیگر خدایان علل نفرین ها و کشمکش ها در میان مردم تصویر می شوند.پس از آنجا که خدا مظهر خوبی است، بدی باید ریشه دیگری داشته باشد. پس نه تنها شاعر درباره خدایان دروغ پردازی می کند بلکه مردم را به راه شرارت هدایت می کند. شعرا باید قانونا از گفتن اینکه خدا ریشه بدی هاست منع شوند.
و اگر شاعری از رنج های نایوبه6 – موضوعی که این اشعار به آن می پردازند- یا خانه پلوپس7، یا جنگ تروا یا هر موضوع مشابهی سخن می گوید؛ما یا نباید اجازه دهیم او این اشعار را به خدایان نسبت دهد یا اگر چنین شد دلایلی برای توضیح آنها در نظر بگیرد. همانند آنچه ما به دنبال آن هستیم برای مثال بگوید آنچه خدا انجام می دهد حق و عدالت است و خدا آنان را مجازات کرده است چون می داند برای آنها بهتر است. اما آنکه مورد مجازات قرار گرفته بدبخت است و علت بدبختی او خداست. به شاعر نباید اجازه داد تا چنین دلایلی بیاورد. یا ممکن است بگوید انسانِ بد، سرنوشت بدی خواهد داشت زیرا آنها باید حتما مجازات شوند ودریافت این مجازات از جانب خدابرای آنها سودمند است. اما رقم خوردن بدی برای هر کس توسط خدایی که مظهر خوبی است شدیدا مردود است و نباید در یک جمهوری نظم یافته توسط احدی چه پیر چه جوان گفته، شنیده و یا خوانده شود چه در غالب شعر چه نثر. چنین سخنانی شدیدا کشنده، ویرانگر و خدا نشناسانه است. (جمهوریت)
از نظر افلاطون سیاست و اخلاق نیاید به حال خود رها شوند. و در تلاشش برای تشکیل یک سیسم آموزشی برای فرمانروایان و رهبران جمهوری ایده آلش او به این نتیجه رسید که شعرا نمی توانند شهروندان خوبی تربیت کنند.زیرا نه تنها آنها درباره خدایان دروغ می گویند، بلکه مردان را در حال انجام کارهای بی ارزش به تصویر می کشند. آنها قهرمانان را در حال گریه در چادرشان تصویر می کنند و شاهان را در حال گرفتن رشوه و بسیار چیزهای دیگرکه سربازان و فرانروایان حتی نباید تصور کنند چنین چیزهایی وجود خارجی دارد. به طور خاص بدترین کارشان تصویر نامطلوب و ترسناکی است که از هادس8 ارائه می دهند. به سربازان با قول پاداش های دنیای دیگر باید آموخت که جانشان را شجاعانه در راه کشورشان نثار کنند. هادسی که شعرا تصویر می کنند؛ بازدارننده اعمال قهرمانی است و مردان جوان را ترسو، مشتاق زندگی و گریزان از مرگ بار می آورد. فرماندگان و رهبران باید خود را وقف پایداری آزادی در حکومت کنند و در پی هیچ نوع خطا و گناهی نباشند.
خوب حال، چه الگو هایی شاعر می تواند به آنها ارائه کند؟ زنان، مردان شرور، شخصیت های سطح پائینی چون آهنگران یا دیگر صنعت گران یا حتی پارو زنان و یا شخصیت هایی از این دست. که البته تمام این چیزها برای مردم عادی خوش آیند و دلپذیر است. و نباید فراموش کرد که شعر احساس را آبیاری کرده پرورش میدهد. چیزی که باید از ریشه خشکانده شود...زمانی که شاعر که می تواند از همه چیز تقلید کند و تصویری ارائه دهد به شهر ما وارد شد ما او را به عنوان موجودی مقدس و خوش زبان مورد ستایش قرار می دهیم. اما او باید مطلع باشد که در حکومت ما اشخاصی مانند او جایی ندارند یا به عبارتی قانون ما اجازه ماندن به آنها را نمی دهد. و سپس تاجی از گل بر سرشان می گذاریم و به شهر دیگری روانه شان می کنیم.
بنابراین، شاعر از جمهوری افلاطونی رانده شده است.
