اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

چرا ديگر نمی انديشيم؟

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • چرا ديگر نمی انديشيم؟

    كورش صفوی

    (استاد گروه‌ زبان‌شناسی‌ دانشگاه‌ علامه‌ طباطبایی‌)

    اخیراً سؤالی‌ مطرح‌ شده‌ است‌ كه‌ مدت ها درباره‌ آن‌ به‌ صورت‌ خودآگاه‌ و ناخودآگاه‌ فكر كرده‌ام‌. سؤال‌ این‌ است‌ كه‌ چرا ما اساساً در كل‌ علوم‌ و بخصوص‌ در زبان‌شناسی‌ با مشكل‌ عدم‌ فكر كردن‌ روبه‌رو هستیم‌. منظورم‌ از ما، كشورهای‌ به‌اصطلاح‌ «جنوبی‌» یا به‌ تعبیر دیگران‌، كشورهای‌ در حال‌ پیشرفت‌ است‌ كه‌ ایران‌ را هم‌ شامل‌ می‌شوند. این‌ مشكلِ عدم‌ فكر كردن‌، تنها گریبانگیر ما نیست‌؛ بلكه‌ آن‌ را در كشورهایی‌ مانند پاكستان‌ و هند و مالزی‌ و استرالیا نیز می‌بینیم‌. در زبان‌شناسی‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ كه‌ وقتی‌ دانشجو می‌خواهد رساله‌ای‌ بنویسد، باید سراغ‌ استادش‌ برود و از او بپرسد «درباره‌ چه‌ چیزی‌ باید كار كنم‌؟». این‌ مسئله‌، هم‌ در دوره‌ فوق‌لیسانس‌ و هم‌ دكتری‌ مطرح‌ می‌شود. معمولاً جوابی‌ كه‌ به‌ این‌ سؤال‌ داده‌ می‌شود، از جنس‌ خروس‌ قندی‌ است‌ و بیشتر به‌ درد اطفال‌ می‌خورد: «شما مطالعه‌ ندارید!» در حالی‌ كه‌ من‌ مطمئنم‌ نسل‌ حاضر از زبان‌شناسان‌ به‌ مراتب‌ بیشتر از نسل‌ ما مطالعه‌ می‌كند. در گذشته‌ مسئله‌ نسل‌ ما بیشتر این‌ بود كه‌ دور هم‌ جمع‌ شویم‌ و درباره‌ مسائل‌ زبان‌شناسی‌ بحث‌ كنیم‌ و آن‌ بحث‌ را به‌ جایی‌ برسانیم‌. اینكه‌ حالا لاینز یا سوسور یا مارتینه‌ چه‌ گفته‌اند چندان‌ برای‌ ما مهم‌ نبود، چون‌ نسل‌ ما را خیلی‌ با این‌جور اسامی‌ درگیر نمی‌كردند.

    این‌ مشكل‌ را می‌توان‌ در دو لایه‌ بررسی‌ كرد: یكی‌ لایه‌ كل‌ اجتماع‌ كه‌ از لایه‌ دیگر وسیعتر است‌، مثل‌ مسائل‌ اقتصادی‌ استادان‌ و تأمین‌ معیشت‌ با حقوق‌ حداقلی‌. ولی‌ در اینجا بحث‌ آن‌ را مطرح‌ نمی‌كنم‌، چون‌ همه‌ ما آن‌ را به‌ خوبی‌ می‌شناسیم‌.

