هيس!
ايوان يگوريچ كراسنيان(1) كه يك روز نامه نگار درجه چهار است,خسته و مكدر و با حالتي كه نشان از تمركزي خاص داشت شب هنگام به خانه برگشت.درست مثل كسي بود كه انتظار حمله پليس يا فكر خود كشي را درسر دارد.همان طور كه نزديك اتاقش شد ناگهان ايستاد و دستي به موهايش كشيد و مثل لائرتيس(2)كه از قصد انتقام با خواهرش حرف مي زد,گفت:
خسته و كوفته,درب و داغون و با كوله باري سنگين از رنج و بدبختي كه در قلبم خانه كرده است و...تازه حالا بيا بنشين و بنويس.به اينم ميگن زندگي!آخر چطور هيچ كس نمي تواند اين ناسازگاري دردناك در روح يك نويسنده كه مجبور است زماني كه دلش گرفته مردم را سرگرم كند يا زماني كه خوشحال است اشك مردم را دربياورد,شرح دهد؟من بايد بي خيال و شوخ و سرزنده باشم.اما وقتي كه بار غم به دوشم سنگيني مي كند يا مريض هستم يا بچه ام در حال تلف شدن يا زنم هراسان و سراسيمه است,بايد چه كار كنم!
اين را گفت و مشت هايش را در هوا تابي داد و نگاهش را به سويي افكند و...سپس به تخت خواب رفت و همسرش را بيدار كرد:
ناديا,مي خواهم مطلب بنويسم...لطفا اجازه نده كسي مزاحم من بشود.نمي توانم با صداي گريه بچه ها يا صداي جوش آمدن غذاي روي اجاق چيزي بنويسم...گرفتي كه...پس چاي و استيك يا يك چيز ديگر را براي من آماده كن.مي داني كه نمي توانم بدون چاي بنويسم.تنها چيزي كه به من براي كار انرژي مي دهد,چاي است.
به اتاقش برگشت,كت و جليقه و چكمه هايش را به آرامي درآورد.سپس,حس و حال يك مجروح بيگناه را به خود گرفت و پشت ميزش نشست.
روي ميز تحرير او وسيله اي اضافي يا بي استفاده وجود ندارد.گذشته از چيزهاي كم اهميت و جزئي,همه چيز نشان از يك برنامه مشخص و هدف دارو سختگيرانه را دارد.نيم تنه و عكس هايي كوچك از نويسندگان مشهور,انبوهي از نوشته هاي درهم برهم,يك جلد از كتاب هاي بايلينسكي(3)با صفحه اي كه تا شده بود,بخشي از جمجمه كه نقش يك زير سيگاري را ايفا مي كند,روزنامه اي مچاله شده كه علي رغم مچاله بودن مطلبي را به واضحي نشان مي دهد كه بالاي آن با خطي درشت كلمه "شرم آور" را نوشته اند.يك دوجين مداد تراشيده شده و چندين جا قلمي پر از قلم هاي نو كه در آمادگي به سر مي برند تا شكستن اتفاقي يك قلم,حتي لحظه اي از پرواز تخيل خلاق او را به وقفه نيندازد.
ايوان يگوريچ خودش را به روي صندلي انداخت و چشمان خود را براي تمركز به روي موضوعش بست.صداي همسرش را مي شنيد كه با دمپايي به اين طرف و آن طرف مي رود.تكه هاي چوب را زير اجاق مي ريزد تا سماور را روشن كند.معلوم بود كه همسرش هنوز خوابالود است چون كه در سماور و چاقو از دستش به زمين افتاد.كمي بعد صداي جوش آمدن آب داخل سماور و جيليز و ويليز گوشت سرخ شده به گوش رسيد.همسرش هنوز مشغول ريختن چوب بود تا با كمك دمنده آتش اجاق را زياد كند.صداي غژغژ لولاهاي در هنگام باز و بسته شدن آن نيز به گوش مي رسيد.
ناگهان ايوان يگوريچ سراسيمه چشم هايش را باز كرد و شروع كرد به فين فين كردن.