سوال اینجاست. آیا دیگر شعر و ترانه ای هم در کار نخواهد بود؟ تعدادی، اما تنها اشعاری که تحت کنترل و زیر نظر دولت مردان سروده شده باشد. موزیک برای نظم دادن به ارتش، تمحیدیه برای ستایش خدایان و تمجید از مردان نیکو. اما باید توجه داشت که همین اشعار تشریفاتی نیز نباید توسط هر کسی گفته شود. تنها کسانی که از نظر سیاسی مورد تائید شناخته می شوند می توانند شعر بگویند. و آن اشعارهم محدود به اشعار تشریفاتی و رسمی است. پس قهرمانان مسابقات که باعث قدرت حکومت می شوند مورد ستایش قرار می گیرند البته نه توسط هر شاعری.
پس اجازه دهید شعرا به ستایش قهرمانان بپردازند – اما نه هر شاعری ، تنها کسانی که اول؛ کمتر از پنجاه سال نداشته باشند، و دوم اگرکسی دارای هر نوع استعداد در زمینه شعر و موسیقی هم که باشد تا زمانی که هیچ حرکت قهرمانه و بزرگی از خود نشان نداده، نمی تواند شعر بگوید وسوم کسانی که مورد احترام و خدمت گذار جامعه بوده و اعمال درخشانی در کارنامه خود دارند- پس اجازه دهید شعرهای آنها خوانده شود حتی اگر دارای وزن هم نباشند.و اجازه دهید قضاوت بر عهده آموزگاران و قانون گذاران باشد که این اجازه را به آنها و تنها آنها می دهند که به خواندن اشعارشان بپردازند و بقیه از چنین آزادی محروم خواهند بود. و کسی به خودش اجازه نخواهد داد تا شعری توسط قانوگذار به تائید نرسیده است به خواندن آن بپردازد؛ حتی اگر شعرش شیرین تر از نغمه های اورفِوس9 باشد، و تنها به خواندن اشعاری مجاز باشند که خاص خدایان و وقف آنان باشد و اشعاری که متعلق به مردان بزرگی است که در آن مورد ستایش و یا سرزنش قرار گرفته اند که گمان می شود به بهترین نحو وظیفه شان را به انجام رسانند.( قانون)
پی نوشت:
1. Aristophanes:یکی از چهار نمایشنامه نویس یونان باستان که برخلاف آن سه دیگر که تراژیست بودند برای نوشتن کمدی هایش شهرت دارد.
2. Ion: از رساله های مشهور افلاطون که مکالمه ایست میان سقراط و ایون شاعر حماسه سرا بر ضد شعر و شاعر.
3. Muse: خدای شعر و موسیقی در یونان باستان که شعرا برای شعرشان از او طلب کمک می کردند. و معتقد بودند اوست که آفرینده هر شعر و موسیقی است. مشهورترین مثال کتاب اول بهشت گمشده میلتون است که او در ابتدا از میوز برای بهتر شدن شعرش طلب یاری دارد.
4. Zeus: خدای خدایان یونان یاستان
5. Athene or Athena الهه نگبان آتن و دختر زئوس
6. Niobe: نخستین همسر زمینی زئوس
7. Pelops: اوینومائوس شرط ازدواج بادخترش، هیپودامیا را برنده شدن درمسابقهٔ ارابهرانی قرارداده بود. پلوپس به مورتیلوس، ارابه ران اوینومائوس، رشوه داد تا میخ محور ارابهٔ شاهی رابیرون آورد و پیمان بست اگر در کارش کامیاب شود، وی را در سلطنت شریک کند بدین ترتیب در مسابقه ارابه شاه درهم شکست، شاه کشته شد و پلوپس با هیپودامیا ازدواج کرد و پادشاه الی سرسید. آنگاه مورتیلوس را به دریا افکند. مورتیلوس نیز هم چنانکه درآب فرو میرفت، پلوپس و نسلش را نفرین کرد.
8. Hades: فرمانراوی دنیای زیر زمین و مردگان و برادر زئوس و پوزئیدون که در قرعه کشی برای فرمانروایی بدترین بخش نصیب او شد. زئوس خدای آسمان و پوزئیدون خدای دریا لقب گرفتند.
9. Orpheus: شاعر و آوازه خوان اسطوره ای یونان که می گویند با نواختن چنگ می توانست حیوانانات وحشی ، سنگ و درخت را نیز به دنبال خود به حرکت در آورد.
برگرفته از کتاب A Short History of Literary Criticism نوشته Vernon Hall ترجمه و توضیح از : baran.amad
این کتاب از منابع ارشد ادبیات انگلیسی برای نقد ادبی است.