گزارشی از وضعیت داستان نویسی امروز ایران
داستان ارثیه شرقى ماست / یزدان سلحشور
آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» این سؤالى است كه در دهه هشتاد بیش از دهه هاى پیشین هم مطرح، هم به چالش كشیده شده و احتمالاً بى جواب مانده است!
ما شرقى ها گاهى دنبال سؤال هاى بى جوابیم! معماهاى بى پاسخ مثل كندوهایى است كه زنبورها را از آن دور كرده باشیم! «سؤال بودن» یا «بودن سؤال» یا «صرف هستى سؤال» براى ما كافى است. هر ابهام ما را به ابهام بعدى مى رساند و ابهام سوم ما را به ابهام هاى بى پایان. «ابهام» راز حیات «شهرزاد» هم هست؛ او، هزار و یك شب، «ابهام» از دل «ابهام» بیرون مى كشد تا خلیفه از پاسخ سؤال ها دور بماند و در نتیجه گردن او از تیغ .
بگذارید قصه اى را كه در اكثر نسخ «هزار و یك شب» مغفول مانده، به روایت خودم برایتان بیاورم:
«هان اى ملك جوان بخت! پس آنچه حكایت بر تو خواندم همه حكایت «خود» بود و آنچه شنیدى همه حكایت «تو». تو حكایت خویش شنیدى و من حكایت خویش گفتم. هر دو یكى بود؟ تو دانى كه حكایت شهرزاد و خلیفه، پایان نگیرد مگر به پایان زندگى؛ و زندگى پایان نگیرد مگر به پایان «پرسیدن»؛ و «پرسیدن» پایان نگیرد مگر به پایان حكایت. پس حكایت هرگز پایان نگیرد! اى ملك جوان بخت! تو تا ابد از در درآیى و خواهى بكشى، نكشى و شهرزاد حكایت بگوید و آن «هزار و یك شب» تا جهان باقى است «هزار و یك شب» بماند».
«آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» بگذارید ببینیم شهرزاد قصه گو چه مى گوید!
2
مهشید نونهالى فارغ التحصیل رشته «پیش دكترا»ى آموزش زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن و مترجم سه رمان از «ناتالى ساروت» و همچنین مترجم كتاب سه جلدى «زبان و حكایت» از «پل ریكور» در این باره مى گوید:
«این كه ادبیات داستانى ما دچار بن بست است یا نیست، شاید موضوع صحبت من نباشد اما ما به هر حال در این حیطه شاهد ركود یا ایستایى هستیم كه دو محور اصلى اش یكى «مقید بودن نویسندگان در چارچوب هاى ذهنى تحمیل شده از سوى خود یا جامعه است» و دومى بحث «عرضه و تقاضا و توازن میان طلب آثار ادبى و تولید آن است
" در كشور ما چیزى به نام روند آموزش كتابخوانى و رمان خوانى قابل پیگیرى و بررسى نیست.
در مقایسه، در مدارس كشور فرانسه براى مرحله راهنمایى همكلاسى هاى تحلیل ادبیات وجود دارد. در مرحله دبیرستان هم، مفاهیم نقد ادبى براى تمام رشته ها تدریس مى شود؛ یعنى شاگردى كه از مدرسه به اجتماع پا مى گذارد خودش داراى ذائقه ادبى است و با مفاهیم نقد ادبى جدید نیز آشناست. یكى از مواردى كه در مدارس فرانسه تدریس مى شود، «تحلیل متن و خلاصه نویسى متن» است. در ایران، ما شاهد چنین روندى نیستیم. به همین دلیل هم تیراژ كتاب ها تا این حد پایین است. این بخش موضوع البته تا حد زیادى به خوانندگان برمى گردد اما باید متذكر شوم كه با تمام تلاش هاى قابل ستایشى كه مترجمان ما در ترجمه آثار كلاسیك به نمایش گذاشته اند اما هنوز بخش قابل توجهى از این آثار به فارسى ترجمه نشده تا نویسندگان ایرانى از آنها بهره مند شوند.
