اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

برگ آزاد

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • برگ آزاد



    برگ آزاد

    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile

  • #2
    طناب

    طناب

    داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلند ترین کوه ها بالا برود.
    او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

    تاریکی، بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود. اصلا دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.

    ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد و فقط طناب او را نگه داشته بود. در این لحظه سکون، برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد "خدایا کمکم کن"، ناگهان صدای پرطنینی از آسمان جواب داد: "از من چه می خواهی؟"

    مرد گفت: "ای خدا نجاتم بده!" . ندا آمد: "واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟ "

    مرد پاسخ داد: "البته که باور دارم". دوباره ندا آمد: "اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است، پاره کن".

    اما مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.

    گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود، در صورتیکه او فقط یک متر از زمین فاصله داشت!!!

    و اما شما ... شما چقدر به طنابتان وابسته اید؟ آیا حاضرید آن را رها کنید.

    در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید. هرگز نباید بگویید که او شما را فراموش کرده یا تنها گذاشته است. هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.


    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile

    نظر


    • #3
      تفکر جانبی

      تفکر جانبی

      یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت.

      پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است، یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده و یک نفر که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن انتخاب کنید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را به طور کامل شرح دهید.

      قاعدتا این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد، زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.
      پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید، هرچند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد. شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا او قبلا جان شما را نجات داده و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعدا جبران کنید. شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید، ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

      از 200 نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

      سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم زیر باران منتظر اتوبوس می مانیم.

      پاسخی زیبا و سرشار از متانتی که ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما تقریبا هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند؟ چرا؟

      زیرا ما هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین، قدرت، موقعیت) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهی ها، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم ، گاهی اوقات می توانیم چیز های بهتری بدست بیاوریم.

      تحلیل فوق را می توانیم در یک چارچوب علمی تر نیز شرح دهیم:

      در انواع رویکرد های تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار می گیرد. در تفکر سنتی فرد عمدتا از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیت های محیطی خود، استفاده می کندو قادر نمی گردد از زوایای دیگر، محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند. تفکر جانبی سعی می کند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی، به مسائل نگاه کنند. در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیت های خود را ببخشیم، می توانیم چیز های بهتری بدست بیاوریم. شاید خیلی از پاسخ دهندگان به این پرسش، قلبا رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را بدست آورند. بنا بر این چه چیزی باعث می شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند. دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمی کنند. یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمی گذارند. بیشتر شرکت کنندگان خود را در این چارچوب می بینند که باید یک نفر را سوار کنند و از این زاویه که می توانند خود راننده نبوده و بیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فکر نکرده اند.


      گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
      اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


      Webitsa.com
      Linkedin Profile

      نظر


      • #4
        عشق و ازدواج

        عشق و ازدواج

        شاگردی از استادش می پرسد: عشق چیست ؟

        استاد در جواب می گوید : به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
        شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدت طولانی برگشت.
        استاد پرسید : چه آوردی؟
        و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!
        هر چه جلوتر رفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین خوشه تا انتهای گندم زار رفتم.
        استاد گفت : عشق یعنی همین!

        شاگرد پرسید : ازدواج یعنی چه ؟


        استاد به سخن آمد. به جنگل برو و بلند ترین شاخه را بیاور اما باز به یاد داشته باش نمی توانی به عقب برگردی.
        شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی بازگشت.
        استاد پرسید : چه شد؟
        او جواب داد به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم، ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
        استاد باز گفت : ازدواج یعنی همین.

        گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
        اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


        Webitsa.com
        Linkedin Profile

        نظر


        • #5
          چيزی كه من آموختم

          چيزی كه من آموختم

          سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات

          در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند، و گاهي اوقات پدران هم؛

          در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده يي ندارد، حتي اگر با مهارت انجام شود؛

          در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته، محروم مي كند؛

          در 30 سالگي پي بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن؛

          در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد, بلكه چيزي است كه خود مي سازد؛

          در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم, بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم؛

          در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند؛

          در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بدترين دشمن وي است؛

          در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب؛

          در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد امّا بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد؛

          در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذّت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز كه ميل دارد, بخورد؛

          در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساٌله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست, بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است؛

          در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است، به رشد و كمال خود ادامه مي دهد و به محض آن كه گمان كرد رسيده شده است، دچار آفت مي شود؛

          در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است ؛

          در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست.


          گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
          اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


          Webitsa.com
          Linkedin Profile

          نظر


          • #6
            زندگی و فرصت های دست یافتنی

            زندگی و فرصت های دست یافتنی

            مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبای کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد.

            کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را یک به یک آزاد می کنم ، اگر توانستی دم یکی از این سه گاو را بگیری، می توانی با دخترم ازدواج کنی.

            مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاو های بعدی، گزینه بهتری باشد. پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.

            دوباره در طویله باز شد. باور نکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. گاو با سم به زمین کوبید و خرخر می کرد. مرد جوان وقتی آن را دید آب دهانش جاری شد. پیش خود گفت: گاو بعدی هرچیزی هم که باشد، باید از این بهتر باشد. به سمت حصار ها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کند.