    در مورد لایه‌ دوم‌ باید بگویم‌ از حدود اواسط‌ قرن‌ پانزدهم‌ میلادی‌ با كشف‌ قاره‌ جدید و بعد حركت‌ كشورهای‌ اروپایی‌ مانند اسپانیا، انگلیس‌، دانمارك‌ و پرتغال‌ به‌ سوی‌ اقصی‌’ نقاط‌ دنیا، استعمارگری‌ آغاز شد. اجازه‌ بدهید این‌ پدیده‌ را كه‌ در آن‌، هم‌ استعمارگر شناخته‌ شده‌ بود و هم‌ استعمارشده‌، در اینجا «استعمار خرد» بنامم‌. در مقابلِ استعمار خرد، «استعمار كلان‌» را معرفی‌ می‌كنم‌. از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و به‌ویژه‌ دوم‌ به‌ بعد، مجموعه‌ اتفاقاتی‌ مانند نظام‌ بلشویكی‌ شوروی‌، جنگ‌های‌ جهانی‌ و… باعث‌ شد گروهی‌ از اندیشمندان‌ اروپایی‌ به‌ هر دلیلی‌ به‌ آمریكا مهاجرت‌ كنند. این‌ شرایط‌، آمریكا را به‌ ناحیه‌ای‌ جهانی‌شده‌ تبدیل‌ كرد، یعنی‌ شرایطی‌ پیش‌ آمد كه‌ امروزه‌ تحت‌ عنوان‌ «جهانی‌ شدن‌» از آن‌ نام‌ می‌بریم‌. در چنین‌ شرایطی‌، ما با نوعی‌ «استعمار كلان‌» سروكار داریم‌ كه‌ در آن‌ برخلاف‌ استعمار خرد، نه‌ استعمارگر می‌داند مستعمره‌اش‌ كجاست‌ و نه‌ مستعمره‌ می‌داند كه‌ تحت‌ استعمار كیست‌. در كتابخانه‌ كنگره‌ آمریكا فرمولی‌ به‌ نام‌ ال‌.سی‌. (Library of Congress) برای‌ فهرست‌ كردن‌ كتاب ها وضع‌ می‌كنند و بعد می‌بینیم‌ امروزه‌ در دورافتاده‌ترین‌ كتابخانه‌ ایران‌ هم‌ برای‌ فهرست‌ كردن‌ حتی‌ پنجاه‌، شصت‌ كتاب‌ از همین‌ روش‌ استفاده‌ می‌شود، چون‌ از طریق‌ آن‌ می‌توان‌ به‌ اینترنت‌ وصل‌ شد و كتاب‌های‌ مورد نظر را جستجو كرد. به‌ عبارتی‌ ساده‌تر، فهرست‌نویسی‌ به‌ روش‌ ال‌. سی‌. از راه‌ جهانی‌سازی‌ به‌ ما تحمیل‌ شده‌ است‌.

    نمونه‌ دیگر، شكل‌ پلاك های‌ ماشین‌ است‌. چون‌ جای‌ پلاك‌ در ماشین هایی‌ كه‌ وارد ایران‌ می‌شد باریك‌ و كشیده‌ بود، مجبور شدیم‌ پلاك های‌ قبلی‌ را كه‌ به‌ خاطر پهن‌ بودن‌ از زیر سپر آویزان‌ می‌شدند، عوض‌ كنیم‌. همین‌ ماجرا به‌ طرز خنده‌دارتری‌ در چین‌ دیده‌ می‌شود؛ خط‌ چینی‌ كه‌ «كانجی‌» نام‌ دارد و از بالا به‌ پایین‌ نوشته‌ می‌شود، بر روی‌ پلاك‌های‌ ماشین‌های‌ وارداتی‌ از اروپا و آمریكا و ژاپن‌، اجباراً از چپ‌ به‌ راست‌ نوشته‌ شد، چون‌ پلاك ها برای‌ درج‌ خطوط‌ «هیراگانا» و «كاتاكانا» ی‌ ژاپنی‌ و حروف‌ لاتین‌ طراحی‌ شده‌ بودند. در این‌ مورد نیز چینی‌ها تصمیم‌گیرنده‌ نبودند؛ تصمیم‌ را دیگران‌ گرفتند و آنها ناخودآگاه‌ اجرا كردند.