پاسخ دكتر فرزان سجودى - زبان شناس، نشانه شناس، نویسنده كتاب «نشانه شناسى و ادبیات» و مترجم كتاب «ابر ساخت گرایى» از ریچار هارلنت - نه متفاوت بلكه تعمیم یافته تر است:
واقعیت آن است كه خوانندگان متون ادبى باید در دبیرستان ها تربیت شوند. دانش آموز باید ادبیات را نه فقط به عنوان یك رشته درسى كه بیش از آن، به عنوان ابزار زندگى بیاموزد. اكنون تنها وجهى از ادبیات كه در مدارس تدیرس مى شود وجه كلاسیك آن است، آن هم با یك روش بسته و قدیمى. این چه نوع گره گشایى است كه تحلیل ادبیات كلاسیك از خود این ادبیات مشكل تر است؟! در كشور انگلیس، در مدارسى اول از ادبیات معاصر شروع مى كنند چون آسان تر است و اگر دانش آموز خواست ادامه دهد در مقطع دانشگاه مى رود سراغ متون كلاسیك. وقتى شما در مدارس تان به علایق «به روز» دانش آموزان توجهى نمى كنید، آنها مى روند این علایق را در تلویزیون و رادیو جست وجو مى كنند و حاصلش مى شود یك نوع زبان و ادبیات «بارى به هر جهت»كه گرچه دوام چندانى ندارد اما با ارائه چهره هاى تازه از خود، روى چندین نسل تأثیر مى گذارد و نتیجه اش حداقل این مى شود كه از مخاطبان ادبیات مى كاهد. مسأله دیگر این است كه نویسندگان ما هم ظاهراً یادشان رفته كه «بومى» بنویسند. نمى گویم كه مدرن نباشیم. نمونه هاى موفق ادبیات معاصر ما مثل «بوف كور» و «شازده احتجاب» هم بومى اند و هم مدرن. آثارى كه اغلب از نویسندگان امروز شاهد هستیم پر است از فضاهاى نامأنوسى كه تابع مدهاى ادبى پشت مرزهاى جغرافیایى ما هستند. فرهنگ ایران جاى زیادى براى كندوكاو روایى نویسندگان دارد. مسأله بعدى «نظریه زدگى» نویسندگان است كه تا حدى شاید هم ما - زبان شناس ها، نشانه شناس ها و مترجمان - در آن مقصریم. چرا باید نویسنده براى نظریه بنویسد نه براى مخاطب؟ مگر نظریه كتابش را مى خرد و مى خواند؟ این روزها ظاهراً یك مورد مهم نادیده گرفته مى شود: نظریه هاى ادبى براى تكامل ادبیات پدید مى آیند نه براى سنگ اندازى پیش پاى آن"!
3
زمانى كه جمالزاده مى نوشت، نوشتن آسان تر بود چون كسى نبود كه با او مقایسه شوى؛ و مشكل تر بود چون الگویى نبود تا از آن سرمشق بردارى.
”هدایت”در قلب هنر اروپا، شروع كرد به نوشتن. در پاریس آن روزها، سوررئالیست ها داشتند دنیا را عوض مى كردند. «هدایت» هم مى خواهد اثرى همسنگ آنها پدید آورد، «بوف كور» به دنیا مى آید كه هنوز هم پرآوازه ترین اثر داستانى ایران در جهان معاصر است. این اثر ترجمه مى شود. یك چهره جهانى مثل «خورخه لوئیس بورخس» مى گوید كه ازخواندنش چیزهاى زیادى آموخته؛اما... «هدایت» ، ناشناخته در میان ملت خودش، مى رود غربت و تا ابد در گورستانى كه اكثر نویسندگان ما هم اسمش را نمى دانند، غربت نشین مى شود.
مى پرسیم كه چرا آثار ما در دیگر كشورها خوانده نمى شود؟ چرا ما چمدانمان را پرت نمى كنیم آن طرف این دیوار جغرافیایى - فرهنگى؟
4
فرخنده حاجى زاده - نویسنده رمان هاى «از چشم هاى شما مى ترسم» و «من، منصور و آلبرایت» كه آثارش به چند زبان از جمله انگلیسى وتركى استانبولى ترجمه شده و یك جایزه هم دریافت كرده است - مى گوید:
«وضع و سطح داستان نویسى ما، آن قدرها هم بد نیست. نگاه مردم و منتقدان نسبت به این ادبیات كمى بدبینانه است.در ایران، نوعى شیفتگى نسبت به آثار و اسامى غربى وجود دارد كه باعث مى شود مخاطبان نسبت به آثار داخلى حساسیت منفى نشان دهند. باور كنید اگر «صدسال تنهایى»گابریل گارسیا ماركز را یك ایرانى نوشته بود، حتى یك هزارم محبوبیت فعلى را هم در ایران نداشت. همین «بوف كور» كه امروز هركسى را مى بینى، به به و چه چه اش را مى گوید اگر حالا نوشته مى شد همه مى گفتند كه غیرقابل فهم است. من افراد زیادى را دیده ام كه «بوف كور» را خریده اند و نخوانده و توى كتابخانه شخصى شان گذاشته اند؛ هر وقت هم كسى را مى بینند مى گویند: چه كتاب محشرى، به نظر من داستان نویسى ایران در سى ساله اخیر پیشرفت چشمگیرى داشته و ما چیزى از غربى ها كم نداریم. فقط اعتماد به نفس مان كم است. "
حمید یزدان پناه - شاعرو مترجم «آخرین داستان هاى ریموند كارور» ، «جانوران» جویسى كارول اوتس و «ایزابل كاستلو» جان مكسول كوئیتزى (برنده نوبل ادبى ۲۰۰۳) - معتقد است:
«خب! ما در ایران درك روشنى از ادبیات آن سوى مرزها نداریم. مترجمان ما گاهى آثار درخشان را به گونه اى ترجمه كرده اند كه ماهیت آنهادگرگون شده از طرف دیگر رواج نظریه پردازى ترجمه اى كه بخش اعظم آن، حاصل ترجمه هاى نادرست از «متن مبدأ» است ما را به ورطه اى كشانده كه نویسندگان در نوشتن از روى نظریه هایى از هم سبقت مى گیرند كه وجود خارجى ندارند بلكه حاصل اشتباه در ترجمه اند!
