اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

فرهنگ هزاره، فرهنگی کارآمد

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • فرهنگ هزاره، فرهنگی کارآمد



    جلسه نقد و بررسی فرهنگ هزاره

    محمد خانی:
    دایرةالمعارف‌نگاری در این سالها بسیار رو به گسترش بوده است. فرهنگهای مختلفی در دست تدوین است و فرهنگهای انگلیسی-فارسی متعددی قبل از فرهنگ هزاره دکتر حق‌شناس به چاپ رسیده که عبارت‌اند از: فرهنگ حییم، فرهنگ آقای جعفری، فرهنگ آقای دکتر باطنی و فرهنگهای دیگری که دوستان به خوبی اطلاع دارند.در ابتدای بحث از دکتر حق‌شناس و دکتر سامعی می‌خواهم که درباره سرگذشت و ساختار این فرهنگ بحث بکنند و نکاتی را که لازم می‌دانند توضیح دهند.

    علی محمد حق‌شناس: سرگذشت این فرهنگ به تعبیری سرگذشت ما، مؤلفان هم هست.راستش، قرار بود این فرهنگ کاری دو، سه ساله باشد، ولی به کاری شانزده، هفده ساله بدل شد.فکر می‌کنم اواخر سال 1363 بود که یک شب دوستانم آقایان خرمشاهی، کامران فانی، داریوش آشوری و برخی دیگر دور هم جمع بودیم.در خلال گفت و گوها دوستان تکلیف کردند:«بیا، فرهنگ حییم را روزآمد کن.»گفتند:«ناشر جوان پرشوری هست و حاضر است مخارج این را کار بپردازد تا فرهنگ، سامان تازه‌ای پیدا کند.»خوب، به سراغ«ناشر جوان»رفتیم که با روی خوش ما را پذیرا شد.اولین جلسه به گمانم قبل از عید 64 با ناشر برگزار شد.در آن جلسه همین دوستان که گفتم حاضر بودند و به دلایلی که شرحش طولانی است، قرار گذاشتیم به جای ویرایش فرهنگ حییم، فرهنگ انگلیسی-انگلیسی Advanced Learner را مبنا قرار دهیم و بر آن اساس اثری تازه تألیف بکنیم.اما آن کار، باز به دلایلی، درنگرفت و به جای آن، دوباره قرار شد که به عنوان نمونه و برای دستگرمی به ویرایش فرهنگ جیبی حییم بپردازیم.چندی نگذشت که دیدیم حتی اگر بخواهیم فرهنگ حییم را هم ویرایش کنیم، باز نیاز به فرهنگی نو داریم که مبتنی بر اصول فرهنگ‌نویسی امروز باشد؛چون فرهنگ‌نویسی حالا دیگر به صورت شاخه‌ای از دانش زبان‌شناسی درآمده بود.

    به هرحال، پس از چند جلسه بحث و گفت و گو، سرانجام عزم جزم کردیم که ویرایش حییم را علی‌الحساب کنار بگذاریم و همان فرهنگ‌ Advanced Learner را مجددا مبنا قرار دهیم و کار را به عنوان تألیف یک اثر نو از سر گیریم.باری، سه سال برای تألیف جدید گذشت و در پی آن، سه سال دیگر هم سپری شد و تازه ما به نیمه راه رسیده بودیم.فکر می‌کنم این حدود سال 1370 بود.آنگاه از سال 70 تا 73 کار تألیف به دلایلی که شرحش طولانی است، متوقف شد.

    سال 73 مجددا کار را شروع کردیم.این‌بار دکتر سامعی در زمزه مؤلفان قرار گرفت و خانم نرگس انتخابی هم همین‌طور.البته دکتر سامعی از آغاز دست‌اندرکار بود ولی این بار به عنوان یکی از مؤلفان کار را از سر گرفت.خانم انتخابی هم همین‌طور؛یعنی به عنوان یکی از مؤلفان.به این ترتیب، کار تألیف نیمه دوم فرهنگ دوباره شروع شد و تا سال 77، یعنی تا پایان تألیف، دنبال شد.پس از آن دو سالی به ویرایش و روزآمد کردن و پرکردن جاهای خالی در فرهنگ گذشت تا به این صورت رسید که امروز می‌بینید؛و سرانجام در اردیبهشت‌ماه 1380 فرهنگ دوجلدی ما با نام فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی-فارسی چاپ شد.

    خوب، این داستان نگارش و تولید فرهنگ هزاره بود.اما مهم‌تر از این، تجربه‌ای است که در این زمینه به دست آوردیم؛تجربه‌ای که بازگفتنش شاید سودمند باشد.یکی از نقطه‌های درخشان این تجربه، آن است که این کار به معنای واقعی کلمه، کاری مشترک و گروهی بود.از همان روز اولی که ما کار تألیف فرهنگ را شروع کردیم، تا آخرین روز، همه ما کمابیش به یک اندازه در تکوین آن دخالت داشتیم، همه به یک اندازه حق داشتیم که در شکل و محتوای آن دخالت کنیم و درباره آن تصمیم بگیریم، تنها به این شرط که همه دخالتها با موافقت همگان و با آوردن دلیل کافی باشد.برابرها، که تعداد آنها بالغ بر سیصد هزار واژه فارسی است، همگی دانه دانه نقد شده‌اند و لااقل از چشم سه مؤلف(خانم انتخابی، دکتر سامعی و بنده)گذشته‌اند.ما با سختگیری هرچه بیشتر نسبت به همدیگر کار یکدیگر را نقد می‌کردیم و هیچ ملاحظه‌کاری یا اغماضی را مجاز نمی‌دانستیم.خوب، اگر فرهنگ ارزش و اعتباری پیداکرده این نیست، مگر نتیجه نقد بسیار جدی، بسیار عمیق و همه‌جانبه دست‌اندرکاران آن.همین نقد همه‌جانبه سبب شد تا آنچه می‌توانست در فرهنگ ما به عنوان نقص کار باقی بماند، پیش از چاپ و انتشار به کلی زدوده شود.باری، من به همین مقدار بسنده می‌کنم و از دکتر سامعی خواهش می‌کنم مطلب را ادامه دهند.

    حسین سامعی: من به عنوان مقدمه تنها می‌کوشم تصویری از خود فرهنگ به دست دهم تا زودتر وارد بحث شویم.کسانی که اینجا هستند، قاعدتا باید خود فرهنگ را دیده باشند تا ما بتوانیم در مورد آن گفت و گو کنیم.ولی با این حال اجازه بدهید تصویر کلی و عمومی از این فرهنگ به دست دهم.هزاره یک فرهنگ انگلیسی به فارسی الفبایی محض است.سرمدخلهای این فرهنگ، یا به عبارت دیگر فهرست واژه‌هایی که در آن توصیف شده، کاملا مبتنی است بر فرهنگ‌ Advanced-Learner از انتشارات مؤسسه آکسفورد.البته در طول پانزده سالی که این کار ادامه داشت، چندین ویرایش‌ (edition) مختلف از این اثر به چاپ رسید.ما کارمان را با ویرایش سال 1976 شروع کردیم و وقتی آخرین مراحل کار را می‌گذرانیم، ویرایش سال 2000 آن تازه به چاپ رسیده بود.در واقع در این مدت تقریبا هر پنج سال یک‌بار از این فرهنگ یک ویرایش تازه با تغییرات چشمگیر منتشر می‌شد.اما اینکه من می‌گویم کار ما برمبنای‌ Advanced-Learner بوده است، این تصور را ایجاد نکند که آنچه که شما در ویرایش سال 2000 آن می‌بینید در این کار هم ضرورتا پیدا می‌شود.ما نمی‌توانستیم هربار به عقب برگردیم و تمام یادداشتهای گذشته‌مان را با یک ویرایش جدیدتر تطبیق بدهیم.اما به هرحال تا حدود زیادی می‌توانیم بگوییم که ساختار فرهنگ هزاره و نوع اطلاعات آن به طور کلی برمبنای این فرهنگ بوده است.در کنار آن فرهنگ، چند فرهنگ بریتانیایی دیگر هم به تفاریق و به تدریج وارد کار ما شدند. مهم‌ترینشان فرهنگ انگلیسی معاصر، از انتشارات مؤسسه لانگمن بود که شاید از دهه 80 به بعد به یکی از بهترین فرهنگهای آموزشی زبان انگلیسی تبدیل شد.بعد هم فرهنگ مؤسسه کالینز، با عنوان کوبیلد به دست ما رسید که شاید اکنون یکی از پرآوازه‌ترین فرهنگهای آموزشی انگلیسی باشد.اما هیچ یک از اینها ضرورتا مبنای کار ما نبودند، بلکه در کنار کار ما قرار داشتند.ما به فرهنگهای آمریکایی، مثل وبسترز نیوورلد، رندم هاوس و مریام وبستر، هم برای تکمیل کار خود به صورتی کاملا جنبی، اتفاقی و نه منظم مراجعه می‌کردیم تا چیزی را که صلاح می‌دانستیم و می‌خواستیم وارد فرهنگ بشود انتخاب کنیم.

