پيش گفتار:
داستان كوتاه اكسير يكي از زيباترين داستان هايي است كه از روابط عاطفي جامعه اي كه در آن نظام سرمايه داري حاكم است,سخن مي گويد.
در اين نظام كه تمامي علاقه هاي انساني,عشق هاي والا و روابط اخلاقي نفي گشته و مسخ شده است بايد كه براي حصول شرنگ مرگ و زهر نفرت 5000 دلار و براي خريد اكسير عشق يك دلار پرداخت.
اكسير
آلن استن با اعصاب ناراحت و نگران از پله هاي تق و لق و تاريك خانه اي در محله پل استريت,مثل بچه گربه اي كه ترسيده باشد,بالا رفت.مدتي را در تاريكي روبروي خانه اي كه نام صاحب آن به صورتي نا مفهوم بر در نوشته شده بود ايستاد.و سپس بر طبق سفارش قبلي در را فشار داده وارد شدو خود را در اتاق كوچكي كه تنها يك ميز ساده آشپزخانه و يك صندلي ننويي و يك صندلي معمولي داشت,يافت.بر يكي از ديوار هاي نخودي رنگ دو طاقچه قرار داشت.پير مردي بر صندلي ننويي نشسته بود و روزنامه مي خواند.آلن بي آنكه حرفي بزند كارت معرف خود را به او سپرد.
پيرمرد با ادب تمام گفت:بفرماييد بنشينيد,آقاي آستن,از آشنايي تان خوشوقتم.آلن پرسيد:درسته كه شما اكسيري ساخته ايد كه...كه...داراي اثري فوق العاده است؟
پيرمرد جواب داد:آقاي عزيزم.من سرمايه زيادي كه ندارم-وانگهي داروهاي ملين و اشتها انگيز هم نمي سازم.اما چيزي كه واقعيت داره اينه كه دواهاي من مختلف و متنوعند و اثر تمامشان فوق العاده كاريه.
آلن گفت:بله.اما حقيقت اينه كه...
پيرمرد سخنش را قطع كرد و شيشه اي را از طاقچه بر داشت و گفت:
در اين شيشه مايعي است به بي رنگي آب.تقريبا بدون هيچ مزه قابل ملاحظه اي.مايعي كه در قهوه,شير,شراب يا هر نوع آشاميدني ديگر غير قابل تشخيصه.همچنين از اين مايع در كالبد شكافي جسد مرده براي تشخيص علت مرگ نيز اثري به جا نمي مونه.
آلن هراسيده فرياد زد:منظورتان اينه كه زهره؟
پيرمرد گفت:اسمش را "پاك كن"بگذاريد.اگه دلتون مي خواد "دستكش پاك كن".البته شايد بتونه دستكش رو هم پاك كنه.تا به حال امتحان نكرده ام.يكي ممكنه اسمش رو "زندگي پاك كن"بگذاره.زندگي ها هم گاه گاه احتياج به يك پاك كننده دارن.
آلن گفت:من از اين نوع مايعات نمي خوام.
پيرمرد گفت:احتمالا خودش بايد باشه.قيمت اين رو مي دونيد.براي يه قاشق چايخوري كه براي اون منظور كافي باشه پنج هزار دلار تمام مطالبه مي كنم.بدون يك پني كم كسر.
آلن با نگراني گفت:اميدوارم تمام مايع هاي شما اين قدر گران نباشد.
پيرمرد گفت:نه جانم,براي مايع عشق لازم نيست چنين مبالغي مطالبه شود.مردان جواني كه به اكسير عشق نيازمندند به ندرت پنج هزار دلار دارند,در غير اين صورت به مايع عشق نياز نداشتند!
آلن گفت:از شنيدن اين مطلب خوشحالم.
پيرمرد گفت:نظر من در اين باره اينه.وقتي رضايت مشتري رو با يه محلول به دست آوردي مسلما براي محلول مورد نياز ديكه هر چند خيلي گران هم باشه بهت مراجعه مي كنه.وقتي كه ببينه لازمه,البته براش پول پس انداز مي كنه.
آلن گفت:كه اين طور.راستي شما محلول عشق آفرين هم مي فروشيد؟
پيرمرد در حالي كه بطري ديگري برمي داشت گفت:اگه محلول عشق آفرين نمي فروختم,آن موضوع ديگه رو كه برات توضيح نمي دادم.تنها وقتي آدم در موقعيت اجبار آميز قرار بگيره مي تونه رازداري خودش رو ابراز كنه.
آلن گفت:اين داروها.اين ها البته نمي تونند مثل...مثل...