به همه این ها اضافه كنید كوتاهى ارتفاع دید ما را. متأسفانه نویسندگان ما واقعاً نمى توانند از ارتفاع و جایگاهى كه امثال كارول اوتس وكوئیتزى به جهان نگاه مى كنند، به جهان پیرامون شان نگاه كنند.
نویسندگان ما باید جهان بینى قابل ارائه اى براى دنیا داشته باشند كه به قول «سارتر» بازتاب صداى غربى ها نباشد".
5
با اینهمه آیا هنگامى كه “وول سوئینكا” از نیجریه برنده جایزه نوبل مى شود، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟
آیا هنگامى كه نویسنده اى ایرانى اما مقیم آمریكا و انگلیس زبان، اثرش به چند زبان ترجمه مى شود و تیراژ چند صدهزار نسخه اى را تجربه مى كند، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟ آیا هنگامى كه «ایشى گورو» ژاپنى «بازمانده روز» را به انگلیسى مى نویسد و غیر از نام نویسنده كه ژاپنى است هیچ ویژگى شرقى دراثر به چشم نمى خورد، باز هم مسأله بازتاب صداى غربى ها ، آنان را آزار مى دهد؟
واقعیت چیست؟ نه ابراهیم گلستان مدرن توانسته چمدانش را به آن سوى مرزها پرتاب كند نه «محمود دولت آبادى» بومى نویس، نه «بزرگ علوى» سیاسى كار رمانتیك ، جهانى شده نه «صادق چوبك» غیرسیاسى غیررمانتیك؛ نه «غلامحسین ساعدى» به تیراژ انبوه در اروپا و آمریكا رسیده نه «بهرام صادقى» مدرن و پست مدرن و خیلى جلوتر از زمانه خویش.
6
اسدالله امرایى - مترجم پركار آثار داستانى در دهه هاى هفتاد و هشتاد كه ترجمه حجم گسترده اى از رمان و داستان كوتاه در كارنامه اش قابل پیگیرى است و خوانندگان آثار داستانى، اغلب و اكثر، نامش را به دلیل ترجمه رمان «كورى» از «ساراماگو» به یاد دارند - در این باره مى گوید:
«اینكه بعضى ها مى گویند قصه هاى ایرانى به دلیل ممیزى رشد نكرده اند انداختن تقصیر به گردن دیگرى است. مگر نویسندگان ایرانى مقیم اروپا كه با ممیزى سروكار ندارند حالا جهانى شده اند یا اثرى فوق العاده ارائه داده اند كه این همه هیاهو بر سر چارچوب هاى فرهنگى است. ببینید! ما اگر چارچوب ذهنى نداشته باشیم دچار چارچوب عینى هم نمى شویم. پس مشكل در ذهنى است كه مى خواهد بنویسد. مى گویند ادبیات آمریكاى لاتین جهانى شده چرا ادبیات ما جهانى نشده؟ یك عامل مهمش گسترش كشورها و زبان اسپانیولى است در جهان. این زبان بیش از ۳۰۰میلیون نفر «گویش ور» دارد. یك نویسنده ایرانى از این امكان منحصر به فرد بى بهره است. مى گویند داستان نویسى هم مثل تمدن از شرق به غرب رفته؛ یعنى داستان با هزار و یك شب سوار قالیچه پرنده شده و به غرب رفته است حالا چرا وضعیت ما این است؟ بله با قالیچه پرنده به غرب رفته و حالا با قطار برقى برگشته است! هنر این است كه ما هم بدل بزنیم كه نتوانسته ایم! ما در عرصه نظریه پردازى داستان حرفى براى گفتن نداشته ایم. آنها به دنبال نگاه و نظر تازه اند نه تكرار حرفهاى خودشان؛ البته درخشش هایى هم داشته ایم در حد همین تاریخ كوتاه داستان نویسى ایران. مشكل ما این است كه همیشه به دنبال كسب صفت عالى هستیم و به صفت تفضیلى قناعت نمى كنیم. ما از خیلى كشورها جلوتریم. اول باید روراست به خودمان بگوییم كه ما نسبت به كشورهاى فلان منطقه «بهتر» هستیم و دنبال اینكه یك سكوى جهانى پیدا كنیم كه روى آن داد بزنیم «بهترین» هستیم، نباشیم چون با این تاریخ كوتاه داستان نویسى - مدرن- و تجربیات اندك و ... امكانپذیر نیست. من معتقد نیستیم كه دچار بن بست و بحرانیم؛ این وضعیت و حد فعلى ماست؛ البته اگر نویسندگان ما توان نوشتن به انگلیسى را داشتند شاید مثل «خالد حسینى» نویسنده افغان كه رمان «بادبادك باز»ش مورد توجه واقع شده، به اعتبار و تیراژ بالادست مى یافتند. «ایزابل آلنده» [نویسنده رمان مشهور «خانه ارواح»] برهمین اثر نقد مثبتى نوشته و خب این نقد براى رمانى كه اولین اثر یك نویسنده است خیلى بازتاب داشته است. ما در ایران اگر نویسنده اى كتاب اولش شاهكار هم باشد عارمان مى آید كه بگوییم آن را خوانده ایم.» قاسم كشكولى - نویسنده «زن در پیاده رو راه مى رود» و «رمان نامه» كه از معدود نویسندگان دو دهه اخیر است كه بومى نویسى و مدرن نگارى را به موازات هم به كار گرفته - اما نگاه متفاوتى به موضوع دارد: «متأسفانه شرایط طورى شده كه در یك صدساله اخیر، همه جهان را در غرب خلاصه دیده ایم كه به نظرم اشتباه است .
