به عظمت نفس زندگی!
میروسلاو هلوب شاعر نوپرداز چک ، به سال 1923 در پیلسن به دنیا آمد .
میروسلاو هلوب شاعر نوپرداز چک ، به سال 1923 در پیلسن به دنیا آمد .
پدرش کارگر راه آهن و مادرش معلم زبان بود . سرودن شعر را از سی سالگی هم زمان با پژوهش های بالینی آغاز کرد .
تمامی صناعت هلوب بر کشف و تحلیل واقعیت متمرکز است و صور شعر آزاد خود را ملهم از " ویلیام کارلوس ویلیامز " شاعر آمریکایی ، می داند .
وی تاکنون چند گزینه شعر به نام های " آشیل و لاک پشت " 1960 ، " برو باز کن در را " 1961 ، " آن جا که خون جاری است " 1963 ، دو سفرنامه و بیست و پنج رساله عالمانه درباره آسیب شناسی به رشته تحریر درآورده است .
هلوب آمیزه ای غریب است . بیش از همه دوست می دارد برای مردمی شعر بگوید که شعر و شاعری را برنمی تابند ؛ مثلا برای کسانی که حتی نمی دانند شعر باید برای آن ها گفته شود . دلش می خواهد آن ها شعرهایش را به طور طبیعی و همان طور که روزنامه می خوانند یا به تماشای بازی فوتبال می روند ، بخوانند ، نه این که آن را چیزی دشوار یا ظریف و ارزنده بدانند .
در ادامه ، سه شعر از این شاعر را با هم می خوانیم :
" جنگل "
میان صخره های بدایت
آنجا که روح پرندگان
درهم می شکافد بذرهای خارا را
و تندیس های درختان
با بازوان سیاهشان
می تاراند ابرها را ،
ناگهان
بر می خیزد غرشی ،
بدانسان که گویی تاریخ
از بیخ و بن برکنده می شود ،
علف ها برمی جهند ،
پاره سنگ ها به لرزه درمی آیند ،
نطع زمین دهان می گشاید
و آنجا می روید
قارچی ،
به عظمت نفس زندگی ،
انباشته از هزاران هزار یاخته
به عظمت نفس زندگی ،
جاودانه ،
پر آب ،
که پدیدار می شود در این جهان
برای نخستین بار
و واپسین بار .
" دست ِ یاری "
دست یاری به سوی علف دراز کردیم -
و به ذرت بدل شد .
دست یاری به سوی آتش دراز کردیم -
و به موشکی بدل شد .
با درنگ ،
با احتیاط ،
دست یاری به سوی مردم دراز می کنیم ،
به پاره از مردم . . .
" در "
برو باز کن در را !
شاید بیرون درختی باشد ، یا جنگلی ،
باغی ،
یا شهری جادویی .
برو باز کن در را !
شاید سگی مزبله ها را می کاود .
شاید چهره ای ببینی ،
یا برق ِ نگاهی ،
یا منظر ِ
خیالی .
برو باز کن در را !
اگر مهی باشد
هوا صاف می شود .
برو باز کن در را !
حتی اگر تنها
تاریکی دامن می گسترد ،
حتی اگر باد ِ خلنده * باشد ،
حتی اگر
هیچ چیز نباشد ،
برو باز کن در را !
هیچ اگر نباشد
نسیمی در گذر است .
.................................................. .............................................
* باد استخوان سوز ِ پاییزه
برگرفته از: مجله بخارا - شماره های 71 و 80