    بنابراین حداقل، به اصطلاح آماریها، کف کار ما، و نه سقف آن، فرهنگ‌ Advanced Learner بود و بقیه منابع از این جهت نقش فرعی داشت.مرحله دوم کار تعیین معانی هر سرمدخل بود.در این مرحله سختگیری ما بیشتر بود.باز هم حدود معانی را در حد فرهنگ‌ Advanced Learner نگه می‌داشتیم، ولی تقریبا به همه فرهنگهای پیش گفته هم مراجعه می‌کردیم تا بتوانیم به معانی دقیق الفاظ دست پیدا بکنیم.

    مرحله سوم معادل‌گذاری بود.دانستن معنی به خودی خود نمی‌توانست به معنای یافتن معادلهای مناسب باشد.معادلها را باید از درون زبان فارسی انتخاب می‌کردیم.در این قسمت هم ما به همه منابعی که در اختیارمان بود، شفاهی و کتبی، مراجعه می‌کردیم. حتی در بسیاری از موارد مجبور می‌شدیم مستقیما به خود اهل‌فن مراجعه کنیم.البته منابع کتبی به هیچ‌وجه کم نبود، هم فرهنگهای عمومی و هم فرهنگهای تخصصی که شاید بهترین فرهنگ عمومی فرهنگ زنده‌یاد سلیمان حییم بود.ما از طریق این کار فهمیدیم که حییم چه زحمت عظیمی کشیده است و اهمیتش در بحثهای فرهنگ‌نویسی در ایران تا چه میزان ناشناخته مانده است.مهم‌ترین فرهنگ عمومی محل مراجعه ما فرهنگ حییم بود و بعد به تدریج فرهنگهای دیگری هم که یا در آن زمان موجود بودند یا به تدریج چاپ شدند، به این مجموعه اضافه گشتند.در کنار اینها، ما به انبوهی از فرهنگهای تخصصی یک زبانه و دو زبانه هم رجوع می‌کردیم.در حقیقت، ما به هرچیزی که در دسترس بود مراجعه می‌کردیم.البته این منابع، آنچنان که دکتر حق‌شناس گفتند، بدون نقادی ملاحظه نمی‌شد.اگر دنبال نام پرنده یا گیاهی می‌گشتیم، آن نام صرفا به این دلیل که در یک مأخذ آمده، ثبت نمی‌شد.بلکه مأخذ با یکدیگر مقایسه می‌شدند، و سپس اطلاعات به دست آمده با فرهنگهای بریتانیایی و آمریکایی تطبیق داده می‌شدند، آنگاه بود که ما تصمیم می‌گرفتیم، تصمیمی که خود می‌تواند نقد بشود، و ممکن است غلط باشد یا درست باشد، ولی کار ما با نقادی پیش می‌رفت و به هیچ‌وج صرفا برمبنای منابع نبود.

    در اینجا باید اضافه کنم که ما به فرهنگهای دو زبانه غیرفارسی هم مراجعه می‌کردیم.از این جهت فرهنگهای انگلیسی-عربی، انگلیسی-فرانسه و انگلیسی-آلمانی بسیار خوبی وجود دارد که ما در انتخاب اطلاعات و شیوه فرهنگ از آنها استفاده فراوان کردیم.اجازه بدهید.من دیگر بیش از این وارد جزئیات نشوم و تنها اشاره‌ای هم به ساختار فرهنگ کنم.

    هزاره یک فرهنگ انگلیسی-فارسی کاملا الفبایی است .هر مدخل عمدتا از گروهی اطلاعات تشکیل می‌شود:یکی اطلاعات مربوط به سرمدخل اصلی که معمولا یک واژه ساده یا مرکب انگلیسی است، و بعد اطلاعات مربوط به مدخلهای فرعی که به صورت اصطلاحات و فعلهای مرکب یا فعلهای گروهی انگلیسی در ذیل هر سرمدخل می‌آید.ما کوشیده‌ایم برای هر دو گروه معادلهای دقیقی را از درون زبان فارسی انتخاب کنیم.این معادلها، تا آنجا که امکان داشت، با توجه به حوزه‌های کاربرد و گونه‌ها و سبکهای زبانی مدخلهای اصلی و فرعی انتخاب شده‌اند.مثلا کوشش کردیم که در مقابل یک لفظ محاوره‌ای یا یک اصطلاح محاوره‌ای انگلیسی، یک معادل محاوره‌ای فارسی بیاوریم یا در مقابل یک اصطلاح ادبی، یک معادل ادبی به کار ببریم، تا از این جهت بتوانیم وظیفه‌ای را که از ابتدا برای خودمان طرح کردیم به انجام برسانیم.ما از همان ابتدا کارمان را بر یک اصل بسیار مهم بنا کردیم، اصلی که حضور آن در سرتاسر کار دیده می‌شود.این اصل مهم آن بود که ما مترجم نیستیم، ما فرهنگ ترجمه نمی‌کنیم، بلکه نظام واژگانی دو زبان را مقابل یکدیگر قرار می‌دهیم.ما می‌دانیم که دو زبان مختلف، جهان را به دو طریق مختلف تجزیه می‌کنند و حاصل این تجزیه را در مفاهیمشان و سپس در واژگانشان منعکس می‌کنند.ما کوشش کردیم واژگان این دو زبان را در مقابل یکدیگر قرار دهیم.اما در اینجا ضرورتا هر واژه در مقابل واژه دیگر قرار نمی‌گرفت.در بسیاری از موارد واژه‌ها از کنار هم رد می‌شدند.یعنی مفهومی را که ما در زبان فارسی به طریقی بیان می‌کنیم، یک انگلیسی زبان به همان طریق آن مفهوم را ادا نمی‌کند، و بالعکس.ولی ما با روشهایی سعی کردیم که تا آنجایی که ممکن است این عدم‌انطباق را به سوی انطباق بکشانیم.ساختار این کار در واقع از دل همین روشها زاده شد.بنابراین در اینجا شما با ترجمه مواجه نیستید، بلکه با مقابله واژگانی بین دو زبان انگلیسی و فارسی روبه‌رویید.
    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile

  • #2
    کریم امامی: البته من مترجم و ویراستار هستم.گاهی قلم می‌زنم و در حال حاضر هم مشغول تألیف یک فرهنگ جدید فارسی به انگلیسی هستم.قبل از آن هم فرهنگ دو جلدی زنده‌یاد سلیمان حییم را که برای چاپ نوآرایی می‌شد، یک دور مرور کردم، نمی‌توانم بگویم ویرایش کردم، ولی به هرحال تورقی کردم و در حدی که می‌توانستم دستی به آن کشیدم؛بنابراین یک مقدار با مسائل فرهنگ‌نگاری از نزدیک آشنا هستم.قبل از اینکه فرهنگ هزاره وارد بازار نشر شود، در سالهایی که تألیف می‌شد، مدتی با دوستان مؤلف این فرهنگ می‌نشستم و در جریان کارشان بودم.گاهی با هم مشورتهایی می‌کردیم و می‌دیدیم چقدر با دقت و علاقه‌مندی و همدلی دارند این کار را جلو می‌برند و من حقیقتا از تیمی که برای این فرهنگ، تشکیل شده بود از توانایی، از هماهنگی و از همکاری آنها لذت می‌بردم.

    قولی داده بودم به دکتر خزاعی‌فر، مدیر محترم مجله مترجم که یک مطلبی بنویسم برای این نشریه در معرفی این فرهنگ.در نتیجه فرهنگ هزاره را در ظرف دو ماه کنار دستم گذاشته بودم و هروقت که فرصت داشتم این فرهنگ را مرور می‌کردم، البته مرور می‌کردم بر این فرهنگ نه به عنوان استفاده‌کننده، بلکه به عنوان یک نوع شکارچی که می‌خواستم ببینم احیانا در این فرهنگ ممکن است چقدر به مشکل بربخورم و مطلب را نوشتم و فرستادم خدمت دکتر خزاعی‌فر که در یکی از شماره‌های مترجم چاپ کنند، بنابراین آنچه که اینجا خواهم گفت کمابیش همان مطلب است، و در اصل این است که باید تبریک بگویم خدمت آقای دکتر حق‌شناس و آقای دکتر سامعی و خانم انتخابی که حقیقتا بعد از پانزده سال کار، آنچه که به دست‌آمده حقیقتا یک کار خوب و ماندنی است و یک کار تیمی و یک دست است و هرجای آن را که آدم ورق می‌زند، نشانه‌ای از تأمل و دقت یک کار خوب می‌بینید.خیلی سعی کردم در آن غلط چاپی پیدا کنم، برای اینکه بالاخره هیچ فرهنگی نمی‌شود که در ایران منتشر شود و در آن غلط چاپی نباشد، ولی متأسفانه یا باید بگویم خوشبختانه در این مدت به غلط چاپی برنخوردم که البته یک سهمی از این بی‌غلط شدن فرهنگ را باید به خانم ژاکلین حق‌شناس بدهیم که در آخرین مرحله به طور جدی فرهنگ صفحه‌آرایی شده را مرور کردند و سعی کردند که آن را از هرنوع غلط و لغزشی بپیرایند و موفق هم شدند.سعی کردم که احیانا به معادلهای ناجور بربخورم ولی برنخوردم، بنابراین آنچه که می‌خواهم بگویم همه‌اش حاکی از ستایش و دست‌مریزاد است و فکر می‌کنم که کاربران زبان انگلیسی و فارسی و زبان آموزه‌ها حالا که این فرهنگ را در اختیار دارند، یک مقداری کارشان راحت‌تر از سابق خواهد بود.