رسانه هاى غربى مى خواهند كه ما باور كنیم اگر اثرى به فرانسه، آلمانى یا انگلیسى ترجمه شود پس جهانى شده است. مگر این زبانها در سراسر جهان چند «گویش ور» دارند؟ این رسانه ها به ما مى گویند اگر اثر شما به زبان چینى ترجمه شود كه بیش از یك میلیارد «گویش ور» دارد، جهانى نیست! این چه منطقى است كه باید باورش كنیم و حسرت آن را بخوریم كه مشمول آن نیستیم؟! واقعیت آن است كه اگر آثار ما به زبانهاى اروپایى هم ترجمه شود باز هم فرجى نمى شود چون غربى ها طالب دنیایى هزار ویك شبى هستند كه دائم یك غول از یك طرف داستان بیرون بیاید و برود طرف جنى كه طرف دیگر داستان است. آنها دنبال قالیچه پرنده و دربار خلیفه اند. آنها طالب تصویرى از زندگى اكنونى ما كه همانند زندگى خودشان عینى و واقعى است، نیستند. شما مى توانید این نگاه غیرعینى را در توجه بیشترشان به داستانهاى افغانى كه هم ضعیف تر از داستانهاى ما هستند و هم مملو از فضاهاى ناشناخته متعلق به چند قرن قبل ببینید. ترجمه شعرهاى «سهراب سپهرى» در ایتالیا با تیراژ بالا منتشر شده و مورد استقبال هم قرار گرفته است اما ترجمه آثار گلشیرى و دولت آبادى كه ادبیات داستانى اند و به نظر مى رسد كه باید توجه بیشترى را به خود جلب كنند، از این موفقیت بى نصیب مانده اند؛ دلیلش - به نظر من - استقبال غربى ها از دیدگاه هایى است كه آنها فكر مى كنند كاملاً شرقى اند یعنى متعلق به جهان كهن اند نه جهانى مدرن و شبیه خودشان.
از طرف دیگر، اگر مى بینید كه میزان ترجمه از آثار فرضاً ژاپنى نسبت به آثار ایرانى بیشتر است، دلایل كاملاً عینى ومنطقى دارد. دولت ژاپن در این زمینه سرمایه گذارى مى كند. جوایز خاصى را در نظر گرفته اند براى مترجمانى كه آثار ژاپنى را به زبانهاى غربى ترجمه مى كنند. در ایران، ما شاهد سرمایه گذاریهایى از این نوع نیستیم. این مطلب را هم اضافه كنم كه توجه نویسندگان غربى به خوانندگان و ذائقه ادبى آنان، حاصل یك رابطه تجارى است. نویسنده غربى چون زندگى اش از راه نوشتن تأمین مى شود باید به سلایق خوانندگان توجه كند؛ وگرنه باید برود دنبال یك كار ادارى یا روزنامه نگارى یا شغل هاى دیگر. «نوشتن» در غرب شغل است و در ایران مشغله فكرى. نویسنده ما وقتى مى بیند كه شغل اش چیز دیگرى است چندان به فكر ذائقه خواننده نیست. با این همه من سطح داستان نویسى خودمان را پایین تر از غربى ها نمى دانم. مشكل ما این است كه مى خواهیم از منتقدان غربى تأییدیه بگیریم آنها هم به ما تأییدیه نمی دهند "
7
مى گویند كه «حقیقت» آیینه شكسته اى است كه هر كسى تكه اى از آن را در دست گرفته و مدعى است كه آیینه یعنى این است ؟
واقعیت " هم آیینه ای شكسته "
خیابانهاى ایرانى پر از داستانهاى متحركى است كه مى خواهند وارد ذهن ما شوند و از شبكه تو در توى «زبان فارسى» راهى به ادبیات مكتوب پیدا كنند. آیا ما هم به سراغشان مى رویم؟ این كه مى بینیم داستان نویسى چندسال اخیر پر است از داستانهایى كه شخصیت هاى آنها مى خواهند از نویسندگان داستان انتقام بگیرند، شاید حاصل شرمى پنهانى است كه گریبان نویسندگان ما را گرفته است. چرا داستانهاى ما این قدر شبیه هم شده اند؟ موضوع كم داریم، طرح خوب آنقدر كم است كه از روى دست هم بنویسیم یا خودمان بن بست ذهن مان شده ایم؟
داستان نویسى ایران محتاج عصبانیت نیست؛ به اندازه كافى همه ما عصبانى هستیم! چه بپذیریم كه وضع مان در داستان نویسى عالى است وچه بپذیریم كه وضع مان قابل قبول است وچه بپذیریم كه دچار بن بست ایم، باید براى آینده فكرى بكنیم.
راستى كودكان ما، زنان و مردان آینده ما، كهن سالان ما بدون داستان، بدون ارتباط صمیمانه با داستان چه سرنوشتى خواهند داشت.
"داستان " ارثیه شرقى ماست.
