اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

گتسبی بزرگ (The Great Gatsby)

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • گتسبی بزرگ (The Great Gatsby)





    گتسبی بزرگ

    ف. اسکات فیتزجرالد


    رمان "گتسبی بزرگ"، شاهکار فیتز جرالد، اولین بار در سال 1925 چاپ شد؛ اما در آن زمان محبوبیتی را که در خورش بود به دست نیاورد.
    بعضی‌ها از این‌که این کتاب یک رمان عاشقانه با داستانی معمولی است یا در نهایت –مثل خیلی از رمان‌ها- رمانی دربارهٔ جنگ بین فقیر و غنی است و در عین حال جزء بهترین رمان‌های قرن بیستم قرار گرفته است، متعجب بودند. چیزی که گتسبی بزرگ را متفاوت می‌‌کند، داستان رمانتیکش نیست؛ بلکه تِم اصلی آن است که به زوال «رؤیای آمریکایی» می‌‌پردازد و از این حیث، جزء معدود کتابهایی‌ است که به این موضوع پرداخته است.

    رؤیای آمریکایی، در بین ملت آمریکا اصطلاحی شناخته شده است که اولین بار، نویسنده و مورخ آمریکایی «جیمز تراسلو آدامز» در سال ۱۹۳۱ آن را مطرح کرد: «رؤیای آمریکایی رؤیای سرزمینی‌ست که تک تک مردمامنش باید زندگی بهتر٬ مرفه‌تر و کامل‌تری را در آن تجربه کنند و بنا بر توانایی و دستاوردهایشان فرصت رسیدن به آن را نیز داشته باشند. تفسیر چنین رؤیایی برای طبقات بالای جامعهٔ اروپایی کمی سخت است٬ هم‌چنان‌که اکثر ما نیز نسبت به تحقق این شعارها (عدالت و مساوات برای همهٔ طبقات جامعه) خسته و دل‌سرد شده‌ایم. اما این رؤیا تنها رؤیای داشتن ماشین و حقوق بالا نیست٬ بلکه رؤیای داشتن جامعه‌ای‌ بدون فاصلهٔ طبقاتی است. جامعه‌ای که در آن هر مرد و زنی بتواند به بالاترین مقام و منصبی که شایستهٔ او است برسد و این مقام و مرتبه، بدون توجه به این‌که در کجا و در چه شرایطی متولد شده است، از سوی دیگران نیز به رسمیت شناخته شود.»

    از زمان استقلال آمریکا و با انتشار اعلانیه‌ای که در آن از «مساوات میان همهٔ انسان‌ها و حقوق مسلم‌شان مثل حق زندگی و آزادی و حق به دست آوردن خوشبختی» سخن گفته شده بود٬ توهم دموکراسی و یافتن زندگی‌ به‌تر در سرزمینی که هنوز ناشناخته و سرشار از نعمت‌های طبیعی بود٬ میان مردم امریکا و دنیا شکل گرفت. کشوری که در آن همه می‌توانند بدون توجه به قومیت و نژاد و طبقهٔ اجتماعی و مذهب خویش، به آن‌چه که می‌خواهند دست یابند و این موضوع به موج عظیم مهاجرت به ینگه دنیا منجر شد. می‌گویم توهم چون حتا خودشان هم معتقدند که رؤیای آمریکایی امروز یک رؤیای از دست رفته است و اصولاً ساختار ثروت در آمریکا به گونه‌ای است که منجر به فاصلهٔ طبقاتی می‌شود.

