عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین
صاحب حال شناسد سخن اهل یقین
جرعه ای بر سر خاک از می عشق افشاندند
عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جبین
اهل فتوی که فرو رفته کلک و ورقند
مشرکانند که اقرار ندارند بدین
مفلس عشق ندارد هوس منصب و جاه
خاک این راه به از مملکت روی زمین
شب قربست مرو ای دل حق دیده به خواب
که سر زنده دلان حیف بود بر بالین
ای که روشن نشدت حال دل سوختگان
همچو شمع از سر جان خیز و بر آتش بنشین
باد روشن به تماشای رخت چشم کمال
این دعا را زهمه خلق جهان باد آمین
کمال خجندی
صاحب حال شناسد سخن اهل یقین
جرعه ای بر سر خاک از می عشق افشاندند
عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جبین
اهل فتوی که فرو رفته کلک و ورقند
مشرکانند که اقرار ندارند بدین
مفلس عشق ندارد هوس منصب و جاه
خاک این راه به از مملکت روی زمین
شب قربست مرو ای دل حق دیده به خواب
که سر زنده دلان حیف بود بر بالین
ای که روشن نشدت حال دل سوختگان
همچو شمع از سر جان خیز و بر آتش بنشین
باد روشن به تماشای رخت چشم کمال
این دعا را زهمه خلق جهان باد آمین
کمال خجندی
نظر