عجيبترين چيز
وقتي از پيرمرد پرسيدند، عجيب ترين چيزي که در تمام عمرت ديده اي، چه بوده؟! بي درنگ گفت:" در ساحل، جسد ماهي بزرگي که تخت پاره اي به دهان داشت. "...
سطح تحمل
زن جيغ کشيد: " ديگه يک دقيقه هم نمي تونم تحملت کنم. " و همانطور که به طرف در خروجي مي رفت، داد مي زد: " ميرم خونه ي بابام و حق نداري کسي رو بفرستي دنبالم! " با عجله که کفشهايش را بلند کرد، ناخواسته چشمش به تيتر درشت روزنامه ي زيرشان افتاد: 27 دختر آماده ي ازدواج در برابر يک پسر...
با صداي ملايمتري گفت: " اگرم کسي رو فرستادي... فرستادي! "
نويسنده
در ويترين کتابها، کتابي نظرم را جلب کرد. نگاهي گذرا به طرح روي جلد و صفحاتش انداختم. خواستم پشت جلدش را ببينم که کنار دستيم گفت: " کتاب خوبي انتخاب نکردي؛ به قيمتش نمي ارزه! "
بي اعتنا کتاب را به فروشنده دادم تا برايم بپيچدش. مرد اينبار گفت: " خوب، حالا که اينقدر مايلي، بده تا برات پشت نويسيش کنم! "
زبان کوچکِ سرخ
" خانم محترم، خواهش مي کنم؛ اينقدر طفلکي رو کتک نزنيد؛ گناه داره به خدا... "
" آخه شما که نمي دوني؛ پدر سگ واسه من زبون شر وا کرده! پس فردا يه جا مي شينيم، ناغافل از دهنش در ميره، يه کاري دستمون ميده... "
" مگه چي ميگه؟! "
" بين خودمون باشه تورو خدا، پدر صلواتي هنوز دهنش بو شير ميده، ميگه pmc مامان!
وقتي از پيرمرد پرسيدند، عجيب ترين چيزي که در تمام عمرت ديده اي، چه بوده؟! بي درنگ گفت:" در ساحل، جسد ماهي بزرگي که تخت پاره اي به دهان داشت. "...
سطح تحمل
زن جيغ کشيد: " ديگه يک دقيقه هم نمي تونم تحملت کنم. " و همانطور که به طرف در خروجي مي رفت، داد مي زد: " ميرم خونه ي بابام و حق نداري کسي رو بفرستي دنبالم! " با عجله که کفشهايش را بلند کرد، ناخواسته چشمش به تيتر درشت روزنامه ي زيرشان افتاد: 27 دختر آماده ي ازدواج در برابر يک پسر...
با صداي ملايمتري گفت: " اگرم کسي رو فرستادي... فرستادي! "
نويسنده
در ويترين کتابها، کتابي نظرم را جلب کرد. نگاهي گذرا به طرح روي جلد و صفحاتش انداختم. خواستم پشت جلدش را ببينم که کنار دستيم گفت: " کتاب خوبي انتخاب نکردي؛ به قيمتش نمي ارزه! "
بي اعتنا کتاب را به فروشنده دادم تا برايم بپيچدش. مرد اينبار گفت: " خوب، حالا که اينقدر مايلي، بده تا برات پشت نويسيش کنم! "
زبان کوچکِ سرخ
" خانم محترم، خواهش مي کنم؛ اينقدر طفلکي رو کتک نزنيد؛ گناه داره به خدا... "
" آخه شما که نمي دوني؛ پدر سگ واسه من زبون شر وا کرده! پس فردا يه جا مي شينيم، ناغافل از دهنش در ميره، يه کاري دستمون ميده... "
" مگه چي ميگه؟! "
" بين خودمون باشه تورو خدا، پدر صلواتي هنوز دهنش بو شير ميده، ميگه pmc مامان!
نويسنده : سروش رهگذر
منبع : rahgozarnameh.blogfa.com
منبع : rahgozarnameh.blogfa.com