پيرمرد گفت:اوه البته نه.تاثير اين ها هميشگيه.و اصلا مث تاثيرات و انگيزه هاي تصادفي نيست.با اين همه پر از انگيزه هاي ابدي,بخشاينده و مصرانه عشقه...
آلن در حالي كه مي كوشيد نگاهي مشفقانه و عالمانه به شيشه بيندازد گفت:آه چقدر جالب توجه.
پيرمرد گفت:اثرات روحاني اش را در نظر بگيرين.
آلن گفت:البته.البته.
پيرمرد گفت:به كسي كه بي تفاوته مهر و توجه مي ده و به جاي خواري و بي علاقگي ستايش مياره.يه خورده از اين محلول رو به خانم جواني بدين.مزه اش در آب پرتقال,سوپ يا كوكتل غير قابل تشخيصه.آن وقت اون خانم هر چقدر كه سر به هوا و گردشي و بي فكر باشد كلا تغيير مي كند.وديگه هيچي نمي خواد جز يه گوشه دنج و شما.
آلن گفت:نمي تونم اين رو باور كنم.آخه "او" آن قدر علاقه مند گردش و مهمانيه كه...
پيرمرد گفت:نه,ديگه مهموني رو دوست نخواهد داشت.زيرا از دختراني كه ممكنه اونجا ملاقات كنين مي ترسه.
آلن با حالتي ستايش آميز فرياد زد:نسبت به من حسادت خواهد كرد؟؟
البته.مي خواد ديگه همه چيز شما باشه.
در حال حاضر اين زن همه چيز منه.فقط عيبش اينه كه يه كم بي توجهه.
درست مي شه.وقتي كه از اين محلول خورد همه وجودش توجه مي شه.شما تنها علاقه او در همه دنيا خواهيد شد.
آلن فرياد كشيد:حيرت انگيزه.
پيرمرد گفت:بله,از اين پس مي خواد هر چي كه مي كنيد بدونه.هر چه كه هر روز براتون رخ مي ده.همه چيز رو.مي خواد بدونه درباره چه مي انديشيد وقتي كه ناگهان لبخند مي زنيد و يا غمگين به نظر ميرسيد مي خواد علتش رو بدونه.
آلن گفت:اين عشقه.
پيرمرد افزود:البته از اين به بعد شما را تحت مراقبت دائم خودش قرار مي ده.هرگز نمي ذاره خسته بشين.تو كوران بنشينيد و سرما بخوريد. يا وضع غذاتون نامرتب بشه. اگه يك ساعت دير كنين وحشت برش مي داره.فكر مي كنه كشته شده ايد يا اين كه پري پيكري تصاحبتان كرده.
آلن كه از شادي از پا در مي آمد گفت:نمي تونم فكر كنم "ديانا" يه روزي اين طوري بشه.
پيرمرد گفت:البته نه.اما اگه چنين اتفاقي رخ داد,احتياجي نيست نگران بشيد.ازتون جدا نخواهد شد.آه.نه.نه.براتون كمترين زمينه هاي ناراحتي را فراهم نخواهد كرد.
آلن گفت:و قيمت اين اكسير عشق چقدره؟
پيرمرد گفت:البته قيمتش به به گراني دستكش پاك كن,يا زندگي پاك كن كه من غالبا به اين نام صداش مي كنم نيست.نه,اون مايع,قيمتش پنج هزار دلاره.بدون يك پني كم و زياد.آدم بايد از شماها سالمندتر باشه تا به اون محلول احتياج پيدا كنه.آدم بايد براش ذخيره كرده باشه.
آلن گفت:اما منظور من محلول عشق آفرينه.
پيرمرد در حالي كه كشوي ميز آشپزخانه را بيرون مي كشيد و از آن شيشه كوچك تقريبا كثيفي را بيرون مي آورد گفت قيمت اكسير عشق فقط يه دلاره.
آلن در حالي كه به پيرمرد كه شيشه را پر مي كرد,نگاه مي كرد,گفت:آه نمي دونيد چقدر سپاسگزارتون هستم.
پيرمرد گفت:فقط دوست دارم خدمت كنم.تا بعدها كه اوضاع مشتري هام بهتر شد و توانستند از عهده خريد اشياي گران قيمت برآيند,بر گردند.بفرماييد.خواهيد ديد كه موثره.
آلن گفت:ازتون متشكرم.خداحافظ.
پيرمرد گفت:به اميد ديدار.