    گتسبی بزرگ و «از موش‌ها و آدم‌ها» از جمله رمان‌های مهمی هستند که به زوال و نابودی این رؤیا پرداخته‌اند و بر این موضوع نورافشانی کرده‌اند که بعد از جنگ جهانی اول اقتصاد آمریکا شکوفا شد و وضع اقتصادی زندگی مردم به‌تر شد، اما این شکوفایی با از بین رفتن اخلاقیات و ارزش‌های جامعه همراه شد. در این دوره حرص و طمع و رفاه‌زدگی و مصرف‌گرایی بین مردم زیاد شد و هرکس به دنبال خوش‌بختی دست به هرکاری می‌زد. هر فردی از هر طبقهٔ اجتماعی که بود، می‌توانست به راحتی ثروتی به هم بزند (مخصوصا این‌که ممنوعیت فروش الکل زمینه‌ای را برای قاچاق آن فراهم کرد و خیلی‌ها توانستند از راه‌های نامشروع پولدار شوند) با این وجود این گروه‌های تازه به دوران رسیده هیچ‌گاه نتوانستند در میان طبقهٔ اشراف و پولدارهای قدیمی مشروعیتی کسب کنند. اسکات فیتز جرالد ( او را با مترجم رباعیات خیام اشتباه نگیرید) در پس داستان رمانتیک خود از این رؤیا (رؤیای داشتن زندگی به‌تر مرفه‌تر و کامل‌تر) سخن می‌گوید از رؤیایی که تحقق بخشیدن به آن (رفاه‌طلبی و لذت‌جویی) به قیمت قربانی شدن تکامل انسانی و اخلاقیات جامعه تمام شد.


    داستان از زبان نیک کراوی روایت می‌شود که در تابستان سال ۱۹۲۲ برای کار به نیویورک می‌آید و در منطقهٔ وست اِگ در لانگ آیلند خانه‌ای اجاره می‌کند. طبق توصیفات نیک٬ وست اِگ محلهٔ پولدارهای تازه به دوران رسیده است. آدم‌هایی که چندی نیست که صاحب مال و منال شده‌اند و هنوز نتوانسته‌اند خود را میان طبقات مرفه جامعه جا بیندازند و با آن‌ها ارتباط برقرار کنند و سعی دارند با ولخرجی‌های بسیار، ثروت خود را به رخ دیگران بکشند. همسایهٔ نیک در وست اِگ فرد ناشناسی‌ است به نام جی گتسبی که هر یکشنبه شب در امارت بزرگ خود مهمانی‌های شبانهٔ مفصلی برگزار می‌کند.



    اما نیک مانند بقیهٔ ساکنان این محله نیست. او فارغ‌التحصیل دانشگاه ییل است و در محلهٔ ایست اِگ که متعلق به طبقهٔ اشراف و قدیمی نیویورک است٬ آشنایانی دارد. دیزی دختر عموی نیک و همسرش تام بوکانن از همکلاسی‌های قدیمی نیک در دانشگاه ییل هستند که در این محله زندگی می‌کنند و دختر بچهٔ کوچکی دارند که چندان محبوب پدر و مادر نیست. در رفت و آمد به خانهٔ بوکانن‌ها نیک با دختر جوان و زیبا! و ورزشکاری به نام جردن بیکر آشنا می‌شود.

    رابطهٔ بین نیک و جردن صمیمی‌تر می‌شود و او از زندگی و ازدواج دیزی و تام برای نیک می‌گوید. از این‌که تام معشوقه‌ای دارد به نام میرتل که در محله‌ای صنعتی و پایین شهر زندگی می‌کند و زن ویلسون کارگر پمپ بنزین است. تام اما ابایی از آشکار کردن این رابطه برای نیک ندارد چنان‌که روزی او را همراه میرتل به آپارتمان مخفی‌اش در نیویورک می‌برد. میرتل برای شب مهمانی‌ای تدارک می‌بیند و آدم‌هایی از طبقهٔ خودش را به خانه دعوت می‌کند. مهمانی شلوغ می‌شود و مستی زیاد، دردسر آفرین می‌شود. چنان‌که میرتل زندگی زناشویی تام و دیزی را مسخره می‌کند و تام ِ عصبانی پاسخ او را با مشت می‌دهد و دماغ میرتل را می‌شکند!

    روزهای تابستانی یکی پس از دیگری سپری می‌شوند و بعد از آن همهٔ مهمانی‌های مرموز و رؤیایی یکشنبه شب‌ها. بالأخره روزی گتسبی دعوت‌نامه‌ای را هم برای نیک می‌فرستد. نیک به مهمانی می‌رود و در آن‌جا جردن را می‌بیند. هیچ‌کس گتسبی را درست نمی‌شناسد و از گذشته‌اش دقیق با خبر نیست. به همین دلیل هم شایعات زیادی دربارهٔ او می‌شوند تا این‌که سرصحبت را با یک نفر باز می‌کند و متوجه می‌شود او گتسبی بزرگ است. گتسبی جوان عجیبی‌ است با ظاهری عجیب که خنده‌ای منحصر به فرد بر لبش دارد و سعی می‌کند به لهجهٔ انگلیسی (بریتانیش) صحبت کند.

