در دوریت برایم لحظه ی افطار شده ای
شاید توهم از نبود در جمله گرفتار شده ای
هیچکس جز سرابت در دوزخ بی کسی نبود انگار مثل منی به دنیا بدهکار شده ای
به سرو سینه زدن از زجر نبودت چه سود
چونکه میبینم با باد خزان همکار شده ای
از کنج خرابه این عاشق مشکی پوش نپرس
چون تو قهوه قجری بسیار زهردار شده ای
اینبار گذر کردی عجیبست عجیب
چون مأمور اعدام اعدامیه بردار شده ای