دوست می شوم
با تمام غصه ها
با کتابهای نخوانده
با کمد های نا منظم
با چشمهای نا مهربان
با تمام دلتنگی های عصر جمعه
با گل زرد نیمه کاره روی بوم
با خستگی های هر روزه ام
با دغدغه های فکریم
با احساسهای دوست داشتن دیگران
دوست می شوم با دوری تو
با دوست نداشتنت
با زندگی
با بی کسی
دوست می شوم
با تمام دشمنی ها
با حرفهای نگفته ام
دوست می شوم
با خودم .
***
فکر که می کنم آسمان مال من نیست
چشمهایت
دستهایت
خودت
احساست هم مال من نیست
نمی دانم چرا هنوز در فکرم نقش بسته ای
باید آسمانم را از تو پس بگیرم .
.....
چشم که باز می کنم تو در کنارم هستی
با خیال آسوده دوباره چشمانم را می بندم
بیدار که می شوم تو نیستی
هیچ وقت نبوده ای .
......
می ترسم بگویم بیخیالم
عاشق هم نیستم
معشوق هم نیستم
فقط این را می دانم که نمی دانم کیستم .
***
چشمهایت را اقیانوس اشک می برد و من در تمنای چشمهای بارانی ات
خودم را به سرنوشت مبهمت گره می زنم
تو پر می شوی از من و شاید هم لبریز
و من خالی تر
اقیانوس چشمهایت هم خشک می شود
می دانم باید بروم
این گره را بگشایم باید
ولی دست و دلم می لرزد
می ترسم
از سقوط احساس بی دریغم
چشمهایم را اقیانوس اشک می برد
کسی نیست
در تمنای چشمهای بارانی ام خودش را به سرنوشت مبهمم گره بزند...
***
سادگی را در تو ديدم با تمام
پيچش و دل درد نا هنگام اين عشق
تو يعنی آسمان
يعنی زمين
يا تمام قطره هااز آبهای بيكران
تو تمام من
تمام احساسهای بی دريغ دوست داشتن...
***
تمام حجم لحظه هايم پر از چشم های نا مهربان شده
کسی مرا به مهمانی ستاره ها دعوت نمی کند
آسمان هم ديگر قرار داد دوستيمان را تمديد نمی کند
زندگيم خالی تر از هميشه است
هيچ دستی احساسم را نوازش نمی کند
نمی دانم چه کسی در يک شب تاريک آمده
و زندگيم را با قلم موی تاريکی رنگ کرده.
***
منبع:fereshtehsadegian.persianblog.ir
با تمام غصه ها
با کتابهای نخوانده
با کمد های نا منظم
با چشمهای نا مهربان
با تمام دلتنگی های عصر جمعه
با گل زرد نیمه کاره روی بوم
با خستگی های هر روزه ام
با دغدغه های فکریم
با احساسهای دوست داشتن دیگران
دوست می شوم با دوری تو
با دوست نداشتنت
با زندگی
با بی کسی
دوست می شوم
با تمام دشمنی ها
با حرفهای نگفته ام
دوست می شوم
با خودم .
***
فکر که می کنم آسمان مال من نیست
چشمهایت
دستهایت
خودت
احساست هم مال من نیست
نمی دانم چرا هنوز در فکرم نقش بسته ای
باید آسمانم را از تو پس بگیرم .
.....
چشم که باز می کنم تو در کنارم هستی
با خیال آسوده دوباره چشمانم را می بندم
بیدار که می شوم تو نیستی
هیچ وقت نبوده ای .
......
می ترسم بگویم بیخیالم
عاشق هم نیستم
معشوق هم نیستم
فقط این را می دانم که نمی دانم کیستم .
***
چشمهایت را اقیانوس اشک می برد و من در تمنای چشمهای بارانی ات
خودم را به سرنوشت مبهمت گره می زنم
تو پر می شوی از من و شاید هم لبریز
و من خالی تر
اقیانوس چشمهایت هم خشک می شود
می دانم باید بروم
این گره را بگشایم باید
ولی دست و دلم می لرزد
می ترسم
از سقوط احساس بی دریغم
چشمهایم را اقیانوس اشک می برد
کسی نیست
در تمنای چشمهای بارانی ام خودش را به سرنوشت مبهمم گره بزند...
***
سادگی را در تو ديدم با تمام
پيچش و دل درد نا هنگام اين عشق
تو يعنی آسمان
يعنی زمين
يا تمام قطره هااز آبهای بيكران
تو تمام من
تمام احساسهای بی دريغ دوست داشتن...
***
تمام حجم لحظه هايم پر از چشم های نا مهربان شده
کسی مرا به مهمانی ستاره ها دعوت نمی کند
آسمان هم ديگر قرار داد دوستيمان را تمديد نمی کند
زندگيم خالی تر از هميشه است
هيچ دستی احساسم را نوازش نمی کند
نمی دانم چه کسی در يک شب تاريک آمده
و زندگيم را با قلم موی تاريکی رنگ کرده.
***
منبع:fereshtehsadegian.persianblog.ir
نظر