    این فرهنگ روزآمد است، معادلها کاملا معادلهای فارسی امروز هستند، برابرهایی هم که فرهنگستان وضع کرده، در آن مشاهده می‌شود.لغاتی که در هر حرفه رواج دارد، آنها را هم پیدا کرده‌اند و کنارش گذاشته‌اند و خلاصه یک کار خوب حرفه‌ای است.تنها ایرادی که من بر این فرهنگ دارم و در مقاله خودم هم منعکس کرده‌ام این است که این فرهنگ نسبت به حجمی که دارد، یعنی دو جلدی که دارد، باید بگویم از نظر مدخلها تعدادش کم است، یعنی فرد مراجعه‌کننده انتظار دارد که در فرهنگ دو جلدی لغات رایج زبان انگلیسی در فارسی را بیابد، ولی چون خود دکتر حق‌شناس هم فرمودند که اتکایشان و پایه اولیه ایشان فرهنگ‌ Advaced Learner بوده، می‌بینم که بعضی وقتها بعضی لغاتی که آدم دلش می‌خواهد در این فرهنگ باشد، نیست.از طرف دیگر یک فرهنگ‌نویسی وقتی که مشغول تألیف یک فرهنگ می‌شود یکی از ابزارهایی که در اختیار دارد، انتخاب مدخلهایی است که در فرهنگ می‌گذارد و نیز کنار گذاشتن برخی از مدخلهایی که صلاح می‌داند در فرهنگ نگذارد. بنابراین اینکه یک لغاتی در فرهنگ باشد و یک لغاتی نباشد، کاملا در اختیار فرهنگ‌نویسی است و آخرسر، اینکه چه مدخلهایی انتخاب شده و چه مدخلهایی انتخاب نشده، گوشه‌ای از شخصیت فرهنگ‌نویسها را نشان می‌دهد.مثلا وقتی آدم در فرهنگ حییم دقیق می‌شود می‌بیند که این شخص چقدر علاقه داشته که لغات علمی‌ وارد فرهنگش بکند، بیشتر از حجم فرهنگ مشابه.برای اینکه حییم عقیده داشته داشته که ایران باید ترقی کند و کسانی که از این فرهنگ استفاده می‌کنند، به لغات علمی، بیشتر از لغات ادبی نیاز دارند.این است که بیشتر از حجم فرهنگ مشابه خودش، لغات علمی دستچین می‌کرده و در فرهنگ می‌گذاشته.بنابراین یک لغاتی در فرهنگ انگلیسی پیدا می‌شود که در بزرگ‌ترین فرهنگ زبان انگلیسی پیدا نمی‌شود، ولی در هرحال او این عقیده را داشته که همه لغات پزشکی و شیمی و کشاورزی و همه اینها که به درد یک استفاده‌کننده از فرهنگ می‌خورد، در فرهنگش بگنجاند.

    در هرحال من به عنوان یک فرهنگ‌نگار ایرانی توقع داشتم که در فرهنگ هزاره هم مقداری از لغات مربوط به ایران را بیابم، هرچند که این لغتها در فرهنگ‌ Learner نباشد، ولی متأسفانه از این نظر برخی کمبودهایی مشاهده کردم که حالا امیدوارم دوستان در چاپهای بعدی این جور واژه‌ها را هم اضافه کنند.

    از طرف دیگر باز دلم می‌خواست که یک مقدار لغتهای تازه و جدید زبان انگلیسی یعنی آخرین لغاتی که در زبان انگلیسی رایج است و از رادیو و تلویزیون می‌شنویم در این فرهنگ باشد.مثلا از لغاتی که مربوط به رایانه و انواع کاربردهایش می‌شود، مقدار زیادی در این فرهنگ هست ولی مقداری هم نیست.در هرحال امیدوارم دوستان فرصت بیشتری پیدا کنند که فرهنگشان را توسعه بدهند.اما باید بگویم که نظر کلی من بسیار مثبت است.
    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile

    نظر


    • #3
      علی خزاعی‌فر: با توجه به زمان و رنج بسیاری که صرف تألیف فرهنگ هزاره شده، و با عنایت به گستردگی و عمق و دقت این فرهنگ، که به گمان بنده تا 50 سال آینده فرهنگ دو زبانه معیار است.از طرفی دیگر، فرهنگ‌نویس، همچون مترجم، از ابتدا تا انتها با انتخاب سر و کار دارد، از انتخاب نوع فرهنگ گرفته تا انتخاب مخاطب، انتخاب روش و بالاخره انتخاب معادل از میان معادلهای احتمالی در مورد تک‌تک مدخلها.انتخاب به دانش و ذوق فرد بستگی دارد و لذا انتخاب از فردی به فرد دیگر فرق می‌کند و همین تفاوت است که مایه نقد را فراهم می‌کند.پس اساسا فرهنگ مثل ترجمه نقدپذیر است، و نقد فرهنگ موضوعیت دارد و باز از آنجا که فرهنگ متعلق به مردم است، نقد فرهنگ ضرورت نیز دارد، چون لغت‌نامه، اعم از یک‌زبانه یا دوزبانه، آینه تمام‌نمای فرهنگ است.

      بنده با توجه به علاقه‌ای که به مباحث نظری فرهنگ‌نویسی دارم، و باتوجه به ضیق‌وقت، فقط به دو نکته فنی و در عین‌حال کلی اشاره می‌کنم و باقی نکات را اگر فرصت بود بعدا عرض خواهم کرد.

      در سال 1967 کنفرانسی در آمریکا در زمینه فرهنگ‌نویسی برگزار شد که نقطه‌عطفی در تاریخ فرهنگ‌نویسی به حساب می‌آید. اهمیت این کنفرانس در توصیه‌هایی است که در پایان کنفرانس به صورت نوعی بیانیه صادر شده است.یکی از این توصیه‌ها این است: «فرهنگ باید برای مخاطبی خاص و برای رفع نیازهای خاص مخاطب تألیف شود.»این توصیه امروزه بسیار بدیهی جلوه می‌کند، اما در زمان خود بعد جدیدی به کار علمی فرهنگ‌نویسی بخشید و راه را برای تألیف انبوهی از فرهنگهای تخصصی هموار کرد.حتی فرهنگهای دوزبانه عمومی که از دیرباز چارچوب کم و بیش ثابتی داشتند، امروزه متحول شده و مؤلفان می‌کوشند مخاطبین این فرهنگها را تا حد امکان تعریف کنند، نیازهای آنان را شناسایی کنند و روشهایی ابتکاری برای پاسخگویی به این نیازها به کار بگیرند.

      یکی از مصادیق«خاص‌تر بودن فرهنگها»تا آنجا که به فرهنگ دوزبانه مربوط می‌شود، تمایز میان دو نوع فرهنگ به اصطلاح‌ active و Passive است.فرهنگ‌ Passive یا فرهنگ ترجمه، فرهنگی است که استفاده‌کنندگان معمولا برای یافتن معنی یا معادل کلمه به سراغ آن می‌روند.استفاده‌کنندگان عمدتا مترجمانی هستند که به زبان مادری خود ترجمه می‌کنند.فرهنگ‌ active Lیا فرهنگ آموزشی، فرهنگی است که استفاده‌کنندگان که عمدتا زبان‌آموز هستند، برای آشنایی با نحوه کاربرد کلمه به سراغ آن می‌روند.

      فرهنگ دوزبانه را، مثل هر فرهنگ دیگر، از سه جهت می‌توان بررسی کرد:دانش زبانی؛اصول فرهنگ‌نویسی-که کاربرد دانش زبانی در کار عملی فرهنگ‌نویسی است و چارچوب نظری فرهنگ. دانش زبانی، دانشی همه جانبه در مورد واژگان دو زبان است.در تألیف فرهنگ هزاره، این دانش زبانی در حد آرمانی وجود داشته است.در این فرهنگ، زبانی‌دانی و زبان‌شناسی، و عشق و دقت به هم آمیخته است.مؤلفان در کاربرد دانش زبانی خود یعنی در اصول فرهنگ‌نویسی نیز موفق بوده‌اند، به جز در یک مورد که در ادامه صحبتم به آن اشاره خواهم کرد.چارچوب نظری فرهنگ نیز اهمیت خاصی دارد و نقص بسیاری از فرهنگها در چاچوب نظری آنهاست، نه در دانش واژگانی مؤلفان.چارچوب نظری هر فرهنگ را مخاطب آن فرهنگ مشخص و محدود می‌کند و لذا فرهنگ را با توجه به نیازهای مخاطب آن باید ارزیابی کرد.یکی از دامها در راه تألیف فرهنگ دوزبانه این است که هرنوع اطلاعاتی را که«مفید»تشخیص می‌دهیم در آن بگنجانیم.در مورد واژگان دو زبان، همه نوع اطلاعات مفید وجود دارد و تا زمانی که مخاطب به درستی مشخص نشده، وسوسه گنجاندن این یا آن نوع اطلاعات یا این یا آن مدخل در فرهنگ مؤلف را رها نمی‌کند و هرنوع انتخاب کمّی و کیفی بر تشخیص فردی مبتنی خواهد بود.
      فرهنگ هزاره دو نوع مخاطب بانیازهای متفاوت در دستور کارش بوده است:یکی مترجمان، دیگری زبان‌آموزان.جملات مثال و توضیحات کاربردی فراوان، از جمله ویژگیهایی است که به فرهنگ هزاره بعد آموزشی می‌دهد.ارائه معادلهای متعدد و پرهیز از تعریف مدخلها، از جمله ویژگیهایی است که فرهنگ هزاره را به‌ فرهنگی مطلوب مترجمان تبدیل می‌کند.شاید ابتکاری که در چاچوب نظری این فرهنگ به کار رفته همین است که برای دو گروه مخاطب متفاوت نوشته شده است.این دو گروه مخاطب به فرهنگ دوزبانه بسیار نیاز دارند، زیرا امروزه ثابت شده که زبان‌آموزان، به خصوص در مراحل اولیه، سراغ فرهنگهای یک‌زبانه نمی‌روند و تمایل قوی‌تری به استفاده از فرهنگهای دوزبانه نشان می‌دهند.همچنین معلوم شده است که مترجمان عموما نه برای یافتن معنی کلمه، بکله برای یافتن معادلی مناسب برای یافتن خاص، سراغ فرهنگ دوزبانه می‌روند.با این حال سؤال این است که اگر هدف رفع نیازهای زبان‌آموزان یا رفع نیازهای مترجمان است، چرا برای هریک از این دو گروه، فرهنگ دوزبانه خاصی ننویسیم. درهم آمیختن نیازهای این دو گروه، مشکلاتی ایجاد کرده که در زیر به دو مورد از آنها اشاره می‌شود.

