اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

اسير

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • اسير

    اسير


    تورا مي خواهم و دانم كه هرگز
    به كام دل در آغوشت نگيرم
    تويي آن آسمان صاف و روشن
    من اين كنج قفس,مرغي اسيرم



    ز پشت ميله هاي سرد و تيره
    نگاه حسرتم حيران به رويت
    در اين فكرم كه دستي پيش آيد
    و من ناگه گشايم پر به سويت


    در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    كنارت زندگي از سر بگيرم



    در اين فكرم من و دانم كه هرگز
    مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نيست


    ز پشت ميله ها,هر صبح روشن
    نگاه كودكي خندد به رويم
    چو من سر مي كنم آواز شادي
    لبش با بوسه مي آيد به سويم



    اگر اي آسمان خواهم كه يكروز
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم كودك گريان چه گويم
    ز من بگذر,كه من مرغي اسيرم


    من آن شمعم كه با سوز دل خويش
    فروزان مي كنم ويرانه اي را
    اگر خواهم كه خاموشي گزينم
    پريشان مي كنم كاشانه اي را





    فروغ فرخزاد
    تهران
    مرداد1333
    بر گرفته از مجموعه "اسير"




    The Captive



    I want you, yet I know that never
    can I embrace you to my heart's content.
    you are that clear and bright sky.
    I, in this corner of the cage, am a captive bird.


    from behind the cold and dark bars
    directing toward you my rueful look of astonishment,
    I am thinking that a hand might come
    and I might suddenly spread my wings in your direction.


    I am thinking that in a moment of neglect
    I might fly from this silent prison,
    laugh in the eyes of the man who is my jailer
    and beside you begin life anew.


    I am thinking these things, yet I know
    that I can not, dare not leave this prison.
    even if the jailer would wish it,
    no breath or breeze remains for my flight.


    from behind the bars, every bright morning
    the look of a child smile in my face;
    when I begin a song of joy,
    his lips come toward me with a kiss.


    O sky, if I want one day
    to fly from this silent prison,
    what shall I say to the weeping child's eyes:
    forget about me, for I am captive bird?


    I am that candle which illumines a ruins
    with the burning of her heart.
    If I want to choose silent darkness,
    I will bring a nest to ruin.



    Forough Farrokhzad
    Tehran



    SOURCE Of English Translation:iranchamber.com
    Make love ...not war
صبر کنید ..
X