    نمونه‌ دیگر، اینكه‌ یك‌ شركت‌ خصوصی‌(!) در فلوریدا برای‌ تعیین‌ اعتبار مجلات‌ علمی‌ معیاری‌ را به‌ نام‌ آی‌.اس‌.آی‌. معرفی‌ می‌كند. سپس‌ دانشگاه‌های‌ جهان‌ به‌ نسبت‌ انتشار مجلاتی‌ كه‌ از این‌ الگو پیروی‌ می‌كنند، رتبه‌بندی‌ می‌شوند، ولی‌ اسم‌ هیچ‌یك‌ از دانشگاه های‌ ایران‌ در میان‌ صد دانشگاه‌ نخست‌ این‌ رتبه‌بندی‌ دیده‌ نمی‌شود. در نتیجه‌ وزارت‌ علوم‌ بخشنامه‌ای‌ صادر می‌كند مبنی‌ بر اینكه‌ از این‌ پس‌ مقالات‌ علمی‌ باید مطابق‌ معیارهای‌ آی‌.اس‌.آی‌ نوشته‌ و رتبه‌ علمی‌ اساتید هم‌ بر اساس‌ تعداد مقاله‌های‌ آی‌.اس‌.آی‌. شان‌ ارزیابی‌ شود. این‌ باعث‌ شد تا كسی‌ كه‌ فرضاً مقاله‌ای‌ در یك‌ مجله‌ آی‌.اس‌.آی‌. دارِ ته‌ مالزی‌ چاپ‌ كرده‌ تصور كند فیل‌ هوا كرده‌ و حالا باید به‌ همكارش‌ كه‌ از قضا در فلان‌ مجله‌ داخلی‌ مقاله‌ بسیار خوبی‌ هم‌ نوشته‌ پز بدهد. بعلاوه‌، یكی‌ از ملاك‌های‌ تعیین‌ مقالات‌ آی‌.اس‌.آی‌، لزوم‌ ارجاع‌ به‌ مقاله‌های‌ غربی‌ است‌. هیچ‌ كس‌ هم‌ نمی‌گوید كه‌ آخر در این‌ صورت‌، پنجاه‌ درصد از مقاله‌ علمی‌- پژوهشی‌ یك‌ ایرانی‌ باید نقل‌ قول‌های‌ ترجمه‌ای‌ از كتاب‌های‌ دیگران‌ باشد، یعنی‌ چاره‌ای‌ نداشته‌ باشیم‌ جز اینكه‌ دائم‌ بگوییم‌ یول‌ و یاكوبسن‌ و جكنداف‌ و… چه‌ گفته‌اند. اگر من‌ به‌ كسی‌ ارجاع‌ ندهم‌، دنیا علمی‌ بودن‌ مقاله‌ام‌ را قبول‌ نمی‌كند. ولی‌ علمی‌ بودن‌ را چه‌ كسی‌ برای‌ ما تعریف‌ كرده‌ است‌؟ كسی‌ غیر از خودمان‌.

    نمونه‌ دیگر از استعمار كلان‌، روش‌ ارجاع‌ دادن‌ به‌ سبك‌ جهانی‌ است‌. حال‌ كسی‌ نمی‌داند كه‌ مثلاً چگونه‌ می‌توان‌ به‌ كتاب‌ بدیع‌ و قافیه‌ ی‌ خزائلی‌ و سادات‌ ناصری‌ ارجاع‌ داد كه‌ نه‌ ناشرش‌ معلوم‌ است‌ و نه‌ تاریخ‌ نشرش‌؟ یا به‌ كلیله‌ و دمنه‌ كه‌ معلوم‌ نیست‌ نویسنده‌اش‌ ابن‌مقفع‌ است‌ یا نصرالله‌ منشی‌ یا مجتبی‌ مینوی‌، و از این‌ گذشته‌ تاریخ‌ هم‌ ندارد.