      اول اینکه فرهنگ هزاره به دلیل برخی ویژگیهای آموزشی آن، نه فرهنگی کاملا Passive است و نه کاملا active .ثانیا با توجه به حجم فرهنگ، تعداد مدخلها کم است.از فرهنگی حدود دو هزار صفحه انتظار می‌رود مدخلهای بیشتری داشته باشد.در واقع فرهنگ دوزبانه عام، یعنی فرهنگی که لزوما برای مترجمان یا زبان‌آموزان طراحی نشده باشد، فرهنگی است که هدف آن اساسا ارائه فهرستی از واژگان یک زبان و معادلهای آنها در زبان دیگر باشد.فرهنگ دکتر باطنی از این نظر به تعریف فرهنگ دوزبانه نزدیک‌تر است، به جز اینکه در این فرهنگ اصطلاحات وارد نشده است.در فرهنگ هزاره، برعکس، شاید به دلیل تسلط و علاقه دکتر حق‌شناس به زبان محاوره، اصطلاحات به صورتی نسبتا کامل وارد شده و به رغم اینکه اصطلاحات عموما معانی گسترده و انعطاف‌پذیری دارند و با توجه به یافت جمله، معادلهای متفاوتی پیدا می‌کنند، کوشش شده تا در حد امکان معادلهای مختلف اصطلاحات آورده شود و این یکی از دلایلی است که به تعبیر آقای امامی، فرهنگ، گسترشی عرضی یافته و از گسترش طولی آن کم شده است.توجه کنید که گنجاندن مقداری از اصطلاحات در فرهنگ دوزبانه ضروری است، اما اصطلاحات هم دامنه و عمق خاص خود را دارند و بی‌دلیل نیست که امروزه فرهنگهای اصطلاحات به صورت جداگانه چاپ می‌شود.

      اگر بخواهیم فرهنگ هزاره را با سه ملاکی که گفتم ارزیابی کنیم، باید بگوییم از نظر دانش‌واژگانی که در واقع مهم‌ترین جنبه فرهنگ است، فرهنگ هزاره فرهنگی بی‌نظیر است.این جنبه از فرهنگ باعث می‌شود استفاده‌کننده خیلی زود به فرهنگ اطمینان پیدا کند و به آن دلیل ببندد.این دانش‌واژگانی، هم در دقت در معادل‌یابی نمود یافته و هم در تنوع معادلها.به عبارت دیگر، هم کسی که معنی کلمه را نمی‌داند می‌تواند به معنی دقیق آن دست‌یابد -این نکته بیشتر در مورد زبان‌آموزان صدق می‌کند-و هم کسی که در پی معادل مناسب می‌گردد.با انبوهی از معادلهای بافتی روبه‌رو می‌شود-این نکته بیشتر در مورد مترجمان صدق می‌کند.پس بالاترین امتیاز را باید به دانش‌واژگانی مؤلفان داد.کاربرد این دانش در فرهنگ‌نویسی و چارچوب نظری فرهنگ، به ترتیب در مرتبه دوم و سوم قرار می‌گیرد.

      نکته کلی دیگری که می‌خواستم عرض کنم مسئله تفکیک معانی‌ (meaning discrimination) کلمات دارای معانی مختلف و مرتبط با یکدیگر (polysemous words) است.در فرهنگهای دوزبانه تاکنون از سه روش برای تفکیک معانی استفاده شده است.

      روش اول آن است که معادلهای مختلف کلمه‌ای را به دنبال یکدیگر بیاوریم، بی‌آنکه آنها را از یکدیگر جدا کنیم.این روش بیشتر در گذشته به کار می‌رفت و استدلال کسانی که این روش را به کار می‌بردند این بود که چون معادلها به زبان مقصد، یعنی زبان استفاده‌کننده نوشته شده و او مرز بین معادلها را تشخیص می‌دهد، نیازی به تفکیک آنها با شماره نیست.

      روش دوم آن است که همان شماره‌هایی را که فرهنگ یک زبانه آورده، عینا در فرهنگ دوزبانه نیز بیاورم.این کار همیشه ممکن نیست، چون گاه تفکیکی که در فرهنگ یک‌زبانه بین دو معنی کلمه صورت گرفته، در زبان مقصد ضرورتی ندارد، چون هر دو معنی معادلی واحد دارند.

      روش سوم آن است که شماره‌گذاری معانی در فرهنگ یک‌زبانه را مبنا قرار ندهیم و معادلهای کلمه را با شماره‌های جدید در زبان مقصد از یکدیگر تفکیک کنیم.در فرهنگ هزاره تفکیک معانی در غالب موارد به دقت صورت گرفته، اما در مواردی چنین نیست. در اینجا به عنوان نمونه سه مدخل متوالی را می‌آورم.

      adj. malign/mlain ا 1. بدخواهانه، مغرضانه، بداندیشانه 2.بدخواه، بداندیش، مغرض، بدسرشت 3.(پزشکی)خطرناک، بدخیم 4. (رسمی)زیان‌بار، بد vt.5.بدگویی کردن از، بد...را گفتن، بی‌آبرو کردن، بی‌حیثیت کردن، آبروی...را بردن، بدنام کردن.
      malignancy/mlignnsiا n. ا1.شرارت، خباثت، خبث؛بدخواهی، بدطینتی 2.(پزشکی)کشندگی، مرگ‌زایی؛غده بدخیم؛[غده و غیره‌] بدخیمی.
      adj. mlignnt/malignant ا1.شریر، خبیث، شرور؛ [نگاه، رفتار] شریرانه، شیطانی، اهریمنی، شرارت‌بار 2.(پزشکی)کشنده، خطرناک، مرگ‌زا؛[سرطان، غده‌]بدخیم.

      در نمونه دوم، malignancy ، زیر شماره یک، پنج معادل دقیق و هم معنی آورده شده که امکان انتخاب کلمه مناسب را برای مترجم فراهم می‌کند.زیر شماره دو، معادلهای داده شده اگرچه بی‌ارتباط با یکدیگر نیستند، اما از یک سنخ نیز نیستند.«غده بدخیم»نوعی غده است، حال آنکه«مرگ‌زایی»خصلت این غده است و لذا باید با شماره دیگری می‌آمد.در نمونه اول، malign ، سه معادل اول که زیر شماره دیگری آمده‌اند، صفاتی هستند که به غیرانسان اطلاق می‌شوند و چهار معادل بعدی که زیر شماره دو آمده‌اند، صورتی از همین صفات هستند که به انسان اطلاق می‌شوند.حال آنکه در نمونه سوم، دو دسته صفاتی که به انسان و غیرانسان اطلاق می‌شوند با شماره از یکدیگر تفکیک نشده‌اند.
      گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
      اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


      Webitsa.com
      Linkedin Profile

      نظر


      • #4
        عزت الله فولادوند:بنده از سخنان دوستان عزیزم، جناب آقای امامی و جناب آقای خزاعی‌فر استفاده کردم که هردو واقعا در زمینه فرهنگ‌نگاری صاحب‌نظر هستند.این فرهنگ زمانی که منتشر شد به فاصله کوتاهی ناشر محترم برای بنده یک دوره دو جلدی فرستادند. بنده مشغول ترجمه کتابی بودم.آن فرهنگ را گذاشتم پهلوی دستم و با وسواس بسیار، مرتب به آن مراجعه کردم.البته واژه‌ای نبود که معنایش را ندانم، ولی دلم می‌خواست ببینم از معادلی که به نظر من رسیده، آیا معادل بهتری در فرهنگ آمده یا خیر.و چنان شد که پس از مدتی حتی برای واژه‌های پیش پاافتاده باز نگاه می‌کردم تا ببینم آقایان چه گفته‌اند و هیچ‌گاه از این کار ضرر نکردم.نکاتی را که دکتر خزاعی‌فر فرمودند البته کاملا تصدیق می‌کنم، ولی به نظر بنده این نه تنها ایراد نیست، بلکه از یک نظر می‌توان گفت حسن است.برای اینکه زبان چیز بسیار اسرارآمیز و عجیبی است.به قدری پرابهام است و به قدری با زیر و بمها و سایه روشنهای روان‌آدمی سر و کار دارد که واقعا بعضی اوقات تفکیکهای بسیار دقیق ممکن است که قدری مانند کشتن پروانه برای بررسی آناتومی آن باشد.آن پروانه دیگر زنده نیست.ما رفتار آن را دیگر نمی‌توانیم بسنجیم و ببینیم. اینجاست که فکر می‌کنم جناب دکتر حق‌شناس و همکاران عزیزشان واقعا به این نکته توجه داشتند.دکتر حق‌شناس تا جایی که بنده خدمتشان ارادت دارم فقط زبان‌شناس نیستند، شاعر هستند، مترجم هستند، مرد حساسی هستند، هرشناس هستند و به نکات روانی بسیار توجه دارند.جناب امامی نکته ظریفی فرمودند که هر فرهنگی نمودار شخصیت فرهنگ‌نگار است.این کاملا درست است.

