***
آه، ای دل! تو ژرف دریایی:
کس چه داند درون دریا چیست.
بس شگفتی که در نهان تو هست
وز برون تو هیچ پیدا نیست.
تیغ خورشید- با بُرندگیش -
دل دریای تیره را نشکافت.
موج مهتاب - آن غبار سفید -
اندرین راز سبر، راه نیافت.
روی دریا دوید بوسه ی باد
لیک، از وی اثر به جای نماند.
چلچراغ ستارگان در او
شب شکست و سحر به جای نماند.
آه، ای دل! تو ژرف دریایی
هیچ کس درنیافت راز تو را.
کس ز سُکرِ نگاه، باده نریخت
ساغر دلکش نیاز تو را.
سوختی... سوختی ز گرمی ی ِ عشق،
همه چون یخ فسرده ات گفتند!
هر تپش از تو جان سختی داشت،
خلق، خاموش و مرده ات گفتند!
با همه تیرگی که در دریاست،
بس کسان رخت سوی او بردند.
باز دریا هزار مونس داشت،
گرچه نگشوده راز وی، مُردند!
خون شد این دل ز درد تنهایی،
کس چرا سوی او نمی اید؟
آه! دریاست دل، چرا در او
کس پی جست و جو نمی اید؟..
***
سیمین بهبهانی