    گتسبی از جردن می‌خواهد که چند کلمه‌ای خصوصی با او صحبت کند. و بعد جردن ماجرای دیدار خود و گتسبی را برای نیک تعریف می‌کند. گتسبی به جردن می‌گوید که دیزی را اولین‌بار در سال ۱۹۱۷ ملاقات کرده و از همان موقع عاشقش شده است. به او می‌گوید که شب‌های بسیاری را به شوق دیدن او پشت سر گذاشته و تمام این مهمانی‌ها و ولخرجی‌ها برای این است که شاید نظر دیزی را به خود جلب کند. وقتی گتسبی از رابطهٔ خانوادگی نیک و دیزی با خبر می‌شود با او نزدیک‌تر شده و رفاقتی بین این دو شکل می‌گیرد. حال گتسبی از نیک می‌خواهد تا زمینه‌ای را فراهم کند که او و دیزی هم‌دیگر را ببینند اما از سویی نگران است که اگر دیزی باخبر شود که او هنوز دلبسته اش است او را نپذیرد. نیک بدون آن‌که دیزی را از حضور گتسبی باخبر کند او را به خانه‌اش دعوت می‌کند. دیزی و گتسبی هم‌دیگر را در ملاقات می‌کنند و هرچند در ابتدا سرد و از روی خجالت اما اندکی نمی‌گذرد که با هم نزدیک می‌شوند و آتش عشق قدیمی‌شان دوباره شعله‌ور می‌شود!

    رفت و آمد میان این دو آغاز می‌شود و گتسبی به عنوان دوست خانوادگی به منزل بوکانن‌ها رفت و آمد می‌کند و گاه آن‌ها را به مهمانی‌هایش دعوت می‌کند. دیزی مجذوب زندگی شاهانه و رمانتیک گتسبی می‌شود و بیش‌تر به او سر می‌زند. تا این‌که روزی تام که از قبل به رابطهٔ همسرش و گتسبی مشکوک شده از نگاه‌های عاشقانهٔ او به دیزی به ماجرا پی می‌برد. دیزی از روزهای تابستانی ابراز کسالت می‌کند و تام هم از فرصت استفاده کرده و همه را مجبور می‌کند که برای تنوع به نیویورک‌سیتی بروند.

    دیزی و گتسبی در یک ماشین و نیک و جردن و تام با ماشین دیگری عازم می‌شوند. وقتی که برای بنزین زدن توقف می‌کنند متوجه می‌شوند که ویلسون به خیانت همسر خود پی برده و می‌خواهد از آن منطقه برود. در نیویورک‌سیتی تام که به پیشینهٔ گتسبی پی برده (این‌که او حتا به کالج هم نرفته و از طریق قاچاق مشروب پولدار شده) او را به مسخره می‌گیرد و گتسبی هم که از عشق دیزی نسبت به خود مطمئن است با او بحث می‌کند. اما دیزی که تا آن روز عاشق گتسبی بوده با شنیدن این صحبت‌ها و پی بردن به حقیقت دوباره خود را به تام نزدیک می‌کند. تام که دیزی را خوب می‌شناسد آن‌ها را مجبور می‌کند که با ماشین گتسبی به خانه باز گردند تا ثابت کند که او درحد و اندازه‌ای نیست که رابطه‌اش با دیزی او را ناراحت کند.