        نمونه اعلای فرهنگ‌نویسی که سلیقه و شخصیت خودش را به طور کامل در اثرش انعکاس داده، البته چنانکه می‌دانید ادیب انگلیسی قرن هجدهم دکتر جانسن است که هنوز مردم بعضی از مدخلهای فرهنگ او را با لذت می‌خوانند.نمونه عالمانه‌تر آن H.W.Fowler مؤلف‌ ConciSe Oxford Dictionary چاپ 1911 است که بنده گاهی برای اینکه به خودم یادآوری کنم که ذوق سلیم در نگارش و واژه‌گزینی به چه معناست، به آن نگاه می‌کنم و لذت می‌برم.اولین فرهنگ دوزبانه‌ای که من استفاده کردم، فرهنگ حییم بود که نمودار عشق آن شادروان به ایران و زبان فارسی است و کاری که او پیشه خود کرده بود بیانگر تعهدی است که نسبت به صحت انجام آن داشت.البته امروز هرکسی با دانش متوسط زبان انگلیسی می‌تواند به کار حییم اشکالهایی وارد کند.ولی باید کار او را در متن اوضاع و احوال روزگار او در نظر بگیریم تا قدر آن را بهتر بشناسیم. حییم نه فرهنگ‌نویس حرفه‌ای بود(چون چنین حرفه‌ای وجود نداشت)و نه استاد دانشگاه، کارمند شرکت نفت بود و در این کار پیشاهنگ.آنچه در کار حییم متجلی است یکی صفات بزرگ شخصی اوست و دیگری روح زیبای زمانه او که متأسفانه بعضی از ما روشنفکران سعی کرده‌ایم تا حد امکان آن را از نسلهای بعد پنهان نگاه داریم تا با کوچک‌کردن آن، دیگران را بزرگ کنیم.زمانه، به نظر بنده، زمانه زیبایی بود.مردم ما می‌خواستند پنجره‌ای را که به جهان باز کرده بودند، بزرگ‌تر کنند.می‌خواستند پیشرفت کنند، می‌خواستند عقب ماندگیها را جبران کنند، می‌خواستند به قول خودشان برسند به ملل راقیه.راه این کار البته دسترسی به دانش و ادب و فرهنگ غرب بود، و ابزار آن، ترجمه آثار علمی و ادبی غرب و اینجا بود که نتایج خدمات سلیمان حییم آشکار شد.

        باری برگردیم به فرهنگ هزاره.نکته‌ای که عرض کردم در کار دکتر حق‌شناس دیده می‌شود ظرافت طبع و حساسیت ایشان به زیر و بم معانی الفاظ است.

        بیتی از سعدی به خاطرم آمد که می‌فرماید:
        پریشان شود گل ز باد سحر
        نه هیزم که نشکافدش جز تبر

        از نظر اینکه این فرهنگ به درد مترجمین می‌خورد بنده کاملا با دکتر خزاعی‌فر هم‌عقیده هستم و فکر می‌کنم که انتشار آن، رویداد مهمی در فرهنگ ما شده است، و اصلا این نامگذاری خیلی جالب است، زیرا به آنچه که فرانسویها می‌گویند دیکسیونر و انگلیسها می‌گویند دیکشنری ما می‌گوییم فرهنگ.از این واژه تساویا برای نامیدن یک چنین کتابی استفاده می‌کنیم، یعنی برای لغت‌نامه و همچنین برای آنچه در فرهنگی به آن می‌گویند کولتور یا کالچر و شاید این خودش حکایت از ذوقی سرشار در کار ایرانی دارد.به هرحال من فکر می‌کنم که ما امروز چه بخواهیم چه نخواهیم باید بیش از هروقت در گذشته سعی داشته باشیم دانش غربی را به جامعه خودمان منتقل کنیم، اما ملت ما در این کار هنوز قدری جوان است و مسلما این نیاز در آینده روزافزون خواهد بود.وقتی که به سیل ترجمه‌هایی که در بازار جاری است نگاه می‌کنم، بعضی اوقات تأسف می‌خورم، زیرا می‌بینم توانمان برای رفع نیازهای علمی و فرهگی متناسب با احتیاجمان نیست.بعد از انقلاب به علت محدودیتهایی که در اعزام دانشجویان به خارج ایجاد شد، رابطه زنده و مستقیم نسل جوانمان با غرب تقریبا قطع شد.آثار منفی این امر امروز نمایان است.از مترجمین توقع داریم که کتابهای آراسته و پیراسته تحویل ما بدهند، غافل از اینکه بسیاری از آنها این فرصت و امکان را نداشته‌اند که به غرب بروند و زبانهای اروپایی را در خود آن کشورها بیاموزند.بنابراین نیاز به داشتن فرهنگهای معتبر بسیار جدی است.به این جهت، بنده تألیف این فرهنگ را درخور هرگونه قدردانی می‌دانم.البته هیچ کار بشر هرگز در حد کمال مطلق نیست.

        ترجمه هم واژه وسیعی است.ترجمه چه چیز؟ترجمه کتاب فیزیک یا فلسفه یا علوم‌اجتماعی یا رمان یا شعر؟اینها هرکدامشان مبحثی جداگانه است، و هرمترجمی ممکن است از نظر کار خودش نواقصی در یک فرهنگ ببیند.مثلا خود بنده که سر و کارم بیشتر با فلسفه است، گاهی می‌بینم فرهنگ هزاره از جهت برخی معادلهای فلسفی رایج، قدری ضعیف است.احتمال دارد برای یک اقتصاددان یا شیمی‌دان یا مهندس ساختمان نیز همین‌طور باشد.بدیهی است دلیل این مشکل این است که فرهنگ هزاره یک لغت‌نامه عمومی است نه تخصصی، و از حد معینی به بعد مترجم باید به فرهنگهای تخصصی رجوع کند.با این حال، دایره کاربرد فرهنگ هزاره حتی به رغم عمومی بودنش، بسیار وسیع است.و مؤلفان محترم، به نظر من، نهایت سعی کرده‌اند که تا حد امکان پاسخگوی نیازهای بیشتری باشند.

        همان‌گونه که می‌دانید زبان انگلیسی دارای بعضی ویژگی‌هاست که کار فرهنگ‌نویسی را دشوار می‌کند.یکی از بزرگ‌ترین این دشواریها مسئله اصطلاحات و تعبیرات اصطلاحی است یا ترکیبهایی از فعل و حرف یا قید که بسیار مهم است و همیشه خارجیها را به اشتباهات مضحک می‌اندازد و متأسفانه در بسیاری از فرهنگهای انگلیسی-فارسی توجه کافی به آن نشده است.مثلا اگر شما به یک فرهنگ بزرگ انگلیسی-فرانسه نگاه کنید، می‌بینید در برابر هریک از این ترکیبات یک ترجمه جداگانه و مستقل آمده است.مثلا واژه به ظاهر ساده Putرا در نظر بگیرید که در یکی از فرهنگهای جدید ما (تألیف یکی از استادان ارجمند زبان‌شناسی)تنها یک دهم یک ستون به آن اختصاص داده شده است ولی در فرهنگ هزاره شش ستون کامل، یعنی 60 برابر بیشتر!و تازه باز هم ترکیبها و معناهایی هست که نیامده و از قلم افتاده است، و وقتی همین مدخل را در فرهنگ هزاره با فرهنگ فرانسه-انگلیسی/انگلیسی-فرانسه روبر و کالینز چاپ 1999، مقایسه کنید آن وقت به عظمت مشکل پی می‌برید.نداشتن فرهنگهای دوزبانه خوب و کامل تاکنون یکی از ریشه‌های اغلب گرفتاریهای مترجمان ما بوده است.مترجم جوانی که بنا به عللی که اشاره شد نه امکان تحصیل در خارج را داشته و نه اینجا به یک فرهنگ جامع و قابل اعتماد دسترسی دارد، چطور ممکن است از خطا برکنار بماند؟نتیجه، این ترجمه‌های عجیب و غریبی است که مثل سیل جاری است و نه تنها خائن به متن اصلی است، بلکه با ترکیبات و تعبیرات من‌درآوردی، زبان فارسی را تخریب می‌کند.بنده به جرئت می‌گویم که امروز دست‌کم در پنجاه درصد از ترجمه‌های فارسی(اعم از کتاب یا مقالات مطبوعات و اعم از مطالب علمی یا هنری و ذوقی)خواننده به هیچ‌وجه نمی‌تواند مطمئن باشد که آنچه می‌خواند-صرف‌نظر از دقایق و ظرایف-آن چیزی است که مقصود نویسنده اصلی بوده است.و چنانکه عرض کردم یکی از علل بزرگ این وضع، نداشتن فرهنگهای خوب و جامع و شایان اعتماد بوده است.بنابراین، انتشار فرهنگ هزاره را واقعا باید یک رویداد فرهنگی مهم در جامعه ما دانست که پیامدهای خوب و مطلوبش الان قابل محاسبه نیست، ولی مسلما هرچه زمان بگذرد بیشتر خواهد شد و آن وقت نسلهای آینده باید از دکتر حق‌شناس سپاسگزاری کنند و به نیکی نام ببرند.