سپس ناله كنان گفت:واي خدا!اجاق داره دود مي كنه!و با چهره اش نشان داد كه در رنج و عذاب است. "دود" اين زن غير قابل تحمل با اين كارهايش قصد مسموم كردن مرا دارد.به خاطر خدا به من بگوييد كه چگونه در چنين محيطي توان نوشتن را دارم؟ آخر چگونه!
به سمت آشپزخانه هجوم برد و داد و قالي تماشايي به راه انداخت.چند لحظه بعد,همسرش آرام آرام و در حالي كه با نوك پنجه راه مي رفت براي او ليواني چاي برد.اما او در صندلي راحتي خود نشسته بود و با چشماني بسته مجذوب مقاله اش شده بود.تكاني نمي خورد و به آرامي با دو انگشت به روي پيشاني خود ضرب مي زد و وانمود مي كرد كه از حضور همسرش آگاه نيست و...چهره اش حس و حال يك مجروح بيگناه را در خود داشت.
قبل از اينكه عنوان را بنويسد,مانند دختري كه همراهش يك بادبزن گران قيمت است بيشتر وقت خود را صرف عشوه ريختن و شكلك درآوردن يا ژست گرفتن براي خود مي كند.شقيقه هايش را مي فشارد,وول مي خورد وپاهايش را طوري از زير صندلي بالا مي آورد كه گويي درد شديدي دارد.يا اينكه با چشمان نيمه باز و بي حال خود را شبيه به گربه اي روي كاناپه مي كند.در آخر با درنگي طولاني دستش را به سمت دوات برده و با حالتي كه گويي در حال امضاي يك حكم مرگ است,عنوان را مي نويسد...
صداي پسرش را مي شنود كه مي گويد:مامان,يه كم آب به من بده!
مادرش مي گويد:هيس!بابا داره مي نويسه!هيس...
بابا تند تند مي نويسد,بدون مكث و غلط.به ندرت وقت ورق زدن را پيدا مي كند.نيم تنه ها و پرتره هاي نويسنده هاي مشهور به اين حركت سريع قلم نگاه مي كنند و خشكشان مي زند.گويي در اين فكر هستند كه: اه,خداي من چطوري از پسش بر مياي؟
قلم جيرجير مي كند. "شششششش!"
زماني كه زانوي او به ميز مي خورد و همه ميز را به لرزش در مي آورد,نويسنده ها در گوش هم نجوايي مي كنند. "شششششش!"
ناگهان كراسنيان دست از نوشتن بر مي دارد,قلمش را زمين مي گذارد و گوش مي دهد.زمزمه اي يكنواخت و آرام را مي شنود.اين صداي فوما نيكولائويچ(4)است.مستاجر اتاق كناري كه در حال خواندن دعا است.
كراسنيان فرياد مي زند:گفتم كه...! خواهش مي كنم اگر مي شود كمي آرام تر دعا بخوان.تو مانع نوشتن من هستي!
فوما نيكولائويچ با كمرويي جواب مي دهد: خيلي متاسفم كه...
شششششش!
بعد از پر كردن پنج صفحه,كراسنيان حركتي به خود داد و نگاهي به ساعتش انداخت.سپس ناله كنان گفت:خداي من!ساعت سه است.زماني كه من بايد تنها...تنها كار كنم بقيه مردم در خوابند.
خسته و كوفته و با سري افتاده به سوي همسرش رفت تا او را بيدار كند و با لحني بي حال گفت:ناديا باز هم به من چاي بده!احساس ضعف دارم...
او تا ساعت چهار صبح به نوشتن ادامه داد و اگر مطالبش تمام نشده بود تا ساعت شش هم به نوشتن ادامه مي داد.در حالي كه براي خود و اشيا بيجان اطرافش عشوه گري مي كرد و شكلك درمي آورد و دور از هر گونه چشم منتقد و بي ملاحظه بر لانه كوچك مورچه اي كه سرنوشت در اختيارش قرار داده بود,سلطه داشت و ستم مي كرد.شيريني ها و تلخي هاي وجودش نيز همراه آن بود.و چقدر اين حاكم ستمگر در اين خانه با آن مرد كوچك كودن افتاده فروتن كه ما در دفتر سردبير ديده بوديم متفاوت است.