منبع: farhanggoftego.com
روزنامه ایران-13 اردیبهشت
داستان ارثیه شرقى ماست / یزدان سلحشور
آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» این سؤالى است كه در دهه هشتاد بیش از دهه هاى پیشین هم مطرح، هم به چالش كشیده شده و احتمالاً بى جواب مانده است!
ما شرقى ها گاهى دنبال سؤال هاى بى جوابیم! معماهاى بى پاسخ مثل كندوهایى است كه زنبورها را از آن دور كرده باشیم! «سؤال بودن» یا «بودن سؤال» یا «صرف هستى سؤال» براى ما كافى است. هر ابهام ما را به ابهام بعدى مى رساند و ابهام سوم ما را به ابهام هاى بى پایان. «ابهام» راز حیات «شهرزاد» هم هست؛ او، هزار و یك شب، «ابهام» از دل «ابهام» بیرون مى كشد تا خلیفه از پاسخ سؤال ها دور بماند و در نتیجه گردن او از تیغ .
بگذارید قصه اى را كه در اكثر نسخ «هزار و یك شب» مغفول مانده، به روایت خودم برایتان بیاورم:
«هان اى ملك جوان بخت! پس آنچه حكایت بر تو خواندم همه حكایت «خود» بود و آنچه شنیدى همه حكایت «تو». تو حكایت خویش شنیدى و من حكایت خویش گفتم. هر دو یكى بود؟ تو دانى كه حكایت شهرزاد و خلیفه، پایان نگیرد مگر به پایان زندگى؛ و زندگى پایان نگیرد مگر به پایان «پرسیدن»؛ و «پرسیدن» پایان نگیرد مگر به پایان حكایت. پس حكایت هرگز پایان نگیرد! اى ملك جوان بخت! تو تا ابد از در درآیى و خواهى بكشى، نكشى و شهرزاد حكایت بگوید و آن «هزار و یك شب» تا جهان باقى است «هزار و یك شب» بماند».
«آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» بگذارید ببینیم شهرزاد قصه گو چه مى گوید!
2
مهشید نونهالى فارغ التحصیل رشته «پیش دكترا»ى آموزش زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن و مترجم سه رمان از «ناتالى ساروت» و همچنین مترجم كتاب سه جلدى «زبان و حكایت» از «پل ریكور» در این باره مى گوید:
«این كه ادبیات داستانى ما دچار بن بست است یا نیست، شاید موضوع صحبت من نباشد اما ما به هر حال در این حیطه شاهد ركود یا ایستایى هستیم كه دو محور اصلى اش یكى «مقید بودن نویسندگان در چارچوب هاى ذهنى تحمیل شده از سوى خود یا جامعه است» و دومى بحث «عرضه و تقاضا و توازن میان طلب آثار ادبى و تولید آن است
" در كشور ما چیزى به نام روند آموزش كتابخوانى و رمان خوانى قابل پیگیرى و بررسى نیست.
در مقایسه، در مدارس كشور فرانسه براى مرحله راهنمایى همكلاسى هاى تحلیل ادبیات وجود دارد. در مرحله دبیرستان هم، مفاهیم نقد ادبى براى تمام رشته ها تدریس مى شود؛ یعنى شاگردى كه از مدرسه به اجتماع پا مى گذارد خودش داراى ذائقه ادبى است و با مفاهیم نقد ادبى جدید نیز آشناست. یكى از مواردى كه در مدارس فرانسه تدریس مى شود، «تحلیل متن و خلاصه نویسى متن» است. در ایران، ما شاهد چنین روندى نیستیم. به همین دلیل هم تیراژ كتاب ها تا این حد پایین است. این بخش موضوع البته تا حد زیادى به خوانندگان برمى گردد اما باید متذكر شوم كه با تمام تلاش هاى قابل ستایشى كه مترجمان ما در ترجمه آثار كلاسیك به نمایش گذاشته اند اما هنوز بخش قابل توجهى از این آثار به فارسى ترجمه نشده تا نویسندگان ایرانى از آنها بهره مند شوند.