    بعد از رفتن آن دو٬ نیک و جردن و تام هم رهسپار خانه می‌شوند اما در مسیر روبروی پمپ بنزین با جمعیتی روبرو می‌شوند و می‌فهمند که تصادفی اتفاق افتاده و میرتل کشته شده است. مغازه داری که شاهد ماجرا بوده به آن‌ها می‌گوید که یک ماشین زرد بزرگ به میرتل زده و فرار کرده است. آن‌ها می‌دانند که این ماشین متعلق به گتسبی است. وقتی به خانه می‌رسند، نیک٬ گتسبی را می‌بیند که پشت بوته‌ها مخفی شده و نگران است که تام بلایی سر دیزی بیاورد و به او می‌گوید که دیزی در هنگام تصادف پشت فرمان بوده اما او حاضر است مسؤولیت آن را بپذیرد.

    نیک به خانه می‌رود اما شب را نمی‌تواند بخوابد و صبح دوباره به دیدن گتسبی می‌رود. او به نیک می‌گوید که شب تا سحر را در خانهٔ دیزی مخفی شده بوده تا اگر تام با او دعوا کرد و دیزی بیرون آمد او را ببیند اما هیچ اتفاقی نیافتاده بوده و بعد حقیقت را برای نیک باز می‌گوید. این‌که او با دیزی نامزد بودند اما از آن جایی که خانوادهٔ دیزی از طبقات بالای جامعه بودند او دربارهٔ گذشتهٔ خود به دیزی دروغ گفته تا دیزی عشقش را بپذیرد. دیزی به او قول می‌دهد تا بعد از بازگشت او از جنگ منتظرش بماند اما وقتی برمی‌گردد متوجه می‌شود که او با تام ازدواج کرده است. این‌که نام واقعی او جی گتز است و گتسبی بزرگ لقبی است که مردی که برای او کار می‌کرده به او داده بود. او تصمیم گرفته بوده به هرنحو ممکن برای رسیدن به دیزی پولدار شود و از همین رو وارد کار قاچاق مشروب شده است. نیک به او می‌گوید که دیزی لیاقت این عشق او را ندارد اما گتسبی که در ذهنش معشوق ایده‌آلی از دیزی ساخته و سال‌ها برای زسیدن به او تلاش کرده حرف او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که زندگی بدون دیزی برایش معنایی ندارد.

    از سوی دیگر ویلسون که می‌خواهد انتقام قتل همسر خود را بگیرد پیش خود مطمئن می‌شود که قاتل او همان کسی است که با او رابطه داشته پس پیش تام می‌رود چون می‌داند که او صاحب ماشین زرد رنگ را می‌شناسد و از سویی او بعد از کشته شدن میرتل به صحنه رسیده بوده و خود نمی‌تواند آن مرد ناشناس باشد. تام صاحب ماشین را به ویلسون معرفی می‌کند و او به سراغ گتسبی می‌رود و پیش از آن‌که گتسبی خود را در استخر خانه غرق کند با شلیک گلوله می‌کشد و بعد هم خودکشی می‌کند. پس از مرگ گتسبی نیک مراسم ختمی برای او می‌گیرد اما هیچ‌کس از جمله جردن و تام و دیزی (که به بهانه‌ای از آن محل رفته‌اند) و تمامی کسانی که به مهمانی‌های او می‌آمدند در آن شرکت نمی‌کنند. جردن به نیک می‌گوید که با فرد دیگری آشنا شده و او را رها می‌کند و نیک، متنفر از مردمان آن منطقه به شهر خود باز می‌گردد. بعد از مدتی تام را می‌بیند و تام به او می‌گوید که او بوده که ویلسون را به سراغ گتسبی فرستاده و چقدر ناراحت است که مجبور شد آن آپارتمان مخفی‌اش را بفروشد.



    نیک با خود می‌اندیشد که همان‌طور که عشق گتسبی به دیزی به خاطر بی‌صداقتی و تلاش او برای پولدار شدن بی‌ارزش شد، رویای آمریکایی ِ به کمال رسیدن و خوشبخت شدن نیز تبدیل به حرص و طمع برای پول شد و به زوال رفت. هرچند آن چه گتسبی را «بزرگ» کرد تلاش‌هایش برای تحقق بخشیدن رویایش بود اما عصر رویاها و آرزومندی-چه رویای رسیدن به عشق و چه رویای آمریکایی- دیگر به پایان رسیده است.

