اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

کمال خجندی

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • کمال خجندی

    عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین
    صاحب حال شناسد سخن اهل یقین

    جرعه ای بر سر خاک از می عشق افشاندند

    عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جبین

    اهل فتوی که فرو رفته کلک و ورقند

    مشرکانند که اقرار ندارند بدین

    مفلس عشق ندارد هوس منصب و جاه

    خاک این راه به از مملکت روی زمین

    شب قربست مرو ای دل حق دیده به خواب

    که سر زنده دلان حیف بود بر بالین

    ای که روشن نشدت حال دل سوختگان

    همچو شمع از سر جان خیز و بر آتش بنشین

    باد روشن به تماشای رخت چشم کمال

    این دعا را زهمه خلق جهان باد آمین

    کمال خجندی


    ویرایش توسط Angel : https://forum.motarjemonline.com/member/63-angel در ساعت 03-11-2010, 01:55 PM

    I believed my wisdom
    ... Killed the whys as I grew ... Yet the time has taught me ... The whys are grown too
    Angel

    Click to Read My Other Poems

  • #2
    بابا کمال خجندی و خواجه حافظ شیرازی

    کمال الدين مسعود از عرفا و شعراي مشهور است که در خجند متولد شد و بسال 793 ه' . ق. درگذشت . وي در اوائل عهد شباب از خجند مهاجرت کرد و در تبريز اقامت گزيد ظهورش در زمان سلطان حسين جلايري بود و او کمال را در دربار خود پذيرفت و اسباب آسايش او را فراهم ساخت و صومعه اي نيز براي او برپا کرد بسال 787 ه' . ق. تغتامش خان شهر تبريز را مسخر کرد و بتقليد امير تيمور فضلا و ادباء را کوچانيد و در شهر «سراي » پايتخت خود اقامت داد. کمال ناچار تبريز را ترک گفت و در سراي اقامت گزيد و پس از چهار سال باز بدانجا مراجعت نمود. وفات او را سالهاي 793 و 803 و 804 ه' . ق. نوشته اند.

    تذکره مرآت الخيال نويسد «کمال خجندي دراواخر حال خواجه ميزيسته ولي يکديگر را ملاقات نکرده اند. کمال وقتي غزل زيرين را ساخت نزد حافظ فرستاد:

    يار گفت از غير ما پوشان نظر گفتم بچشم
    وآنگهي دزديده در ما مي نگر گفتم بچشم
    گفت اگر يابي نشان پاي ما بر خاک راه
    برفشان آنجا بدامنها گهر گفتم بچشم
    گفت اگر گردي شبي از روي چون ماهم جدا
    تا سحرگاهان ستاره ميشمر گفتم بچشم
    گفت اگر سردر بيابان غمم خواهي نهاد
    تشنگان را مژده اي از ما ببر گفتم بچشم
    گفت اگر بر آستانم آب خواهي زد به اشک
    هم بمژگانت بروب آنجا گذر گفتم بچشم
    گفت اگر داري خيال درد وصل ما کمال
    قعر اين دريا بپيما سربسر گفتم بچشم .

    حافظ چون اين غزل بخواند بر اين مصراع «تشنگان را مژده اي از ما ببر گفتم بچشم » وجد کرد فرمود مشرب اين بزرگوار عالي است .

    کمال در تعداد ابيات غزليات خود و رجحان آنها بر اشعار سلمان و عماد فقيه و مشابهتشان با غزليات خواجه گويد:

    مرا هست اکثرغزل هفت بيت
    چو گفتار سلمان نرفته زياد.
    چو حافظ همي خواندش در عراق
    ببندد روان همچو سبع شداد
    به بنياد هر هفت چون آسمان
    کزين جنس بيتي ندارد عماد.

    ولي بديهي است که اشعار کمال لفظاً و معناً کوس برابري با اشعار حافظ نتواند زد چنانکه خواجه خود ميفرمايد:

    چون غزلهاي تر و دلکش حافظ شنود
    گر کماليش بود شعرنگويد بخجند.