پاسخ دكتر فرزان سجودى - زبان شناس، نشانه شناس، نویسنده كتاب «نشانه شناسى و ادبیات» و مترجم كتاب «ابر ساخت گرایى» از ریچار هارلنت - نه متفاوت بلكه تعمیم یافته تر است:
واقعیت آن است كه خوانندگان متون ادبى باید در دبیرستان ها تربیت شوند. دانش آموز باید ادبیات را نه فقط به عنوان یك رشته درسى كه بیش از آن، به عنوان ابزار زندگى بیاموزد. اكنون تنها وجهى از ادبیات كه در مدارس تدیرس مى شود وجه كلاسیك آن است، آن هم با یك روش بسته و قدیمى. این چه نوع گره گشایى است كه تحلیل ادبیات كلاسیك از خود این ادبیات مشكل تر است؟! در كشور انگلیس، در مدارسى اول از ادبیات معاصر شروع مى كنند چون آسان تر است و اگر دانش آموز خواست ادامه دهد در مقطع دانشگاه مى رود سراغ متون كلاسیك. وقتى شما در مدارس تان به علایق «به روز» دانش آموزان توجهى نمى كنید، آنها مى روند این علایق را در تلویزیون و رادیو جست وجو مى كنند و حاصلش مى شود یك نوع زبان و ادبیات «بارى به هر جهت»كه گرچه دوام چندانى ندارد اما با ارائه چهره هاى تازه از خود، روى چندین نسل تأثیر مى گذارد و نتیجه اش حداقل این مى شود كه از مخاطبان ادبیات مى كاهد. مسأله دیگر این است كه نویسندگان ما هم ظاهراً یادشان رفته كه «بومى» بنویسند. نمى گویم كه مدرن نباشیم. نمونه هاى موفق ادبیات معاصر ما مثل «بوف كور» و «شازده احتجاب» هم بومى اند و هم مدرن. آثارى كه اغلب از نویسندگان امروز شاهد هستیم پر است از فضاهاى نامأنوسى كه تابع مدهاى ادبى پشت مرزهاى جغرافیایى ما هستند. فرهنگ ایران جاى زیادى براى كندوكاو روایى نویسندگان دارد. مسأله بعدى «نظریه زدگى» نویسندگان است كه تا حدى شاید هم ما - زبان شناس ها، نشانه شناس ها و مترجمان - در آن مقصریم. چرا باید نویسنده براى نظریه بنویسد نه براى مخاطب؟ مگر نظریه كتابش را مى خرد و مى خواند؟ این روزها ظاهراً یك مورد مهم نادیده گرفته مى شود: نظریه هاى ادبى براى تكامل ادبیات پدید مى آیند نه براى سنگ اندازى پیش پاى آن"!
3
زمانى كه جمالزاده مى نوشت، نوشتن آسان تر بود چون كسى نبود كه با او مقایسه شوى؛ و مشكل تر بود چون الگویى نبود تا از آن سرمشق بردارى.
”هدایت”در قلب هنر اروپا، شروع كرد به نوشتن. در پاریس آن روزها، سوررئالیست ها داشتند دنیا را عوض مى كردند. «هدایت» هم مى خواهد اثرى همسنگ آنها پدید آورد، «بوف كور» به دنیا مى آید كه هنوز هم پرآوازه ترین اثر داستانى ایران در جهان معاصر است. این اثر ترجمه مى شود. یك چهره جهانى مثل «خورخه لوئیس بورخس» مى گوید كه ازخواندنش چیزهاى زیادى آموخته؛اما... «هدایت» ، ناشناخته در میان ملت خودش، مى رود غربت و تا ابد در گورستانى كه اكثر نویسندگان ما هم اسمش را نمى دانند، غربت نشین مى شود.
مى پرسیم كه چرا آثار ما در دیگر كشورها خوانده نمى شود؟ چرا ما چمدانمان را پرت نمى كنیم آن طرف این دیوار جغرافیایى - فرهنگى؟
4
فرخنده حاجى زاده - نویسنده رمان هاى «از چشم هاى شما مى ترسم» و «من، منصور و آلبرایت» كه آثارش به چند زبان از جمله انگلیسى وتركى استانبولى ترجمه شده و یك جایزه هم دریافت كرده است - مى گوید:
«وضع و سطح داستان نویسى ما، آن قدرها هم بد نیست. نگاه مردم و منتقدان نسبت به این ادبیات كمى بدبینانه است.در ایران، نوعى شیفتگى نسبت به آثار و اسامى غربى وجود دارد كه باعث مى شود مخاطبان نسبت به آثار داخلى حساسیت منفى نشان دهند. باور كنید اگر «صدسال تنهایى»گابریل گارسیا ماركز را یك ایرانى نوشته بود، حتى یك هزارم محبوبیت فعلى را هم در ایران نداشت. همین «بوف كور» كه امروز هركسى را مى بینى، به به و چه چه اش را مى گوید اگر حالا نوشته مى شد همه مى گفتند كه غیرقابل فهم است. من افراد زیادى را دیده ام كه «بوف كور» را خریده اند و نخوانده و توى كتابخانه شخصى شان گذاشته اند؛ هر وقت هم كسى را مى بینند مى گویند: چه كتاب محشرى، به نظر من داستان نویسى ایران در سى ساله اخیر پیشرفت چشمگیرى داشته و ما چیزى از غربى ها كم نداریم. فقط اعتماد به نفس مان كم است. "
حمید یزدان پناه - شاعرو مترجم «آخرین داستان هاى ریموند كارور» ، «جانوران» جویسى كارول اوتس و «ایزابل كاستلو» جان مكسول كوئیتزى (برنده نوبل ادبى ۲۰۰۳) - معتقد است:
«خب! ما در ایران درك روشنى از ادبیات آن سوى مرزها نداریم. مترجمان ما گاهى آثار درخشان را به گونه اى ترجمه كرده اند كه ماهیت آنهادگرگون شده از طرف دیگر رواج نظریه پردازى ترجمه اى كه بخش اعظم آن، حاصل ترجمه هاى نادرست از «متن مبدأ» است ما را به ورطه اى كشانده كه نویسندگان در نوشتن از روى نظریه هایى از هم سبقت مى گیرند كه وجود خارجى ندارند بلكه حاصل اشتباه در ترجمه اند!