در حالي كه به تخت خواب خويش مي رفت,گفت:اين قدر خسته ام كه مي ترسم خوابم نبرد...اين كار لعنتي نمك به حرام ,اين بيگاري,روح را بيشتر از جسم از پاي در مي آورد...بهتره كه يك كم برميد(5) بخورم... خدا مي داند كه اگر براي خانواده ام نبود,دست از اين كار بر مي داشتم...طبق دستور نوشتن,از اين بدتر نمي شود.
او تا ساعت دوازده يا يك ظهر خوابيد,راحت خوابيد,يك خواب راحت و كامل... آه!چطور مي تواند بخوابد,چه رويايي مي بيند,اگر يك نويسنده مشهور يا يك سردبير و يا حتي يك معاون سردبير بشود,چگونه مي خواهد خود را به همگان معرفي كند؟
همسرش با حالتي مقدس كه به خود گرفته است مي گويد: او تمام شب را مشغول نوشتن بوده است. شششششش!
هيچ كس جرات حرف زدن يا حركت كردن يا حتي صدا درآوردن را ندارد,خواب او چيزي مقدس است و كسي كه در برابر آن خطا كند گناهكار است و بايد براي گناه خود جزاي سنگيني بپردازد.
نواي هيس!هيس!در فضاي خانه مي خرامد.
پانوشت ها:
1-Ivan Yegoritch Krasnyhin
2-Laertes, برادر افليا (معشوقه هملت)در تراژدي هملت,نوشته ويليام شكسپير
3-Byelinsky منتقد و روزنامه نگار روسي 1811-1848
4-Foma Nikolaevitch
5-Bromideبرميد پتاسيم كه در قرن نوزدهم به عنوان داروي مسكن مورد استفاده قرار مي گرفته است.
ايوان يگوريچ كراسنيان(1) كه يك روز نامه نگار درجه چهار است,خسته و مكدر و با حالتي كه نشان از تمركزي خاص داشت شب هنگام به خانه برگشت.درست مثل كسي بود كه انتظار حمله پليس يا فكر خود كشي را درسر دارد.همان طور كه نزديك اتاقش شد ناگهان ايستاد و دستي به موهايش كشيد و مثل لائرتيس(2)كه از قصد انتقام با خواهرش حرف مي زد,گفت:
خسته و كوفته,درب و داغون و با كوله باري سنگين از رنج و بدبختي كه در قلبم خانه كرده است و...تازه حالا بيا بنشين و بنويس.به اينم ميگن زندگي!آخر چطور هيچ كس نمي تواند اين ناسازگاري دردناك در روح يك نويسنده كه مجبور است زماني كه دلش گرفته مردم را سرگرم كند يا زماني كه خوشحال است اشك مردم را دربياورد,شرح دهد؟من بايد بي خيال و شوخ و سرزنده باشم.اما وقتي كه بار غم به دوشم سنگيني مي كند يا مريض هستم يا بچه ام در حال تلف شدن يا زنم هراسان و سراسيمه است,بايد چه كار كنم!
اين را گفت و مشت هايش را در هوا تابي داد و نگاهش را به سويي افكند و...سپس به تخت خواب رفت و همسرش را بيدار كرد:
ناديا,مي خواهم مطلب بنويسم...لطفا اجازه نده كسي مزاحم من بشود.نمي توانم با صداي گريه بچه ها يا صداي جوش آمدن غذاي روي اجاق چيزي بنويسم...گرفتي كه...پس چاي و استيك يا يك چيز ديگر را براي من آماده كن.مي داني كه نمي توانم بدون چاي بنويسم.تنها چيزي كه به من براي كار انرژي مي دهد,چاي است.
به اتاقش برگشت,كت و جليقه و چكمه هايش را به آرامي درآورد.سپس,حس و حال يك مجروح بيگناه را به خود گرفت و پشت ميزش نشست.