            برای بار سوم در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغر ترین گاوی بود که در عمرش دیده بود. در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش را دراز کرد... اما گاو، دم نداشت!

            زندگی پر از فرصت های دست یافتنی است. بهره گیری از بعضی ها ساده و از بعضی ها مشکل. اما زمانی که به آنها اجازه می دهیم رد شوند و بگذرند ( معمولا به امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگر هیچ وقت پیش نیایند.

            برای همین، همیشه اولین فرصت را دریاب.

            گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
            اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


            Webitsa.com
            Linkedin Profile

            نظر


            • #7
              فن پیشرفته

              فن پیشرفته

              كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببیند.

              در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبر رسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد. سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد!

              سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشور انتخاب گردد.

              وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستى نداشتی! یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است."

              گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
              اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


              Webitsa.com
              Linkedin Profile

              نظر


              • #8
                آموزه هایی برای خوب زندگی کردن!

                آموزه هایی برای خوب زندگی کردن!

                سه ظرف محتوی آب روی آتش قرار دهید.
                در ظرف اول چند عدد هویج , در ظرف دوم چند عددتخم مرغ و در ظرف سوم چند دانه قهوه بریزید.
                پس از 15 دقیقه قرار داشتن ظرف ها روی آتش، محتویات آنها را خارج کنید:
                هویج هایی که قبلا سفت بودند اکنون نرم شده اند .
                تخم مرغ هایی که درونشان قبلا نرم بود اکنون سفت شده اند.
                ولی آب داخل ظرف سوم، رنگ و طعم قهوه را به خود گرفته است...

                حال در مورد زندگی فکر کنید:
                همیشه شرایط آنگونه که انتظار دارید اتفاق نمی افتد و یا مردم آنگونه که ما می پسندیم با ما رفتار نمی کنند. در هر حال ما خیلی سخت کار می کنیم ولی نتایج اندکی بدست می آوریم.
                مهم این است که هنگام مواجهه با مشکلات چه می کنیم؟

                اکنون به ظرف های اولیه فکر کنید. آبی که درحال جوشیدن است، همانند مشکلات زندگی است.
                ما می توانیم مانند هویج سخت و قوی وارد شویم ولی نرم وضعیف خارج شویم. در این صورت بسیار خسته می شویم. امیدمان را از دست می دهیم و تسلیم مشکلات می شویم. هیچ وقت مانند هویج نباشید!
                می توانیم مانند تخم مرغ با قلبی حساس و ملایم وارد شویم. ولی با یک قلب سخت و بی احساس خارج شویم. در این صورت از دیگران متنفر می شویم و همواره تمایل به جدال با آنها داریم. هیچ وقت مانند تخم مرغ نباشید!
                ما می توانیم مانند دانه های قهوه باشیم. آب نمی تواند قهوه را تغییر دهد بلکه این قهوه است که آب را دچار تغییر می کند. هر چه آب داغ تر باشد، طعم قهوه نیز بهتر خواهد بود. ما می توانیم مانند دانه های قهوه باشیم و مشکلات پیش روی خود را به چیزهای خوب تبدیل کنیم. در اینصورت، از دانش، مهارت و توانایی های جدید برخوردار می شویم و از قرار گرفتن در متن تجربه، رشد می کنیم.

                برای کسب موفقیت باید بارها و بارها تلاش کرد و به کاری که انجام می دهیم اعتقاد داشت.
                مسائل و مشکلات به ما شانس قوی تری قوی شدن، بهتر شدن و مقاوم تر شدن را می دهند.
                هنگامی که شرایط به سمت بهتر شدن نمی رود، مانند دانه های قهوه عمل کنید و از زندگی خود لذت ببرید.

                گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                Webitsa.com
                Linkedin Profile

                نظر


                • #9
                  معشوق ترین من

                  معشوق ترین من

                  سپاس خدایی را سزاست که هر وقت بخواهم، می توانم صدایش کنم و هرگاه در پی خلوتی با او باشم، بی هیچ واسطه ای می توانم داشته باشم و او همیشه برآورنده خواسته های من است.

                  سپاس خدایی را سزاست که غیر از او را نمی خوانم و اگر بخوانم هم، پاسخی نمی شنوم.

                  سپاس خدایی را سزاست که به غیر از او دل نمی بندم و اگر ببندم هم، دلم را می شکند و پشتم را خالی می کند.

                  سپاس خدایی را سزاست که به او تکیه می کنم و او گرامی ام می دارد و دست نوازشش را بر سرم می کشد و به مردم تکیه نمی کنم که اگر کنم ، خوارم کنند و تنهایم می گذارند.

                  سپاس خدایی را سزاست که از من بی نیاز است اما با من دوستی می کند و به من محبت می ورزد.

                  سپاس خدایی را سزاست که با من بردباری می کند، انگار که من هیچ گناهی نکرده ام، به گونه ای در من می نگرد انگار که هیچ خطایی از من سرنزده است، با من طوری رفتار می کند انگار که هیچ لغزشی نداشته ام.

                  این خدا، این خدای من، به راستی ستایش برانگیز است. به حقیقت دوست داشتنی است و به واقع سجده کردنی.