    حال‌ خطر این‌ جهانی‌سازی‌ چه‌ می‌تواند باشد؟ تا اینجا كه‌ نمی‌شود به‌ هیچ‌یك‌ از این‌ موارد اعتراض‌ كرد. اِشكال‌ از جایی‌ شروع‌ می‌شود كه‌ این‌ جهانی‌ شدن‌ در ما «نهادینه‌» بشود، یعنی‌ بی‌ آنكه‌ بدانیم‌، به‌ استعمار از نوع‌ كلانش‌ گردن‌ بگذاریم‌. همین‌ ناآگاهی‌ از تحمیلی‌ بودن‌ قواعد جهانی‌ سبب‌ می‌شود تا فقط‌ كشورهای‌ شمالی‌ حق‌ و فرصت‌ اندیشیدن‌ داشته‌ باشند و كشورهای‌ جنوبی‌ فقط‌ روی‌ اندیشه‌ آنها اندیشه‌ كنند. جهانی‌شدگی ناخودآگاه‌، ما را به‌ جایی‌ می‌رساند كه‌ معنی‌ اندیشیدن‌ را فراموش‌ كنیم‌. وقتی‌ واژه‌ «اندیشیدن‌» نامفهوم‌ بشود، چطور می‌توانیم‌ بپرسیم‌ «چرا نمی‌اندیشیم‌؟»، حالا پاسخش‌ طلبمان‌. چامسكی‌ این‌ حق‌ را به‌ خودش‌ می‌دهد كه‌ بعضی‌ از كتاب‌هایش‌ را بدون‌ ارجاع‌ به‌ هیچ‌ منبعی‌ بنویسد ـ كه‌ هیچ‌ اشكالی‌ ندارد؛ خیلی‌ هم‌ عالی‌ است‌. ولی‌ زبان‌شناس‌ ایرانی‌ پیش‌ از آنكه‌ بداند فارغ‌ از اندیشه‌های‌ چامسكی‌ هم‌ می‌شود اندیشید، خودش‌ را از چنین‌ حقی‌ محروم‌ می‌كند. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ ما بیشتر «خبرنگار زبان‌شناسی‌» و ـ در بهترین‌ حالت‌ ـ «زبان‌شناسی‌دان‌» داریم‌ تا «زبان‌شناس‌»؛ به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ ما هنوز نتوانسته‌ایم‌ بسیاری‌ از مسائل‌ زبانی‌مان‌ را حل‌ كنیم‌؛ ما هنوز حتی‌ یك‌ دستور زبان‌ فارسی‌ كه‌ مبتنی‌ بر زبان‌شناسی‌ باشد ننوشته‌ایم‌! در عوض‌، همیشه‌ كسانی‌ بوده‌اند كه‌ از این‌ دستور نانوشته‌ هم‌ ایراد بگیرند.

    به‌ این‌ ترتیب‌، جهانی‌ شدن‌، ما را در مسیری‌ انداخته‌ كه‌ فكر نكردن‌ برایمان‌ نهادینه‌ بشود و خیال‌ كنیم‌ این‌ رفتار، خود علم‌ است‌، در حالی‌ كه‌ علم‌ و اندیشه‌ جدا از مد پاچه‌ شلوار است‌؛ دیدگاه های‌ كسانی‌ چون‌ دریدا و بارت‌ و فوكو كه‌ اساساً نظریه‌هایی‌ زبانی‌ هستند، بیرون‌ از حیطه‌ زبان‌شناسی‌ مدتی‌ چنان‌ نقل‌ همه‌ محافل‌ می‌شوند و درباره‌شان‌ چنان‌ بحث های‌ داغی‌ درمی‌گیرد كه‌ منِ زبان‌شناس‌ هم‌ از آنها سر در نمی‌آورم‌. وقتی‌ ادای‌ عالِم‌ بودن‌، جای‌ خود را به‌ فرهنگ‌ علم‌ بدهد، دیگر اندیشیدن‌ مطرح‌ نخواهد بود. آنقدر اطلاعات‌ وارداتی‌ به‌ خورد دانشجو داده‌ می‌شود كه‌ دیگر جایی‌ برای‌ اندیشیدن‌ باقی‌ نمی‌ماند. البته‌ من‌ نمی‌گویم‌ كه‌ بدون‌ داشتن‌ اطلاعات‌ كافی‌ می‌توان‌ اندیشید؛ اندیشه‌ باید در كنار مطالعه‌ باشد. در شرایطی‌ كه‌ استعمار كلان‌ یله‌ می‌شود در محدودیت های‌ اجتماعی‌ و پس‌ از نهادینه‌ شدن‌، به‌ زبان‌شناسی‌ هم‌ نشت‌ می‌كند، فقط‌ و فقط‌ از یك‌ راه‌ می‌شود آن‌ را كنار زد: از راه‌ اندیشیدن‌ در كنار مطالعه‌.

    منبع: bukhara-magazine.com
    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile
صبر کنید ..
X