    معهذا بمناسبت تشابه لفظي و سبک غزلسرايي بعضي از ابيات کمال وارد ديوان حافظ شده و کمال نيز بقدري اشعار شيخ اجل سعدي و خواجه حافظ را تضمين کرده که تفکيک اشعار آنها بسيار دشوار گرديده است براي مقايسه اشعار خواجه و کمال ابيات زير ثبت ميشود. خواجه حافظ ميفرمايد:

    روشني طلعت تو ماه ندارد
    پيش تو گل رونق گياه ندارد
    شوخي نرگس نگر که پيش تو بشکفت
    چشم دريده ادب نگاه ندارد
    ديده ام آن چشم دل سيه که تو داري
    جانب هيچ آشنا نگاه ندارد
    ني من تنها کشم تطاول زلفت
    کيست بدل داغ اين سياه ندارد
    رطل گران ده اي مريد خرابات
    شادي شيخي که خانقاه ندارد
    حافظ اگر سجده تو کرد مکن عيب
    کافر عشق اي صنم گناه ندارد

    کمال در غزلي بهمين وزن و قافيت فرمايد:

    آنچه تو داري بحسن ماه ندارد
    جاه و جلال تو پادشاه ندارد
    جانب دلها نگاهدار که سلطان
    ملک نگيرد اگر سپاه ندارد
    عاشق اگر مي کشي بجرم محبت
    بيشتر از من کس اين گناه ندارد
    رقت قلب آشکار کرد محبت
    جان تنگ راز دل نگاه ندارد
    صوفي ما ذوق رقص دارد و حالت
    آه که سوز درون و آه ندارد
    زحمت سرچون برد کمال بدين در
    زانکه جز اين آشيان پناه ندارد

    بيت دوم غزل اخير در اغلب نسخ ديوان حافظ وارد شده بود و اول کس که به اين امر برخورده مرحوم فرصت شيرازي است که در آثار عجم و درياي کبير بدان اشارت کرده و نويسد: اين فقير نيز در ديوان کمال خجندي که بسيار کهنه و مندرس بود و تاريخ کتابت آن سنه 771 ه' . ق . بود اين شعررا ديدم :

    جانب دلها نگاهدار که سلطان
    ملک نگيرد اگر سپاه ندارد

    مرحوم ذکاءالملک موسس نامه تربيت پس از ذکر اين موضوع نويسد بنده ديوان کمال خجندي را مطالعه کردم بخاطر ندارم اين بيت را در آن ديده باشم و گمان ميکنم شعر از خواجه است و داخل ديوان کمال شده . با نظر در ديوان کمال که فرصت ذکر ميکند و آن بيست سال پيش از وفات حافظ تدوين شده بود و حال آنکه ديوان حافظ پس از 791 ه' . ق. مدون گرديد قول فرصت را بايد ارجح شمرد و فضلاي معاصر نيز بر اين عقيده ميباشند.

    کمال ترکيبات و مضامين چندي از خواجه گرفته است :

    خواجه :
    علاج ضعف دل ما کرشمه ساقي است
    بر آر سر که طبيب آمد و دوا آورد

    کمال :
    رسيد باد مسيحي دم اي دل بيمار
    بر آر سر که طبيب آمد و دوا آورد.

    خواجه :
    آنانکه خاک را بنظر کيميا کنند
    آيا بود که گوشه چشمي بما کنند

    کمال :
    دارم اميد آنکه نظر بر من افکنند
    آنانکه خاک را بنظر کيميا کنند
    ماييم خاک راه بزرگان پاکدل
    آيا بود که گوشه چشمي بما کنند.

    خواجه :
    اين جان عاريت که بحافظ سپرد دوست
    روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم

    کمال :
    گر جان طلب کند ز توجانان ، بده کمال
    ما جنس عاريت بخداوند بسپريم .

    (از حافظ شيرين سخن تاليف دکتر معين صص 211 - 214). و رجوع به مجمع الفصحا و رياض العارفين و تذکره مرآة الخيال و الذريعه جزء نهم بخش اول شود.

    منبع: لغتنامه دهخدا

    I believed my wisdom
    ... Killed the whys as I grew ... Yet the time has taught me ... The whys are grown too
    Angel

    Click to Read My Other Poems

    نظر

    صبر کنید ..
    X