روي ميز تحرير او وسيله اي اضافي يا بي استفاده وجود ندارد.گذشته از چيزهاي كم اهميت و جزئي,همه چيز نشان از يك برنامه مشخص و هدف دارو سختگيرانه را دارد.نيم تنه و عكس هايي كوچك از نويسندگان مشهور,انبوهي از نوشته هاي درهم برهم,يك جلد از كتاب هاي بايلينسكي(3)با صفحه اي كه تا شده بود,بخشي از جمجمه كه نقش يك زير سيگاري را ايفا مي كند,روزنامه اي مچاله شده كه علي رغم مچاله بودن مطلبي را به واضحي نشان مي دهد كه بالاي آن با خطي درشت كلمه "شرم آور" را نوشته اند.يك دوجين مداد تراشيده شده و چندين جا قلمي پر از قلم هاي نو كه در آمادگي به سر مي برند تا شكستن اتفاقي يك قلم,حتي لحظه اي از پرواز تخيل خلاق او را به وقفه نيندازد.
ايوان يگوريچ خودش را به روي صندلي انداخت و چشمان خود را براي تمركز به روي موضوعش بست.صداي همسرش را مي شنيد كه با دمپايي به اين طرف و آن طرف مي رود.تكه هاي چوب را زير اجاق مي ريزد تا سماور را روشن كند.معلوم بود كه همسرش هنوز خوابالود است چون كه در سماور و چاقو از دستش به زمين افتاد.كمي بعد صداي جوش آمدن آب داخل سماور و جيليز و ويليز گوشت سرخ شده به گوش رسيد.همسرش هنوز مشغول ريختن چوب بود تا با كمك دمنده آتش اجاق را زياد كند.صداي غژغژ لولاهاي در هنگام باز و بسته شدن آن نيز به گوش مي رسيد.
ناگهان ايوان يگوريچ سراسيمه چشم هايش را باز كرد و شروع كرد به فين فين كردن.
سپس ناله كنان گفت:واي خدا!اجاق داره دود مي كنه!و با چهره اش نشان داد كه در رنج و عذاب است. "دود" اين زن غير قابل تحمل با اين كارهايش قصد مسموم كردن مرا دارد.به خاطر خدا به من بگوييد كه چگونه در چنين محيطي توان نوشتن را دارم؟ آخر چگونه!
به سمت آشپزخانه هجوم برد و داد و قالي تماشايي به راه انداخت.چند لحظه بعد,همسرش آرام آرام و در حالي كه با نوك پنجه راه مي رفت براي او ليواني چاي برد.اما او در صندلي راحتي خود نشسته بود و با چشماني بسته مجذوب مقاله اش شده بود.تكاني نمي خورد و به آرامي با دو انگشت به روي پيشاني خود ضرب مي زد و وانمود مي كرد كه از حضور همسرش آگاه نيست و...چهره اش حس و حال يك مجروح بيگناه را در خود داشت.
قبل از اينكه عنوان را بنويسد,مانند دختري كه همراهش يك بادبزن گران قيمت است بيشتر وقت خود را صرف عشوه ريختن و شكلك درآوردن يا ژست گرفتن براي خود مي كند.شقيقه هايش را مي فشارد,وول مي خورد وپاهايش را طوري از زير صندلي بالا مي آورد كه گويي درد شديدي دارد.يا اينكه با چشمان نيمه باز و بي حال خود را شبيه به گربه اي روي كاناپه مي كند.در آخر با درنگي طولاني دستش را به سمت دوات برده و با حالتي كه گويي در حال امضاي يك حكم مرگ است,عنوان را مي نويسد...
صداي پسرش را مي شنود كه مي گويد:مامان,يه كم آب به من بده!
مادرش مي گويد:هيس!بابا داره مي نويسه!هيس...
بابا تند تند مي نويسد,بدون مكث و غلط.به ندرت وقت ورق زدن را پيدا مي كند.نيم تنه ها و پرتره هاي نويسنده هاي مشهور به اين حركت سريع قلم نگاه مي كنند و خشكشان مي زند.گويي در اين فكر هستند كه: اه,خداي من چطوري از پسش بر مياي؟
قلم جيرجير مي كند. "شششششش!"