        نکته دیگری که دوستان به اختصار اشاره کردند و بنده می‌خواهم قدری دامنه‌اش را بسط بدهم، روش کلی و اساسی فرهنگ‌نویسی است.فرهنگ‌نویسی در اصول دوگونه است:یکی فرهنگ‌نویسی دموکراتیک است، یکی فرهنگ‌نویسی اقتدارگرا. فرهنگ‌نویسی دموکراتیک یا به اصطلاح«توصیفی»یا descriptive آنچنان روشی است که آنچه را اهل زبان به کار می‌برند، می‌آورد و ارزش‌داوری نمی‌کند و به گویش مردم و به اهل آن زبان احترام می‌گذارد.فرهنگ‌نویسی اقتدارگرا یا«دستوری» (prescriptive) که شاید بشود از آن به فرهنگ‌نویسی«علمایی»تعبیر کرد. می‌گوید آنگونه بنویسید که من می‌گویم.به دلایل بسیار که برکسی هم پوشیده نیست ما به تمرین دموکراسی نیاز داریم.در همه چیز و مسلما زبان هم از آن مستثنی نیست و من تصور می‌کنم که فرهنگ هزاره از جمله فرهنگهایی باشد که مایه و پایه بسیار خوبی برای احترام به مردم احترام به زبان مردم، احترام به فرهنگ مردم است و بنده به سهم خود سپاس عمیق خودم را نسبت به جناب دکتر حق‌شناس، دکتر سامعی و خانم انتخابی عرض می‌کنم.

        در عین حال تکمله‌ای هم دارم و آن این است که انگلیسیها می‌گویند پایه و مایه شکست هر مردی زن است.منتها در موردموفقیت، چیزی گفته نشده.بنده می‌خواهم آن طرف معادله را اضافه کنم و عرض کنم ما که از این فرهنگ استفاده می‌کنیم، واقعا باید درود بفرستیم به خانم ژاکلین حق‌شناس که در تمام این سالها یاور و پشتیبان آقای دکتر حق‌شناس بوده‌اند و کمکهای بسیار مؤثری به تألیف این فرهنگ کرده‌اند که جناب امامی به یکی از آنها اشاره کردند و آن موضوع نمونه‌خوانی انگلیسی بود، ولی بنده چون با اخلاق و روحیات آن بانوی فاضل و محترم آشنا هستم، یقین دارم که سهم ایشان به مراتب بالاتر و بیشتر بوده است.بنابراین می‌خواهم عرض سپاسی خدمت ایشان نیز داشته باشم.
        گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
        اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


        Webitsa.com
        Linkedin Profile

        نظر


        • #5
          حسن هاشمی میناباد:ایران سرزمین شگفتیهاست و معادلات جهانی را بر هم می‌زند.آر.ک.هارتمان، نویسنده فرهنگ فرهنگ‌نگاری و از فرهنگ‌نگاران و فرهنگ‌نویسان برجسته بین‌المللی، در این کتاب ذیل مدخل«فرهنگ‌نگاری دوزبانه» موضوعی را مطرح می‌کند که برای من جالب‌توجه و تأمل‌برانگیز است.او می‌نویسد:«گرچه فرهنگ‌نگاری دوزبانه از نظر تألیف، از سنت دور و درازی برخوردار است و در برخی از جوامع زبانی، این فرهنگها نخستین فرهنگها در آن زبانها بوده‌اند، این حوزه به لحاظ نظریه‌پردازی و معیارهای عملی و حرفه‌ای، از فرهنگ‌نگاری تک زبانه عقب مانده است».در ایران به لحاظ نظریه‌پردازی کار خاصی صورت نگرفته.کسانی که داعیه‌دار این کار و صاحب کرسی و تشکیلات‌اند مقالات درخوری ننوشته‌اند، چه برسد به تألیف کتابهای اصولی و غیراصولی.در بررسی مطالب نظری که در مورد فرهنگ‌نویسی نوشته شده، یاد مطلبی افتادم که دکتر سامعی در مقاله خودشان در آدینه، ویژه فرهنگ و فرهنگ‌نویسی گفته‌اند؛یعنی «نگاهی که غم می‌افزاید»؛شگفت اینکه فرهنگ هزاره و فرهنگ معاصر دکتر باطنی خلاف این مدعا را در ایران ثابت کرده است، یعنی درایران فرهنگ‌نویسی دوزبانه به مراتب از فرهنگ‌نویسی تک‌زبانه جلوتر است.ما از فرهنگهای تک‌زبانه چیزی که بوی«امروزین» بدهد، غیر از فرهنگ فارسی امروز صدری افشار نمی‌بینیم.

          فرهنگ هزاره از نظر اشتمال به معادلهای حساب شده و سنجیده، اصطلاحات و ترکیبات اصطلاحی، اطلاعات بافتاری-به قول خود مؤلفان محترم-شکستن قواعد سنتی معادل‌گزینی در فرهنگ دوزبانه واقعا سرآمد است و آن حسنهایی که پیش از این، استادان محترم فرمودند در مورد فرهنگ هزاره کاملا درست است.

          فرهنگ هزاره نقطه عطف کتاب مرجع به طور اعم و فرهنگ‌نویسی دوزبانه به طور اخص است؛و تعبیر شاعرانه‌ای که استاد فولادوند در مورد تأثیری که برآینده خواهد داشت و آنچه که آقای دکتر خزاعی‌فر فرمودند به حق و سزاوار است.این فرهنگ با ویژگیهایی که دارد در بهبود ترجمه هم مؤثر خواهد بود.

          عنوان فرهنگ ظاهرا به اختصار به فرهنگ هزاره معروف شده.عنوان کامل آن فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی-فارسی است.اما ترجمه معکوس عنوان انگلیسی می‌شود:فرهنگ هزاره انگلیسی-فارسی فرهنگ معاصر، یعنی اگر Millenium English-Persian Dictionary Farhang Moaser را به فارسی ترجمه کنیم می‌شود:فرهنگ هزاره انگلیسی-فارسی فرهنگ معاصر.

          من با معادل انگلیسی این کتاب و ترجمه معکوس آن موافقم یعنی با فرهنگ هزاره انگلیسی-فارسی و عرض کردم این اثر در عرف هم خیلی زود اسم فرهنگ هزاره گرفته است.

          حق‌شناس:فرمودید عنوان انگلیسی را اگر ترجمه بکنیم جور دیگری می‌شود، خوب در این کار اگر به قول زبان‌شناسها از هسته گروه اسمی شروع کنیم و بعد به سراغ وابسته‌های آن برویم، عنوان کتاب می‌شود فرهنگ انگلیسی-فارسی هزاره فرهنگ معاصر.شما درست می‌فرمایید، عنوان انگلیسی دقیقا با ترجمه عنوان فارسی یکی نیست، اما اجازه بدهید در پرانتز بگویم که در اینجا از نقش ژاکلین حق‌شناس صحبت شد؛خوب یکی از نقشهای او درست در همین جا بود.ما داشتیم برای آن اسمی پیدا می‌کردیم-البته اسمی انگلیسی که معادل اسم فارسی آن باشد و دیدیم که اگر بخواهیم برای اسم فارسی در زبان انگلیسی از طریق ترجمه برابریابی کنیم آنچه بیرون می‌آید، به لحاظ انگلیسی ناخوشایند است.به هرحال، چندین شکل پیشنهادی به دست آوردیم و چندین شب و چندین روز تلاش کردیم تا به همت نرگس انتخابی، دکتر سامعی و ژاکلین حق‌شناس، به هرترتیب بود به این نتیجه رسیدیم که بهترین ترجمه همین است که می‌بینید. می‌دانید که اسم انگلیسی این فرهنگ یک گروه اسمی بسیار بسیار سنگین است و ترجمه‌اش به آسانی صورت نمی‌گیرد.باید ساخت فارسی آن را می‌شکستیم، در عین حال باید حرمت ناشر را هم نگاه می‌داشتیم که می‌خواست-و حق هم داشت که بخواهد-که اسم مؤسسه او هم در عنوان کتاب حتما بیاید.این شد که می بینید عناوین فارسی و انگلیسی تا حدودی با هم تفاوت دارند.