                  براستی که خدای محبوبی به خوبی او نیست و او معشوق ترین من است.



                  دریافتی از دعای ابوحمزه ثمالی
                  سید مهدی شجاعی
                  گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                  اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                  Webitsa.com
                  Linkedin Profile

                  نظر


                  • #10
                    موهبت

                    موهبت

                    من از خدا خواستم به من توان و نيرو دهد

                    و او بر سر راهم مشکلاتي قرار داد تا نيرومند شوم.

                    من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد

                    و او پيش پايم مسايلي گذاشت تا آنها را حل کنم.

                    من از خدا خواستم به من ثروت عطا کند

                    و او به من فکر داد تا براي رفاهم بيش تر تلاش کنم.

                    من از خدا خواستم به من شهامت دهد

                    و او خطراتي در زندگيم پديد آورد تا بر آنها غلبه کنم.

                    من از خدا خواستم به من عشق دهد

                    و او افراد زجر کشيده اي را نشانم داد تا به آنها محبت کنم.

                    من از خدا خواستم به من برکت دهد

                    و خدا به من فرصت هايي داد تا از آنها بهره ببرم.

                    من شاید هيچ کدام از چيزهايي را که از خدا خواستم، دريافت نکردم

                    ولي به همه چيزهايي که نياز داشتم، رسيدم.

                    نظر


                    • #11
                      ديوار شيشه ای ذهن

                      ديوار شيشه ای ذهن


                      روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگ تر بود.

                      ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامریی که وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد.

                      پس از مدتى، ماهى بزرگ از حمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!

                      در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت!
                      می دانید چرا ؟

                      دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود! باوری از جنس محدودیت! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور! باوری از ناتوانی خویش!

                      آیا شما در مورد یادگیری زبان انگلیسی اینچنین دیواری روبروی خود ساخته اید؟

                      گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                      اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                      Webitsa.com
                      Linkedin Profile

                      نظر


                      • #12
                        حکمت زیستن
                        حکمت زیستن


                        سخنانی زیبا منتسب به ملاصدرای شیرازی

                        ای بــرادر! خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
                        اما بقدر فهم تو کوچک می شود
                        و بقدر نیاز تو فرود می آید
                        و بقدر آرزوی تو گسترده می شود
                        و بقدر ایمان تو کارگشا می شود
                        و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود
                        و به قدر دل امیدواران گرم می شود

                        یتیمان را پدر می شود و مادر
                        بی برادران را برادر می شود
                        بی همسرماندگان را همسر می شود
                        عقیمان را فرزند می شود
                        ناامیدان را امید می شود
                        گمگشتگان را راه می شود
                        در تاریکی ماندگان را نور می شود
                        رزمندگان را شمشیر می شود
                        پیران را عصا می شود
                        و محتاجان به عشق را عشق می شود

                        خداوند همه چیز می شود همه کس را
                        به شرط اعتقاد
                        به شرط پاکی دل
                        به شرط طهارت روح
                        به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

                        بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
                        و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
                        و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
                        و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

                        و بپرهیزید
                        از ناجوانمردی ها
                        ناراستی ها
                        نامردمی ها!

                        چنین کنید تا ببینید که خداوند
                        چگونه بر سر سفره ی شما
                        با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
                        و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد
                        و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
                        و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

                        مگر از زندگی چه می خواهید
                        که در خدایی خدا یافت نمی شود؟
                        که به شیطان پناه می برید؟
                        که در عشق یافت نمی شود
                        که به نفرت پناه می برید؟
                        که در سلامت یافت نمی شود
                        که به خلاف پناه می برید؟
                        و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
                        که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
                        گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                        اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                        Webitsa.com
                        Linkedin Profile

                        نظر


                        • #13
                          دسته بندی انسانها از دید دکتر شریعتی!

                          دسته بندی انسانها از دید دکتر شریعتی!


                          دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است:

                          دسته اول
                          آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
                          عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

                          دسته دوم
                          آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
                          مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

                          دسته سوم
                          آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند.
                          آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

                          دسته چهارم
                          آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند.
                          شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

                          گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                          اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                          Webitsa.com
                          Linkedin Profile

                          نظر


                          • #14
                            نصیحت لقمان

                            نصیحت لقمان

                            روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

                            - اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
                            - دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
                            - و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.


                            پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

                            لقمان جواب داد:
                            - اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
                            - اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
                            - و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.

                            گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                            اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                            Webitsa.com
                            Linkedin Profile

                            نظر


                            • #15
                              بازیگر

                              بازیگر

                              مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند: چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
                              مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
                              مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند.

                              مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید، به فکر فرو رفت... باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد....

                              ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد!
                              از فردا صبح، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.


                              او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد.
                              وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم.
                              سفارشهای مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دوسه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.

                              حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.
                              اما او دیگر با خودش «صادق» نیست.
                              او الان یک بازیگر است. همانند خیلی از مردم...

                              گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
                              اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


                              Webitsa.com
                              Linkedin Profile

                              نظر

                              صبر کنید ..
                              X