به همه این ها اضافه كنید كوتاهى ارتفاع دید ما را. متأسفانه نویسندگان ما واقعاً نمى توانند از ارتفاع و جایگاهى كه امثال كارول اوتس وكوئیتزى به جهان نگاه مى كنند، به جهان پیرامون شان نگاه كنند.
نویسندگان ما باید جهان بینى قابل ارائه اى براى دنیا داشته باشند كه به قول «سارتر» بازتاب صداى غربى ها نباشد".
5
با اینهمه آیا هنگامى كه “وول سوئینكا” از نیجریه برنده جایزه نوبل مى شود، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟
آیا هنگامى كه نویسنده اى ایرانى اما مقیم آمریكا و انگلیس زبان، اثرش به چند زبان ترجمه مى شود و تیراژ چند صدهزار نسخه اى را تجربه مى كند، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟ آیا هنگامى كه «ایشى گورو» ژاپنى «بازمانده روز» را به انگلیسى مى نویسد و غیر از نام نویسنده كه ژاپنى است هیچ ویژگى شرقى دراثر به چشم نمى خورد، باز هم مسأله بازتاب صداى غربى ها ، آنان را آزار مى دهد؟
واقعیت چیست؟ نه ابراهیم گلستان مدرن توانسته چمدانش را به آن سوى مرزها پرتاب كند نه «محمود دولت آبادى» بومى نویس، نه «بزرگ علوى» سیاسى كار رمانتیك ، جهانى شده نه «صادق چوبك» غیرسیاسى غیررمانتیك؛ نه «غلامحسین ساعدى» به تیراژ انبوه در اروپا و آمریكا رسیده نه «بهرام صادقى» مدرن و پست مدرن و خیلى جلوتر از زمانه خویش.
6
اسدالله امرایى - مترجم پركار آثار داستانى در دهه هاى هفتاد و هشتاد كه ترجمه حجم گسترده اى از رمان و داستان كوتاه در كارنامه اش قابل پیگیرى است و خوانندگان آثار داستانى، اغلب و اكثر، نامش را به دلیل ترجمه رمان «كورى» از «ساراماگو» به یاد دارند - در این باره مى گوید:
«اینكه بعضى ها مى گویند قصه هاى ایرانى به دلیل ممیزى رشد نكرده اند انداختن تقصیر به گردن دیگرى است. مگر نویسندگان ایرانى مقیم اروپا كه با ممیزى سروكار ندارند حالا جهانى شده اند یا اثرى فوق العاده ارائه داده اند كه این همه هیاهو بر سر چارچوب هاى فرهنگى است. ببینید! ما اگر چارچوب ذهنى نداشته باشیم دچار چارچوب عینى هم نمى شویم. پس مشكل در ذهنى است كه مى خواهد بنویسد. مى گویند ادبیات آمریكاى لاتین جهانى شده چرا ادبیات ما جهانى نشده؟ یك عامل مهمش گسترش كشورها و زبان اسپانیولى است در جهان. این زبان بیش از ۳۰۰میلیون نفر «گویش ور» دارد. یك نویسنده ایرانى از این امكان منحصر به فرد بى بهره است. مى گویند داستان نویسى هم مثل تمدن از شرق به غرب رفته؛ یعنى داستان با هزار و یك شب سوار قالیچه پرنده شده و به غرب رفته است حالا چرا وضعیت ما این است؟ بله با قالیچه پرنده به غرب رفته و حالا با قطار برقى برگشته است! هنر این است كه ما هم بدل بزنیم كه نتوانسته ایم! ما در عرصه نظریه پردازى داستان حرفى براى گفتن نداشته ایم. آنها به دنبال نگاه و نظر تازه اند نه تكرار حرفهاى خودشان؛ البته درخشش هایى هم داشته ایم در حد همین تاریخ كوتاه داستان نویسى ایران. مشكل ما این است كه همیشه به دنبال كسب صفت عالى هستیم و به صفت تفضیلى قناعت نمى كنیم. ما از خیلى كشورها جلوتریم. اول باید روراست به خودمان بگوییم كه ما نسبت به كشورهاى فلان منطقه «بهتر» هستیم و دنبال اینكه یك سكوى جهانى پیدا كنیم كه روى آن داد بزنیم «بهترین» هستیم، نباشیم چون با این تاریخ كوتاه داستان نویسى - مدرن- و تجربیات اندك و ... امكانپذیر نیست. من معتقد نیستیم كه دچار بن بست و بحرانیم؛ این وضعیت و حد فعلى ماست؛ البته اگر نویسندگان ما توان نوشتن به انگلیسى را داشتند شاید مثل «خالد حسینى» نویسنده افغان كه رمان «بادبادك باز»ش مورد توجه واقع شده، به اعتبار و تیراژ بالادست مى یافتند. «ایزابل آلنده» [نویسنده رمان مشهور «خانه ارواح»] برهمین اثر نقد مثبتى نوشته و خب این نقد براى رمانى كه اولین اثر یك نویسنده است خیلى بازتاب داشته است. ما در ایران اگر نویسنده اى كتاب اولش شاهكار هم باشد عارمان مى آید كه بگوییم آن را خوانده ایم.» قاسم كشكولى - نویسنده «زن در پیاده رو راه مى رود» و «رمان نامه» كه از معدود نویسندگان دو دهه اخیر است كه بومى نویسى و مدرن نگارى را به موازات هم به كار گرفته - اما نگاه متفاوتى به موضوع دارد: «متأسفانه شرایط طورى شده كه در یك صدساله اخیر، همه جهان را در غرب خلاصه دیده ایم كه به نظرم اشتباه است .