داستان كوتاه اكسير يكي از زيباترين داستان هايي است كه از روابط عاطفي جامعه اي كه در آن نظام سرمايه داري حاكم است,سخن مي گويد.
در اين نظام كه تمامي علاقه هاي انساني,عشق هاي والا و روابط اخلاقي نفي گشته و مسخ شده است بايد كه براي حصول شرنگ مرگ و زهر نفرت 5000 دلار و براي خريد اكسير عشق يك دلار پرداخت.
اكسير
آلن استن با اعصاب ناراحت و نگران از پله هاي تق و لق و تاريك خانه اي در محله پل استريت,مثل بچه گربه اي كه ترسيده باشد,بالا رفت.مدتي را در تاريكي روبروي خانه اي كه نام صاحب آن به صورتي نا مفهوم بر در نوشته شده بود ايستاد.و سپس بر طبق سفارش قبلي در را فشار داده وارد شدو خود را در اتاق كوچكي كه تنها يك ميز ساده آشپزخانه و يك صندلي ننويي و يك صندلي معمولي داشت,يافت.بر يكي از ديوار هاي نخودي رنگ دو طاقچه قرار داشت.پير مردي بر صندلي ننويي نشسته بود و روزنامه مي خواند.آلن بي آنكه حرفي بزند كارت معرف خود را به او سپرد.
پيرمرد با ادب تمام گفت:بفرماييد بنشينيد,آقاي آستن,از آشنايي تان خوشوقتم.آلن پرسيد:درسته كه شما اكسيري ساخته ايد كه...كه...داراي اثري فوق العاده است؟
پيرمرد جواب داد:آقاي عزيزم.من سرمايه زيادي كه ندارم-وانگهي داروهاي ملين و اشتها انگيز هم نمي سازم.اما چيزي كه واقعيت داره اينه كه دواهاي من مختلف و متنوعند و اثر تمامشان فوق العاده كاريه.
آلن گفت:بله.اما حقيقت اينه كه...
پيرمرد سخنش را قطع كرد و شيشه اي را از طاقچه بر داشت و گفت:
در اين شيشه مايعي است به بي رنگي آب.تقريبا بدون هيچ مزه قابل ملاحظه اي.مايعي كه در قهوه,شير,شراب يا هر نوع آشاميدني ديگر غير قابل تشخيصه.همچنين از اين مايع در كالبد شكافي جسد مرده براي تشخيص علت مرگ نيز اثري به جا نمي مونه.
آلن هراسيده فرياد زد:منظورتان اينه كه زهره؟
پيرمرد گفت:اسمش را "پاك كن"بگذاريد.اگه دلتون مي خواد "دستكش پاك كن".البته شايد بتونه دستكش رو هم پاك كنه.تا به حال امتحان نكرده ام.يكي ممكنه اسمش رو "زندگي پاك كن"بگذاره.زندگي ها هم گاه گاه احتياج به يك پاك كننده دارن.
آلن گفت:من از اين نوع مايعات نمي خوام.
پيرمرد گفت:احتمالا خودش بايد باشه.قيمت اين رو مي دونيد.براي يه قاشق چايخوري كه براي اون منظور كافي باشه پنج هزار دلار تمام مطالبه مي كنم.بدون يك پني كم كسر.
آلن با نگراني گفت:اميدوارم تمام مايع هاي شما اين قدر گران نباشد.
پيرمرد گفت:نه جانم,براي مايع عشق لازم نيست چنين مبالغي مطالبه شود.مردان جواني كه به اكسير عشق نيازمندند به ندرت پنج هزار دلار دارند,در غير اين صورت به مايع عشق نياز نداشتند!
آلن گفت:از شنيدن اين مطلب خوشحالم.
پيرمرد گفت:نظر من در اين باره اينه.وقتي رضايت مشتري رو با يه محلول به دست آوردي مسلما براي محلول مورد نياز ديكه هر چند خيلي گران هم باشه بهت مراجعه مي كنه.وقتي كه ببينه لازمه,البته براش پول پس انداز مي كنه.
آلن گفت:كه اين طور.راستي شما محلول عشق آفرين هم مي فروشيد؟
پيرمرد در حالي كه بطري ديگري برمي داشت گفت:اگه محلول عشق آفرين نمي فروختم,آن موضوع ديگه رو كه برات توضيح نمي دادم.تنها وقتي آدم در موقعيت اجبار آميز قرار بگيره مي تونه رازداري خودش رو ابراز كنه.
آلن گفت:اين داروها.اين ها البته نمي تونند مثل...مثل...