    زهرا نیرومند

    برگرفته از:asha.ir
    ویرایش توسط Angel : https://forum.motarjemonline.com/member/63-angel در ساعت 04-13-2011, 04:30 AM

    I believed my wisdom
    ... Killed the whys as I grew ... Yet the time has taught me ... The whys are grown too
    Angel

    Click to Read My Other Poems

  • #2
    So we beat on ...

    So We Beat on ...


    Fitzgerald’s reputation today rests largely on the achievement of a handful of his best stories, The Great Gatsby, Tender Is the Night, and the promising hints of The Last Tycoon. His first two novels and many of the stories are

    interesting primarily for their sociological evidence, capturing as few other books have the feeling and the attitudes of the age. The exuberance of youth and its impossible, fleeting glamor attracted Fitzgerald and formed the core

    of his tragic sense of dreams deferred and betrayed. This is what makes The Great Gatsby a masterpiece. Jay Gatsby, an emblem of the American success story, sets out to recapture the past and the paradise he has associated with his first love, Daisy Buchanan. He is cheated by a dream that is shown to be unworthy of him, and Fitzgerald raises Gatsby’s fall to the level of a central American myth. The novel ends with one of the most suggestive, lyrical passages in literature:

    Gatsby believed in the green light, the orgiastic future that year by year recedes before us. It eludes us then, but that’s no matter—tomorrow we will run faster, stretch out our arms farther. . . . And one fine morning—

    So we beat on, boats against the current, borne back ceaselessly into the past.

    In The Great Gatsby, Fitzgerald achieved what would elude him for the rest of his career: a comedy and satire of contemporary manners that possesses the most profound personal and social truths. As war is Hemingway’s continual subject, Fitzgerald’s is the American dream and its betrayal, a subject that unites his personal life, his career, and his books into a thematic whole. Fitzgerald remains the principal chronicler of the seductive power of wealth and fame. No other American writer has put himself so centrally in the heart of the American psyche.





    As a culture, Americans (and perhaps humans in general) are constantly seeking to distance themselves from the past. It's everywhere I look. Think about the great masses of teenagers whose sole aim in life is to "get out of this stupid town." We're always trying to escape the past, to lead better lives than our parents, to find something new and exciting. Think about the line "tomorrow we will run faster, stretch out our arms farther." We live our lives constantly striving to better our situation tomorrow, or next month, or next year. We live for a dream, seeking a future that we imagine in our minds.

    The character of Gatsby is the manifestation of this desire. He is a dreamer. In his futile pursuit of Daisy, he seeks an unattainable, shapeless future that reflects all of our hopeless dreams. Daisy could be that coveted promotion, the corner office, maybe an artistic achievement, like the Great American Novel or rock stardom.

    But it never works. The final sentence says as much. We are rowing our boats toward the future, but we will never get there, because the current flows toward the past. No matter how hard we row, it will all be futile, because we'll always end up in the past.

    Yet Fitzgerald stops short of condemning this pursuit; instead, he acknowledges that it is a part of human nature. Notice how he says, "So we beat on..." like it's inevitable that we row our boats this way, despite the current flowing in the opposite direction. This is what makes The Great Gatsby a tragedy. It's like Madame Bovary by Gustave Flaubert, which recognises the tragedy of the pursuit of the romantic life. It is a part of who we are. It is human.


    source:everything2.com
    The Literary 100

    ویرایش توسط Angel : https://forum.motarjemonline.com/member/63-angel در ساعت 04-13-2011, 04:31 AM

    I believed my wisdom
    ... Killed the whys as I grew ... Yet the time has taught me ... The whys are grown too
    Angel

    Click to Read My Other Poems

    نظر


    • #3
      The Great Gatsby /گتسبی بزرگ(داستان عشقی)

      The Great Gatsby is a novel by the American author F. Scott Fitzgerald. First published on April 10, 1925, it is set on Long Island's North Shore and in New York City during the summer of 1922. It is a critique of the American Dream.

