اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

شعر کانکريت و يادي از طاهره صفارزاده

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • شعر کانکريت و يادي از طاهره صفارزاده

    نمي دانم سابقه شعرهاي «کانکريت» چيست، اين گونه شعرها از کجا آمده اند، چه روزگاري بيشترين رواج را داشته اند، و سرنوشت آنها در آن سوي عالم، به کجا انجاميده است. فقط از هنگامي که سال ها پيش غگمانم سال 56ف «طنين در دلتا»1 را ديدم، تا به حال، نکته هايي درباره اين گونه شعر در ذهنم نقش بسته است که به ايجاز بيان مي کنم.

    1- تصويرهاي ديداري در شعر

    تصوير، حيثيت شعر است. چه در نخستين شعرهايي که بشر ابتدايي سروده و چه در شعرهايي که انسان ماشيني شده امروز پرداخته است. به هر حال تصوير يعني عينيت شعري که به وسيله عواطف، کلمات را در گوش تو زمزمه مي کند. اما بايد هوشيار بود که امروزه نمي توان توقع داشت، صورت هاي خيالي در حد همان «تشبيه و استعاره و کنايه و اغراق و...» باشند بلکه ضمن دخل و تصرف در همين قراردادهاي کلاسيک و گسترش حوزه آنها مي توان باز پا را فراتر نهاد. يکي از اين راه ها، ديداري - شنيداري کردن تصاوير شعري است يعني بياييم با کلمات که وسيله شنيدن هستند، کاري کنيم که چيزي را ببينيم. و نه تنها به انتزاع يک تصوير در ذهن بسنده کنيم، بلکه آن را به وسيله کلمات نقش ببنديم. و شعر کانکريت از اين دست است.2

    2- نزديک شدن شعر به نقاشي

    سال هاست که مي شنويم ادبيات داستاني يا سينما به نقاشي نزديک شده است. نمونه اش همين رمان «کليدر» است که نويسنده بيش از آنکه به توصيف صحنه ها و ميدان ديد خود بپردازد، به نوعي آنها را رنگ آميزي مي کند. و نيز در سينما، توجه کنيد به فيلم هايي چون «باشو، غريبه کوچک»، «دونده»، «بايسيکل ران» و...

    در اين گونه فيلم ها، رنگ ها و تصاويري که از آميختن آنها به دست مي آيند، بيشترين اهميت را دارند. تصور کنيد اگر اين فيلم ها سياه و سفيد ساخته شوند يا موضوع آنها به شکل نمايشنامه عرضه مي شد؛ در اين صورت چيزي از آنها باقي نمي ماند يا به طور کلي چيزي متفاوت و حتي متضاد با آنچه اکنون هستند، از آب در مي آمدند. حال اگر بخواهيم نزديکي هنرها را با نقاشي يا گرافيک - که فرزند قرن بيستمي نقاشي کهن است - مورد توجه قرار دهيم، شعر نيز بهره يي خواهد برد. البته منظور، بهره هاي کلاسيک شاعران از عنصر تصوير يا نقاشي نيست، که اين کار را هم در سبک خراساني غبا حضور منوچهريف و هم در سبک عراقي غبا حضور خاقانيف و هم در سبک هندي غبا حضور بيدلف شاهد بوده ايم بلکه منظور چيزي متفاوت از اين حد و حدود است. و شعر کانکريت از اين جهت نمونه خوبي است که شاعر با کلمات، موسيقي خاص، وزن خاص، تشبيه و اغراق و استعاره خاصي را بيان نمي کند بلکه طرح ويژه يي را با بهره گيري از کلمات مصور مي کند. و چشم عينيت آن طرح و تصوير را بر صفحه مي بيند. و شايد البته فقط شايد، اين کار چيزي باشد بسيار نزديک به «خط نقاشي» که شادروان رضا مافي توانمندترين هنرمند اين عرصه بود. خط نقاشي به نوعي قرابتي با شعر کانکريت دارد زيرا خطاط، نقاش، يک حس را با کلمات تصوير شده يي در معرض ديدن قرار داده است. تلاش هاي ديگري هم در ادبيات معاصر ايران که نزديک با اين حال و هوا باشد، شده است که روشن ترين نمونه اش برخي از کارهاي اسماعيل شاهرودي (آينده) است.

    شاهرودي در يکي دو تا کار از چنين شيوه يي در حد تغيير در حروفچيني شعر و انتخاب عرض و طول کلمات بهره برده است.

    من

    به پهــــــــناي زمين

    شکوه بودم

    تو

    به پهــــــــناي زمان

    انديشه بودي

    که تاريخ اين شعر، سال 1349 است.

    و نيز، پيش از آن، به اثري با نام «شعر بي پايان...» که مفهوم اين يکي هم با نوع و شکل نگارش کلمه ها مانند نمونه قبلي هماهنگي دارد و تاريخ آن 1345 است.


    ديگر

    من

    باور نخواهم کرد

    خرطو

    مفيل

    و پا

    ندو

    ل ساعت را

    چون

    آن

    آبــــروي

    آبنبات ساعتي هاي قناد

    ريخته...

    3- نمونه هاي ايجاز و فشردگي
    شعر کانکريت، زبان و فرم خوبي است براي ايجاز و فشردگي. شاعر با چند کلام تلگرافي تو را به فکر وا مي دارد، سپس خودت کليد مفهوم را درمي يابي، و با کمترين کلمه بيشترين بار معنايي را بر دوش ذهن مخاطب مي گذارد. البته اين ايجاز، خاصيتي گرافيکي دارد، تا شکل داستاني يا دراماتيک.

    نمونه هايي را مرور کنيم.

    اگر شاعري با فشرده ترين کلمات مي گفت؛

    غروب

    غربت

    آه...،

    (محمد زهري)


    و تو لذت هم مي بردي، به جهت موسيقي شنيداري کلمات و حس ذهني شعر بود.