          هاشمی میناباد:ما سه فرهنگ زبان‌آموز داریم که در قالب یک فرهنگ دوزبانه تجلی پیدا کرده.شما روشن بفرمایید که روش تلفیق این سه فرهنگ چه بوده.ما از یک طرف، فرهنگهای زبان‌آموز را داریم که برای زبان‌آموزان خارجی نوشته شده‌اند.این فرهنگها با فرهنگهای عمومی مفصل و نیمه مفصل ویژه انگلیسی‌زبانان و یک فرهنگ تقریبا فشرده رومیزی دانشگاهی تلفیق شده‌اند.این فرهنگ دانشگاهی یعنی‌ Dictionary Webster`s New World از نظر نوع و تعداد واژگان یک پله بالاتر از فرهنگهای زبان‌آموز است.فرهنگهای زبان‌آموز بیش از هشتاد هزار مدخل دارند.فرهنگ و بستر بزرگ یعنی Dictionary Webster`s third New International به سرویراستاری فیلیپ ببکاک گوو 450 هزار مدخل دارد فرهنگ رندم هاوس 260 هزار مدخل.اما مؤلف آن فرهنگ آمریکایی سوم را با اطلاعاتی که در مقدمه داده‌اید دقیقا نمی‌دانم.شاید با توضیحی که در مقدمه جلد اول در مورد ویراست دانشگاهی آن‌ (CoLlledge edition) داده‌اید مؤلفش ویکتوریا نوفلت باشد.
          حق‌شناس:الان حضورذهن ندارم، ما آن‌قدر در متن غرق شده بودیم که به حاشیه نمی‌رسیدیم ولی می‌توانیم مراجعه کنیم و نام مؤلف را به شما بگوییم.
          هاشمی میناباد:به هرحال، باید به مقدمه فرهنگ هزاره مراجعه کنیم.اگر ویراست دانشگاهی باشد، باید حدود 150 هزار مدخل داشته باشد.این فاصله 85 هزار فرهنگ هزاره با 450 هزار فرهنگ وبستر و 280 هزار فرهنگ رندم هاوس خیلی زیاد است و انتخاب مدخلها و مدخل‌گزینی بسیار مشکل‌تر.

          از طرف دیگر، در این کتاب سه فرهنگ عمومی آمریکایی در پیکره فرهنگ هزاره هست و هیچ فرهنگ عمومی بریتانیایی در این‌ پیکره نیامده، اگرچه فرهنگهای زبان‌آموز همگی بریتانیایی هستند و عناصر امریکایی را هم شامل می‌شوند.این نکته ارتباط پیدا می‌کند با حجم فرهنگی که آقای امامی فرموده‌اند.اساس کار برای ارزیابی حجم فرهنگ دوزبانه معیاری است که مری هاس در همان کنفرانس فرهنگ‌نگاری که دکتر خزاعی‌فر فرمودند مطرح کرده است.او معیارهایی مطرح کرده که از جمله فشرده‌بودن فرهنگ دوزبانه است و می‌گوید این کتاب از فرهنگهای دانشگاهی تک‌زبانه یا فرهنگهای رومیزی تک‌زبانه بزرگ‌تر نباشد.پس فرهنگ دوزبانه پنج یا شش جلدی منتفی است.اما حجم فرهنگ دوزبانه باید چه‌قدر باشد؟در طبقه‌بندی به لحاظ حجم، این فرهنگها را داریم:مفصل، نیمه مفصل، دانشگاهی، رومیزی، دبیرستانی و جیبی.فرهنگهای دانشگاهی طبق نظر سیدنی لاندو در کتاب فرهنگها:هنر و صناعت فرهنگ‌نگاری بین 150 تا 170 هزار مدخل دارند و کلارنس بارنهارت، که خودش فرهنگ‌نگار بزرگی است، رقم 130 تا 160 هزار مدخل را به دست می‌دهد.بعضیها فرهنگ دانشگاهی را مترادف فرهنگ رومیزی می‌دانند؛بعضیها آن را مستقل می‌دانند و رقم 100 هزار مدخل را برای آن به دست می‌دهند.

          فرهنگ هزاره 55 هزار مدخل فرعی و اصلی و 30 هزار عبارت و اصطلاح و ضرب‌المثل و تکیه کلام و جمله با معنای خاص و جز آن دارد.این تعداد با آماری که مطرح کردیم، و نیز با مقایسه با معیار مری هاس، با رقمی کوچک‌تر از 130 تا 150 هزار مدخل فاصله زیادی دارد. محدودیتهای کار مؤلفان و امکانات ناشر را اگر در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم که از این بیشتر امکانش نبوده؛ولی این توجیه پذیرفته نیست.

          اصطلاحات علمی و فنی و تخصصی در فرهنگ هزاره کمتر از حد متعارف است.منظورمان این نیست که تمام اصطلاحات رشته‌های علمی و فنی و حرفه‌ها و مشاغل در این کتاب باید بیاید؛از میان واژگان تخصصی و فنی تنها آن دسته از عناصری که در متون عمومی کاربرد دارند در فرهنگ دوزبانه-و نیز تک‌زبانه-ثبت می‌شوند.در بررسی‌ای که در فرهنگ هزاره از نظر نوع اقلام واژگانی کردم متوجه شدم که تعداد اختصارات این کتاب، در مقایسه با فرهنگهای دوزبانه انگلیسی به ایتالیایی، روسی، عبری، و مجاری آکسفورد، بسیار زیاد است.

          فرهنگ هزاره در معادل‌یابی و معادل‌گزینی سنت‌شکنی بسیار بجایی کرده است.معادلهای فرهنگهای دوزبانه قبلی معمولا یک یا دو کلمه‌ای‌اند.در گذشته این الزام دقیقا رعایت می‌شد که برای اسم حتما باید معادل اسمی داد و برای صفت حتما معادل صفتی.معادلها هم حتما باید کلمه یا عبارت بودند.در غیر این‌صورت، کار فرهنگ‌نویس اشکال داشت و باید آن را به هرزحمتی«اصلاح» می‌کرد.فرهنگ هزاره این سنت و این لزوم مالایلزم را شکسته است. معادلهایی را در این کتاب می‌بینیم که یک یا چند بند یا حتی جمله‌واره است. مثلا:

          nagging
          [درد، شک و غیره‌]که دست از سر آدم برنمی‌دارد
          nameless
          [جنایت و غیره‌]که اسمی/نامی رویش نمی‌شود گذاشت
          nail down
          کسی را وادارکردن که بگوید چه می‌خواهد بکند/چگونه فکر می‌کند
          impressively
          آن‌قدر...که آدم را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد/می‌داد
          impregnately
          آن‌چنان...که نمی‌شود تسخیرش کرد؛آن‌چنان...که نمی‌شود ردش کرد
          broody
          [زن‌]که دلش بچه می‌خواهد
          neglected
          مورد بی‌توجهی قرار گرفته
          Jeering
          که مسخره می‌کند، که ریشخند می‌کند

          این روش علاوه بر تسهیل درک معنا، به مترجمان کمک می‌کند تا در ترجمه دقیق عمل کنند.به مترجم کمک می‌کند که جمله‌های درست و حسابی و شسته و رفته‌ای از کار در بیاورد.این روش به مترجم این امکان را می‌دهد که بتواند معادل را به راحتی در متن ترجمه‌اش حل کند و دچار مشکل«خشکه‌چین‌کردن»واژه ها در جمله و متن نشود.

          این موضوع با آنچه که در فرهنگ هزاره به اسم«اطلاعات بافتاری» آمده ارتباط پیدا می‌کند.اطلاعات بافتاری از ابتکارات فرهنگ هزاره در فرهنگ‌نویسی دوزبانه ایران است.این کار در غرب هم در فرهنگهای دوزبانه و هم تک‌زبانه سابقه‌ای قدیمی دارد، اما در فارسی پیشینه چندانی نداشته است.این کار را دکتر باطنی در فرهنگ دوزبانه عمومی شروع کردند، اما گستره آن کم بود.تعبیر من از meaning-discrimination که دکتر خزاعی‌فر فرمودند با تعبیر ایشان متفاوت است.تعبیر من معادل اطلاعات بافتاری فرهنگ هزاره است.خودم به این مفهوم عنوان توضیحات تکمیلی داده‌ام.توضیح تکمیلی یعنی شرح و توصیف اضافی‌ای که برای روشن شدن هرچه بهتر و بیشتر معادلهای زبان مقصد، قبل یا بعد از معادل اصلی، داده می‌شود. برای این مفهوم در فرهنگ‌نویسی انگلیسی، اصطلاحات مختلفی به کار می‌رود، مثلا Semanticization (معنابخشی)، disambiguation (ابهام‌زدایی)، Specification (تخصیص‌معنا)، Semantic gloss (شرح معنا)، meaning discrimination (تمیزمعنایی).