زماني كه زانوي او به ميز مي خورد و همه ميز را به لرزش در مي آورد,نويسنده ها در گوش هم نجوايي مي كنند. "شششششش!"
ناگهان كراسنيان دست از نوشتن بر مي دارد,قلمش را زمين مي گذارد و گوش مي دهد.زمزمه اي يكنواخت و آرام را مي شنود.اين صداي فوما نيكولائويچ(4)است.مستاجر اتاق كناري كه در حال خواندن دعا است.
كراسنيان فرياد مي زند:گفتم كه...! خواهش مي كنم اگر مي شود كمي آرام تر دعا بخوان.تو مانع نوشتن من هستي!
فوما نيكولائويچ با كمرويي جواب مي دهد: خيلي متاسفم كه...
شششششش!
بعد از پر كردن پنج صفحه,كراسنيان حركتي به خود داد و نگاهي به ساعتش انداخت.سپس ناله كنان گفت:خداي من!ساعت سه است.زماني كه من بايد تنها...تنها كار كنم بقيه مردم در خوابند.
خسته و كوفته و با سري افتاده به سوي همسرش رفت تا او را بيدار كند و با لحني بي حال گفت:ناديا باز هم به من چاي بده!احساس ضعف دارم...
او تا ساعت چهار صبح به نوشتن ادامه داد و اگر مطالبش تمام نشده بود تا ساعت شش هم به نوشتن ادامه مي داد.در حالي كه براي خود و اشيا بيجان اطرافش عشوه گري مي كرد و شكلك درمي آورد و دور از هر گونه چشم منتقد و بي ملاحظه بر لانه كوچك مورچه اي كه سرنوشت در اختيارش قرار داده بود,سلطه داشت و ستم مي كرد.شيريني ها و تلخي هاي وجودش نيز همراه آن بود.و چقدر اين حاكم ستمگر در اين خانه با آن مرد كوچك كودن افتاده فروتن كه ما در دفتر سردبير ديده بوديم متفاوت است.
در حالي كه به تخت خواب خويش مي رفت,گفت:اين قدر خسته ام كه مي ترسم خوابم نبرد...اين كار لعنتي نمك به حرام ,اين بيگاري,روح را بيشتر از جسم از پاي در مي آورد...بهتره كه يك كم برميد(5) بخورم... خدا مي داند كه اگر براي خانواده ام نبود,دست از اين كار بر مي داشتم...طبق دستور نوشتن,از اين بدتر نمي شود.
او تا ساعت دوازده يا يك ظهر خوابيد,راحت خوابيد,يك خواب راحت و كامل... آه!چطور مي تواند بخوابد,چه رويايي مي بيند,اگر يك نويسنده مشهور يا يك سردبير و يا حتي يك معاون سردبير بشود,چگونه مي خواهد خود را به همگان معرفي كند؟
همسرش با حالتي مقدس كه به خود گرفته است مي گويد: او تمام شب را مشغول نوشتن بوده است. شششششش!
هيچ كس جرات حرف زدن يا حركت كردن يا حتي صدا درآوردن را ندارد,خواب او چيزي مقدس است و كسي كه در برابر آن خطا كند گناهكار است و بايد براي گناه خود جزاي سنگيني بپردازد.
نواي هيس!هيس!در فضاي خانه مي خرامد.
1886
پانوشت ها:
1-Ivan Yegoritch Krasnyhin
2-Laertes, برادر افليا (معشوقه هملت)در تراژدي هملت,نوشته ويليام شكسپير
3-Byelinsky منتقد و روزنامه نگار روسي 1811-1848
4-Foma Nikolaevitch
5-Bromideبرميد پتاسيم كه در قرن نوزدهم به عنوان داروي مسكن مورد استفاده قرار مي گرفته است.
اثر آنتون چخوف
ترجمه Motarjemonline
ترجمه Motarjemonline
نظر