      The novel takes place following the First World War. American society enjoyed having unprecedented levels of prosperity during the "roaring" 1920s as the economy soared. At the same time, Prohibition, the ban on the sale and manufacture of alcohol as mandated by the Eighteenth Amendment, made millionaires out of bootleggers. After its republishing in 1945 and 1953, it quickly found a wide readership and is today widely regarded as a paragon of the Great American Novel, and a literary classic. The Great Gatsby has become a standard text in high school and university courses on American literature in countries around the world,[1] and is ranked second in the Modern Library's lists of the 100 Best Novels of the 20th Century.
      Plot


      Nick Carraway, the narrator, is a young bachelor from a patrician Midwestern family, who graduates from Yale in 1915. After fighting in World War I, he returns to the Midwest before settling in New York City to "learn the bond business." Despite his wealthy upbringing, Nick himself has a very modest living.

      Nick explains that in 1922 he rented a small bungalow between two mansions in West Egg, a wealthy community on Long Island Sound. Across the bay was East Egg, inhabited by the "old aristocracy," including Tom and Daisy Buchanan. Daisy is Nick's second cousin once removed and Nick knew of Tom, a football player at New Haven. Nick describes the Buchanans in a visit to their East Egg mansion: although phenomenally wealthy, Tom's glory days are behind him; he is a dilettante. Daisy, although engaging and attractive, is pampered and superficial, largely ignoring her three-year-old daughter. Daisy's friend Jordan Baker, a well-known female golfer, shows an interest in Nick and tells him that Tom has a mistress in New York City.

      One day Tom and Nick take a train ride together to New York and on the way they stop at a shabby garage owned by George Wilson, where Nick is introduced to the owner's wife, Myrtle (Tom's mistress). Nick accompanies Tom and Myrtle to their Manhattan love-nest, where Myrtle presides over a pretentious party that includes her sister and several others. Nick learns that Tom and Myrtle began their affair following a chance encounter on a train. Though he finds the evening increasingly unbearable, he does not leave until Tom breaks Myrtle's nose in a spat.

      Nick learns that his next-door neighbor, who throws lavish parties hosting hundreds of people, is the wealthy and mysterious Jay Gatsby. Nick receives an invitation one weekend and attends, finding the party wild and fun. However, he also discovers the guests do not know much about Gatsby and that rumors about the man are contradictory. Nick runs into Jordan Baker, who invites him to join her. While looking for Gatsby, they run into a man with large "Owl Eye" glasses admiring Gatsby's collection of books. Later, a man strikes up a conversation with Nick, claiming to recognize him from the US Army's Third Infantry Division. Nick mentions his difficulty in finding the host, and the man reveals himself to be Gatsby. An odd, yet close, friendship between Nick and Gatsby begins.

      One day, Gatsby takes Nick to New York City for lunch. Gatsby presents a clichéd description of his life as a wealthy dilettante and war hero to an incredulous Nick, but the latter is convinced when Gatsby displays a war medal and photograph. At lunch, Gatsby introduces a bemused Nick to underworld figure Meyer Wolfsheim (based on Arnold Rothstein). Nick then sees Tom and tries to introduce Gatsby, but finds that Gatsby has disappeared.

      Jordan Baker later reveals to Nick that Gatsby had fallen in love with Daisy in 1917 as an Army Lieutenant stationed near Daisy's hometown, Louisville. After the war, Gatsby came east and bought his mansion near Daisy and Tom, where he hosts parties hoping she will visit. Jordan says Gatsby would like Nick to arrange a meeting with Daisy. Nick agrees, and invites Daisy and Gatsby to his house. The reunion is initially awkward, but Gatsby and Daisy begin a love affair. An affair also begins for Nick and Jordan, but Nick predicts their relationship will be superficial.

      Daisy invites Gatsby and Nick to her mansion, where Tom discovers that Gatsby loves Daisy and, accompanied by Nick and Jordan, they depart for the Plaza Hotel in Manhattan. Tom insists he and Gatsby switch cars; as he stops by Wilson's garage for gas he flaunts Gatsby's roadster. At the hotel Tom confronts Gatsby about their affair. Gatsby urges Daisy to say she never loved Tom; Daisy says that although she did love Tom "once," she loved Gatsby "too." Tom mockingly tells Gatsby nothing can happen between him and Daisy. Gatsby retorts that the reason Daisy married Tom was because he (Gatsby) was too poor to marry Daisy. Tom visibly loses composure and reveals that Gatsby is a bootlegger. Gatsby tries to defend himself to Daisy. However, Tom knows Daisy's superficial nature very well and by taking away Gatsby's air of financial security, Daisy is now beyond his reach. With the situation between Tom and Gatsby tense, Daisy runs out of the hotel, with Gatsby following her, to Gatsby's car, where she insists on driving home as it will calm her nerves. Tom, believing he has bested Gatsby, leaves with Nick and Jordan.

