به لطف مي آمد از دور . . .
به لطف مي آمد از دور ,حرير آبي به تن داشت;
به دست يك شاخه زيتون ,به ديده صدها سخن داشت.
سلام كردم ,دويدم; به دست دستش گرفتم:
هنوز جنبش به رگها ,هنوز گرمي به تن داشت.
"- تو مرده اي ,آه [گفتم],به سالها پيش ,مادر!"
نه بوي كافور مي داد ,نه بسته بر تن كفن داشت.
به شاخ زيتون نگاهم خزيد; با خنده اي گفت:
"-نشان صلح است ,بستان" نگه فرا روي من داشت.
گرفتم و گفتم:"-آري ,نشان . . ." به ناگه سواري
رسيد و ,ديدم كه تيغي نهفته در پيرهن داشت !
به تيغ بر كند برگش كه :هان !برگ تركه يي نيست;
براي تعزير نيكوست - كه درد طاقت شكن داشت.
گشود خورجين و . . .آنجا-كه تركه را كرد پنهان-
كبوتري مرده را ديدم كه گرد گردن رسن داشت!
به قهر مي رفت مادر ;نگاه مي كردم از پي:
به شيوه سوگواران ,حرير مشكي به تن داشت . . .
سيمين بهبهاني
دي ماه 61
به دست يك شاخه زيتون ,به ديده صدها سخن داشت.
سلام كردم ,دويدم; به دست دستش گرفتم:
هنوز جنبش به رگها ,هنوز گرمي به تن داشت.
"- تو مرده اي ,آه [گفتم],به سالها پيش ,مادر!"
نه بوي كافور مي داد ,نه بسته بر تن كفن داشت.
به شاخ زيتون نگاهم خزيد; با خنده اي گفت:
"-نشان صلح است ,بستان" نگه فرا روي من داشت.
گرفتم و گفتم:"-آري ,نشان . . ." به ناگه سواري
رسيد و ,ديدم كه تيغي نهفته در پيرهن داشت !
به تيغ بر كند برگش كه :هان !برگ تركه يي نيست;
براي تعزير نيكوست - كه درد طاقت شكن داشت.
گشود خورجين و . . .آنجا-كه تركه را كرد پنهان-
كبوتري مرده را ديدم كه گرد گردن رسن داشت!
به قهر مي رفت مادر ;نگاه مي كردم از پي:
به شيوه سوگواران ,حرير مشكي به تن داشت . . .
سيمين بهبهاني
دي ماه 61
***
Gracefully she approached
Gracefully she approached,
in a dress of bright blue silk;
With an olive branch in her hand,
and many tales of sorrows in her eyes.
Running to her, I greeted her,
and took her hand in mine:
Pulses could still be felt in her veins;
warm was still her body with life.
"But you are dead, mother", I said;
"Oh, many years ago you died!"
Neither of embalmment she smelled,
Nor in a shroud was she wrapped.
I gave a glance at the olive branch;
she held it out to me,
And said with a smile,
"It is the sign of peace; take it."
I took it from her and said,
"Yes, it is the sign of...", when
My voice and peace were broken
by the violent arrival of a horseman.
He carried a dagger under his tunic
with which he shaped the olive branch
Into a rod and looking at it
he said to himself:
"Not too bad a cane
for punishing the sinners!"
A real image of a hellish pain!
Then, to hide the rod,
He opened his saddlebag.
in there, O God!
I saw a dead dove, with a string tied
round its broken neck.
My mother walked away with anger and sorrow;
my eyes followed her;
Like the mourners she wore
a dress of black silk
SOURCE Of English Translation:iranchamber.com