پيرمرد گفت:اوه البته نه.تاثير اين ها هميشگيه.و اصلا مث تاثيرات و انگيزه هاي تصادفي نيست.با اين همه پر از انگيزه هاي ابدي,بخشاينده و مصرانه عشقه...
آلن در حالي كه مي كوشيد نگاهي مشفقانه و عالمانه به شيشه بيندازد گفت:آه چقدر جالب توجه.
پيرمرد گفت:اثرات روحاني اش را در نظر بگيرين.
آلن گفت:البته.البته.
پيرمرد گفت:به كسي كه بي تفاوته مهر و توجه مي ده و به جاي خواري و بي علاقگي ستايش مياره.يه خورده از اين محلول رو به خانم جواني بدين.مزه اش در آب پرتقال,سوپ يا كوكتل غير قابل تشخيصه.آن وقت اون خانم هر چقدر كه سر به هوا و گردشي و بي فكر باشد كلا تغيير مي كند.وديگه هيچي نمي خواد جز يه گوشه دنج و شما.
آلن گفت:نمي تونم اين رو باور كنم.آخه "او" آن قدر علاقه مند گردش و مهمانيه كه...
پيرمرد گفت:نه,ديگه مهموني رو دوست نخواهد داشت.زيرا از دختراني كه ممكنه اونجا ملاقات كنين مي ترسه.
آلن با حالتي ستايش آميز فرياد زد:نسبت به من حسادت خواهد كرد؟؟
البته.مي خواد ديگه همه چيز شما باشه.
در حال حاضر اين زن همه چيز منه.فقط عيبش اينه كه يه كم بي توجهه.
درست مي شه.وقتي كه از اين محلول خورد همه وجودش توجه مي شه.شما تنها علاقه او در همه دنيا خواهيد شد.
آلن فرياد كشيد:حيرت انگيزه.
پيرمرد گفت:بله,از اين پس مي خواد هر چي كه مي كنيد بدونه.هر چه كه هر روز براتون رخ مي ده.همه چيز رو.مي خواد بدونه درباره چه مي انديشيد وقتي كه ناگهان لبخند مي زنيد و يا غمگين به نظر ميرسيد مي خواد علتش رو بدونه.
آلن گفت:اين عشقه.
پيرمرد افزود:البته از اين به بعد شما را تحت مراقبت دائم خودش قرار مي ده.هرگز نمي ذاره خسته بشين.تو كوران بنشينيد و سرما بخوريد. يا وضع غذاتون نامرتب بشه. اگه يك ساعت دير كنين وحشت برش مي داره.فكر مي كنه كشته شده ايد يا اين كه پري پيكري تصاحبتان كرده.
آلن كه از شادي از پا در مي آمد گفت:نمي تونم فكر كنم "ديانا" يه روزي اين طوري بشه.
پيرمرد گفت:البته نه.اما اگه چنين اتفاقي رخ داد,احتياجي نيست نگران بشيد.ازتون جدا نخواهد شد.آه.نه.نه.براتون كمترين زمينه هاي ناراحتي را فراهم نخواهد كرد.
آلن گفت:و قيمت اين اكسير عشق چقدره؟
پيرمرد گفت:البته قيمتش به به گراني دستكش پاك كن,يا زندگي پاك كن كه من غالبا به اين نام صداش مي كنم نيست.نه,اون مايع,قيمتش پنج هزار دلاره.بدون يك پني كم و زياد.آدم بايد از شماها سالمندتر باشه تا به اون محلول احتياج پيدا كنه.آدم بايد براش ذخيره كرده باشه.
آلن گفت:اما منظور من محلول عشق آفرينه.
پيرمرد در حالي كه كشوي ميز آشپزخانه را بيرون مي كشيد و از آن شيشه كوچك تقريبا كثيفي را بيرون مي آورد گفت قيمت اكسير عشق فقط يه دلاره.
آلن در حالي كه به پيرمرد كه شيشه را پر مي كرد,نگاه مي كرد,گفت:آه نمي دونيد چقدر سپاسگزارتون هستم.
پيرمرد گفت:فقط دوست دارم خدمت كنم.تا بعدها كه اوضاع مشتري هام بهتر شد و توانستند از عهده خريد اشياي گران قيمت برآيند,بر گردند.بفرماييد.خواهيد ديد كه موثره.
آلن گفت:ازتون متشكرم.خداحافظ.
پيرمرد گفت:به اميد ديدار.
اثر جان كولي ير
ترجمه ميثاق امير فجر
بر گرفته از كتاب ققنوس
ترجمه ميثاق امير فجر
بر گرفته از كتاب ققنوس