      George Wilson, also suspicious that his wife is having an affair, argues with her. Myrtle runs outside as Gatsby's roadster approaches (believing it to be Tom), only to be struck and killed by the car. Daisy and Gatsby speed away. Later, Tom, Jordan and Nick notice a commotion by Wilson's garage on their way to East Egg, and stop. While George mourns, moaning over his wife's body, a bystander tells of having seen a yellow car strike Myrtle. As George takes in this information, Tom tells George the car wasn't his, but George doesn't seem to listen and Tom, Jordan, and Nick leave.

      Later that night Nick learns the truth of the accident from Gatsby — Daisy was driving when the car struck Myrtle. The next morning Nick finds Gatsby depressed, unsure whether Daisy still loves him, and awaits a call from her. Seeing himself as Gatsby's closest friend, Nick advises Gatsby to leave for a week. "They're a rotten crowd," Nick says, "You're worth the whole damn bunch put together."

      Having tracked the owner of the roadster, Wilson appears at Gatsby's mansion with a gun. Wilson finds Gatsby floating in his pool and kills him before committing suicide.

      Despite Nick's efforts, few people attend Gatsby's funeral. In the end, only Nick, Gatsby's father, and the "owl-eyed" man, who admired the books in Gatsby's library, show up at his funeral.

      Nick severs connections with Jordan (who claims to be engaged to another man, although Nick believes she is lying). Also, Nick has a run-in with Tom, who admits that he revealed that Gatsby was the owner of the roadster to George Wilson, leading the deranged man to find and kill Gatsby.

      Disgusted with Tom and Daisy, Nick returns permanently to the Midwest, reflecting on Gatsby's dreams and the sad and cyclical nature of the past.
      Major characters

      • Nick Carraway (narrator)—bond salesman from Chicago, a Yale graduate, a World War I veteran, and a resident of Long Island. He is Gatsby's next-door neighbor.
      • Jay Gatsby (originally James Gatz)—a young, mysterious millionaire later revealed to be a bootlegger, originally from North Dakota, with shady business connections and an obsessive love for Daisy Fay Buchanan, whom he had met when he was a young officer in World War I.
      • Daisy Buchanan née Fay—an attractive and effervescent, if shallow young woman; Nick's second cousin, once removed; and the wife of Tom Buchanan. Daisy is believed to have been inspired by Fitzgerald's own youthful romance with Chicago heiress Ginevra King[clarification needed] or his wife Zelda, or combination of the two. Gatsby courted but lost Daisy five years earlier due to their different social standing, the main reason Fitzgerald believed he had lost Ginevra.[11]
      • Tom Buchanan—an arrogant "old money" millionaire who lives on East Egg, and Daisy's husband. Buchanan had parallels to William Mitchell, the Chicagoan who married Ginevra King. Buchanan and Mitchell were both Chicagoans with an interest in polo. Like Ginevra's father, whom Fitzgerald resented, Buchanan attended Yale and is a white supremacist.[11]
      • Jordan Baker—She is Daisy Buchanan's long-time friend, a professional golf player with a slightly shady reputation. Fitzgerald told Maxwell Perkins that his character was based on the golfer Edith Cummings, a friend of Ginevra King.[11]
      • George B. Wilson—a mechanic and owner of a garage
      • Myrtle Wilson—George Wilson's wife and Tom Buchanan's mistress. She is killed when Daisy runs her over while driving Gatsby's car.


      /en.wikipedia.org/wiki/The_Great_Gatsby

      نظر


      • #4
        فوق العاده بود خیلی لذت بردم بازم از این فیلمها بزارید.منتظرم

        نظر

        صبر کنید ..
        X