رسانه هاى غربى مى خواهند كه ما باور كنیم اگر اثرى به فرانسه، آلمانى یا انگلیسى ترجمه شود پس جهانى شده است. مگر این زبانها در سراسر جهان چند «گویش ور» دارند؟ این رسانه ها به ما مى گویند اگر اثر شما به زبان چینى ترجمه شود كه بیش از یك میلیارد «گویش ور» دارد، جهانى نیست! این چه منطقى است كه باید باورش كنیم و حسرت آن را بخوریم كه مشمول آن نیستیم؟! واقعیت آن است كه اگر آثار ما به زبانهاى اروپایى هم ترجمه شود باز هم فرجى نمى شود چون غربى ها طالب دنیایى هزار ویك شبى هستند كه دائم یك غول از یك طرف داستان بیرون بیاید و برود طرف جنى كه طرف دیگر داستان است. آنها دنبال قالیچه پرنده و دربار خلیفه اند. آنها طالب تصویرى از زندگى اكنونى ما كه همانند زندگى خودشان عینى و واقعى است، نیستند. شما مى توانید این نگاه غیرعینى را در توجه بیشترشان به داستانهاى افغانى كه هم ضعیف تر از داستانهاى ما هستند و هم مملو از فضاهاى ناشناخته متعلق به چند قرن قبل ببینید. ترجمه شعرهاى «سهراب سپهرى» در ایتالیا با تیراژ بالا منتشر شده و مورد استقبال هم قرار گرفته است اما ترجمه آثار گلشیرى و دولت آبادى كه ادبیات داستانى اند و به نظر مى رسد كه باید توجه بیشترى را به خود جلب كنند، از این موفقیت بى نصیب مانده اند؛ دلیلش - به نظر من - استقبال غربى ها از دیدگاه هایى است كه آنها فكر مى كنند كاملاً شرقى اند یعنى متعلق به جهان كهن اند نه جهانى مدرن و شبیه خودشان.
از طرف دیگر، اگر مى بینید كه میزان ترجمه از آثار فرضاً ژاپنى نسبت به آثار ایرانى بیشتر است، دلایل كاملاً عینى ومنطقى دارد. دولت ژاپن در این زمینه سرمایه گذارى مى كند. جوایز خاصى را در نظر گرفته اند براى مترجمانى كه آثار ژاپنى را به زبانهاى غربى ترجمه مى كنند. در ایران، ما شاهد سرمایه گذاریهایى از این نوع نیستیم. این مطلب را هم اضافه كنم كه توجه نویسندگان غربى به خوانندگان و ذائقه ادبى آنان، حاصل یك رابطه تجارى است. نویسنده غربى چون زندگى اش از راه نوشتن تأمین مى شود باید به سلایق خوانندگان توجه كند؛ وگرنه باید برود دنبال یك كار ادارى یا روزنامه نگارى یا شغل هاى دیگر. «نوشتن» در غرب شغل است و در ایران مشغله فكرى. نویسنده ما وقتى مى بیند كه شغل اش چیز دیگرى است چندان به فكر ذائقه خواننده نیست. با این همه من سطح داستان نویسى خودمان را پایین تر از غربى ها نمى دانم. مشكل ما این است كه مى خواهیم از منتقدان غربى تأییدیه بگیریم آنها هم به ما تأییدیه نمی دهند "
7
مى گویند كه «حقیقت» آیینه شكسته اى است كه هر كسى تكه اى از آن را در دست گرفته و مدعى است كه آیینه یعنى این است ؟
واقعیت " هم آیینه ای شكسته "
خیابانهاى ایرانى پر از داستانهاى متحركى است كه مى خواهند وارد ذهن ما شوند و از شبكه تو در توى «زبان فارسى» راهى به ادبیات مكتوب پیدا كنند. آیا ما هم به سراغشان مى رویم؟ این كه مى بینیم داستان نویسى چندسال اخیر پر است از داستانهایى كه شخصیت هاى آنها مى خواهند از نویسندگان داستان انتقام بگیرند، شاید حاصل شرمى پنهانى است كه گریبان نویسندگان ما را گرفته است. چرا داستانهاى ما این قدر شبیه هم شده اند؟ موضوع كم داریم، طرح خوب آنقدر كم است كه از روى دست هم بنویسیم یا خودمان بن بست ذهن مان شده ایم؟
داستان نویسى ایران محتاج عصبانیت نیست؛ به اندازه كافى همه ما عصبانى هستیم! چه بپذیریم كه وضع مان در داستان نویسى عالى است وچه بپذیریم كه وضع مان قابل قبول است وچه بپذیریم كه دچار بن بست ایم، باید براى آینده فكرى بكنیم.
راستى كودكان ما، زنان و مردان آینده ما، كهن سالان ما بدون داستان، بدون ارتباط صمیمانه با داستان چه سرنوشتى خواهند داشت.
"داستان " ارثیه شرقى ماست.
منبع: farhanggoftego.com
روزنامه ایران-13 اردیبهشت
نظر