    در ميان طراحان وطني، گاهي اوقات طرح هاي امثال اردشير محصص و مرتضي مميز غاز پيشکسوت هاف و حسين خسروجردي و حبيب صادقي غاز نسل بعديف تو را با يک مفهوم تلخ، صريح و بي پرده روبه رو مي سازند که نهايتاً به نوعي طنز مي انجامد. در قصه نيز برخي از کارهاي چخوف غاز فرنگيانف و زنده ياد بهرام صادقي غاز نوابغ قصه نويسي ايرانف اين گونه اند. در شعر اما ما طنز را گاه در همان قالب هزل ها و هجوها، که معمولاً به شکل قطعه و مثنوي و... محدود مي شدند، خلاصه کرده بوديم.

    تا اينکه - مثلاً - مي رسيم به اين سطرها از اخوان.

    گفت راوي؛ ماه خلوت بود اما دشت مي تابيد

    نه خدايا، ماه مي تابيد، اما دشت خلوت بود

    (از اين اوستا، مرد و مرکب)


    تا گشودم چشم، ديدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،

    پوستين کهنه ديرينه ام با من.

    هم بدانسان کز ازل بودم

    اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز

    (آخر شاهنامه، ميراث)


    و اين سطرها، از فروغ؛

    و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردمي است

    که همچنان که تو را مي بوسند

    در ذهن خود طناب دار تو را مي بافند

    (ايمان بياوريم...)

    مي توان همچون عروسک هاي کوکي بود

    با دو چشم شيشه يي دنياي خود را ديد

    مي توان در جعبه يي ماهوت

    با تني انباشته از کاه

    سال ها در لابه لاي تور و پولک خفت...

    (تولدي ديگر)


    و اين سطرها از کيومرث منشي زاده؛

    مردان دوست داشتنی

    آقاي آقايان (لطفاً کلاهتان را برداريد)

    آقاي هيتلر (يک احمق

    از دو بند گاو

    پرزورتر است)

    آقاي بيتل ها (مامور شکنجه)

    ... آقاي فلمينگ (ديگر کسي نبايد

    به آساني بميرد)

    آقاي کلي (در فيلادلفيا مشت اگر بزند

    در شيراز

    شيشه تلويزيون

    مي شکند)

    آقاي کيسينجر (يهودي سرگردان)

    آقاي خانم گلداماير (روح هيتلر

    که در کلئوپاترا

    حلول کرده است)

    (سفرنامه مرد ماليخوليايي)


    ولي باز هم مي توان کار را از اين عميق تر و متفکرانه تر ديد. و باز نمونه اش، يکي از شعرهاي کانکريت طاهره صفارزاده است، با نام ميزگرد مروت. وقتي اساس بر نفس پرستي باشد، يا به تعبير همو «مرئوس نفس باشيم» و اين خصيصه فردي، ابعاد اجتماعي پيدا کند، آنچه در نهايت سر برمي دارد، چيزي نيست جز فاشيسم؛ که در دو کلمه مياني شعر غدو «من» درهمف به چشم مي آيد.

    3-و اين طنز قوي شايد تو را ساعت ها به فکر وادارد.

    غالبته در يک حاشيه کمي طولاني بگويم طنزي تلخ در تفکر و انديشه صفارزاده به چشم مي خورد که سايه اش بر همه طنين در دلتا افتاده است. مثلاً نگاه کنيد به شعرهاي «جشن تولد ولاديمير، استعفا- عاشقانه» که از ابتدا تا انتها يک طنز کامل را تشکيل مي دهند و نيز بخش هاي زيادي از «سفر اول» را هم ببينيد و باز البته تر، اين مرا به ياد همشهري صفارزاده، کيومرث منشي زاده مي اندازد که اين خصيصه در شعرش بسيار روشن و گيراست و نيز دريابيد حال و هواي سرزمين خشک و گرم کرمان را با نويسندگان معاصرش سعيدي سيرجاني و باستاني پاريزي که هر دو تحقيق را با نوعي طنز و ظرافت ادبي، آميخته اند.ف

    4- و اشارتي...

    آنچه هم اينک بر زبان اين قلم جاري شد، نظر فشرده يي بود در مورد نوعي شعر که اولين بار صاحب قلم در آثار شاعره معاصر، طاهره صفارزاده ديده است. البته شايد، خود اين قلم از جهاتي اين گونه شعرها را چيز کاملي نداند و سراينده آنها هم اين دست شعر را سال ها باشد که کنار گذاشته است و اقبالي بدان ها ندارد و مهم تر آنکه رسيدن به اين گونه زبان و فرم و شکل، تجربه و بينش و تفکري خاص مي طلبد. پيشه کردن اين گونه قالب ها اگر از سر بي دردي و ساده گيري و سهل انگاري باشد، نه تنها نوآوري و ابتکاري محسوب نمي شود که نوعي خام انديشي و پخته خواري است. صفارزاده براساس نگاهي خاص، چنين شيوه و فضايي را در دور و بر سال هاي 50 تجربه و از اين پل نيز موفق عبور کرد.


    پي نوشت ها؛---------------------------

    1- طنين در دلتا، طاهره صفارزاده، اميرکبير، آذرماه 1349، چاپ اول

    2- کانکريت علاوه بر «سخت و محکم» به معناي جسماني، ذاتي، واقعي، غيرخيالي و محسوس هم آمده است.

    3- و باز مانند طرح ها و تصاويري که در آثار برخي نقاشان معاصر ديده ايم.



    سهيل محمودي
    برگرفته از: اعتماد 21 آبان 87

    SOURCE:Persian-language.com
    Make love ...not war
صبر کنید ..
X