          این ابتکار فرهنگ هزاره تحولی در فرهنگ‌نویسی ایرانی است که کار مترجمان را نیز راحت‌تر می‌کند و مشکل«ترجمه به ضرب و زور دیکشنری»را کم می‌کند.«ترجمه به ضرب و زور دیکشنری»کار مترجمان ناشی و تازه‌کار یا ناآشنا به موضوع مورد ترجمه است.آنها معادلها را از فرهنگ عمومی و تخصصی پیدا می‌کنند و در ترجمه فارسی کنار هم‌ردیف می‌کنند، بدون اینکه به همآیی واژگان و شیوه استفاده از معادل در متن فارسی توجهی داشته باشند.آنها در واقع با ردیف‌کردن معادلها در کنار هم، کاری می‌کنند که در بنّایی به آن «خشکه‌چین‌کردن»می‌گویند.حاصل کار را مترجم خودش هم نمی‌فهمد.فرهنگ هزاره با آوردن اطلاعات بافتاری این ضعف مترجمان ناشی و ناآشنا را حل می‌کند.تازه برای مترجمان وارد هم خیلی مفید و یاری‌رسان است.
          فرهنگ هزاره، شاهدتصویری ندارد و این به نظرم ضعف به ویژه فرهنگ دوزبانه است، گرچه دکتر سامعی در مقاله جالب «فرهنگ دوزبانه چیست»نبودن شواهدتصویری را توجیه کرده‌اند.

          رضی خدادای(هیرمندی):باتوجه به کمبود وقت فکر می‌کنم از مسائلی مثل تجلیل بگذریم، چون جامعه فرهنگی و جامعه با فرهنگ ما در گذر زمان از این فرهنگ تجلیل خواهد کرد و از دیدگاه فلسفی، مسئله به یک محدوده پنجاه ساله که دوستان اشاره کردند، محدود نخواهد شد.

          به نظر می‌رسد مسئلی تقسیم و تفکیک اطلاعات واژگان‌شناختی‌ به حوزه‌های معنایی که در اینجا مطرح شد اساسا مستلزم یک نوع تحقیق در خود زبان فارسی هم بوده، یعنی من این را یکی از ویژگیهای فرهنگ هزاره می‌دانم که نوعی تحقیق در لایه‌های معنایی معادلهای فارسی هم انجام داده است.

          موضوع بعدی شیوه فهرست‌کردن زیرمدخلهای اصطلاحی است که در مقاله«نقدی بر فرهنگ هزاره»(حیات نو شماره 357، مورخ 6 شهریور 80)به تفصیل درباره آن توضیح داده‌ام و در اینجا به اشاره‌ای در این مورد اکتفا می‌کنم.دکتر حق‌شناس در بخش«ساختار و راهنمای استفاده از فرهنگ»گفته‌اند که زیرمدخلها«خود آمیزه‌نامتناجنسی است از انواع جمله‌ها و عبارات و جز آنکه با هیچ شیوه الفبایی، معنایی و یا ساختاری نطم‌پذیر نیستند»، حال آنکه به رغم این «نظم‌پذیری»در فرهنگهای معتبری چون آکسفورد و لانگمن نوعی نظم الفبایی برای این اصطلاحات ایجاد شده است.به عنوان مثال دلیلی ندارد که ما در فرهنگ هزاره‌ get used to را قبل از get-lost بیاوریم و از این قبیل.در این مورد کار آماری مختصری که انجام دادم این بود که برای پیداکردن چند اصطلاح روزمره‌ (idiom) در فرهنگ هزاره و فرهنگ لانگمن وقت گرفتم.نتیجه این شد که با وجود آنکه زبان مادری‌ام فارسی است، یافتن اصطلاحات در فرهنگ لانگمن وقت کمتری گرفت.

          مسئله دیگری را هم آقای امامی مطرح کردند که معدودی واژه‌های لازم و روزآمد در این فرهنگ از قلم افتاده که از آنها در اینجا اسم نمی‌برم.

          آخرین نکته‌ای که می‌خواهم مطرح کنم موضوع تقدم و تأخر برخی معادلهاست.به سه معادل اکتفا می‌کنم.برای واژه‌ computer سه معادل به ترتیب زیر آمده است:حسابگر، کامپیوتر، رایانه.حال سؤال این است که اگر ملاک تقدم و تأخر معادلها، تداول عموم مردم بوده، می‌بایست کامپیوتر اول قرار می‌گرفت و اگر ملاک، معادلهای فرهنگستانی بوده، باید رایانه در اول واقع می‌شد.مثال دیگر واژه automobile است که برای آن چهار معادل به ترتیب زیر آمده است: اتومبیل، ماشین، خودرو، سواری.می‌دانیم که اتومبیل در گفت و گوی روزمره قشرهای مختلف گویشوران فارسی کمتر کاربردی دارد، حال آنکه در اینجا به عنوان معادل اول آمده است.البته تقدم این معادل قابل توجیه است، زیرا واژاه‌ automobile مخصوصا در انگلیسی آمریکایی جنبه رسمی دارد، اما آنچه توجیه‌ناپذیر به نظر می‌رسدترتیب قرارگرفتن معادلهای واژه بسیار رایج‌ car است که به این صورت آمده، خودرو، اتومبیل، ماشین، سواری.همه می‌دانیم که واژه خودرو عمدتا در زبان رسمی اداری و از جمله در گفتار پلیس راهنمایی به کار می‌رود و در میان عموم گویشوران اعم از تحصیلکرده و غیرتحصیلکرده رایج نیست.همین موضوع در مورد معادلهای‌ Judgement day نیز صادق است که به ترتیب آمده: مذهب) روز داوری، روز جزا، روز قیامت که به نظر می‌رسد ترتیب معکوس آن مناسب‌تر بود.

          به هرحال این اشکالات جزیی اگر وارد هم باشد، از سترگی کاری چون فرهنگ هزاره چندان چیزی کم نمی‌کند.
          گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
          اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


          Webitsa.com
          Linkedin Profile

          نظر


          • #6
            حق‌شناس:خوب در پاسخ به لطفها و محبتها و نظرها و نقدهای اساتید صاحب‌نظر، با استعانت از حافظ، باید بگویم که:
            گریه شام و سحر شکر که زایل نشد
            قطره باران ما گوهر یکدانه شد

            خدا را شکر که حاصل رنج ما مورد قبول صاحب‌نظران واقع شد.من، از این بابت، به این حاصل مغرورم و می‌دانم که همکارانمهم همین‌طورند.کاش خانم نرگس انتخابی هم در جمع ما بود تا شریک شادی ما از حسن استقبال شما می‌شد.اجازه بفرمایید به پاس حقوق همکارانم به این نکته اشاره کنم که بنده پیرترین عضو گروه مؤلفان و نیز گروه دست یاران هستم، به همین دلیل هم ممکن است مثل یک درخت لخت و پیر که درختهای نورسته و جوان را در سایه خود فرو می‌پوشاند، همکارانم را طوری در محاق قرار دهم که به کلی نادیده شوند و جرئت نفس‌کشیدن هم پیدا نکنند.می‌خواهم بگویم سهم هریک از ما در تهیه، تولید و تدوین این فرهنگ واقعا چشمگیر و فراموش‌ناشدنی است.در آن میان نقش دکتر سامعی واقعا تعیین‌کننده بوده است.البته دوستان دیگری هم در همین جمع هستند که صادقانه و صمیمانه به تولید این فرهنگ کمک کرده‌اند.

            یادم هست وقتی که ضمائم را تهیه می‌کردیم، همکاران جوان ما که حالا در دوره دکتری تحصیل می‌کنند(از جمله خانم حیات عامری، خانم آزیتا عباسی که اتفاقا در اینجا هم تشریف دارند)چنان سخت‌کوشانه و سختگیرانه کار می‌کردند یا کارها را نقد می‌کردند که گاهی نفس مرا می‌گرفتند، خوب، سختگیریهای همین دوستان و همکارن سبب شده چنین فرهنگی به وجود آید.

            تکرار می‌کنم(چون می‌ترسم که خدای نخواسته سهم همکارانم فراموش بشود)که سهم دوستان من به اندازه من است.نرگس انتخابی اگر با ما نبود بی‌تردید بخشی از ارزش و امتیاز این فرهنگ از میان می‌رفت.دکتر سامعی که از روز اول ندای وجدان منفصل من بود و هنوز هم وجدان منفصل من هست و امید که در آینده هم باشد، صمیمانه در استوار نگه‌داشتن قدمهای ما-لااقل من یکی-در تمام راهی که پیش‌گرفته بودیم، نقش بسیار مؤثری داشت و نقدهای او به اضافه غنای زبان‌شناختی‌اش و غنای دانش زبان فارسی‌اش در تکوین این فرهنگ همان اندازه مؤثر بوده که من بوده‌ام.از این گذشته، من از صاحبت این مرد نازنین بهره‌های فراوان برده‌ام. شبهای فراوان با هم نشسته‌ایم و شعر خوانده‌ایم و جلسات متن‌خوانی داشته‌ایم و چه بهره‌ها که من جدا از او برده‌ام.
            اما در مورد انتقادهایی که شد، اعم از انتقاد استاد بزرگوار دکتر خزاعی‌فر، یا انتقادهای دوست بزرگوار و جوان و سخت‌کوش و همکارم آقای هاشمی میناباد و دوست عزیزم آقای رضی خدادادی، همه درست است و ما به چشم منت می‌پذیریم، و بی‌تردید مورد توجه قرار خواهیم داد.ولی باید بگویم که برخی نکات انتقادی که در اینجا مطرح شدند.نکات بسیار ریز هستند و اگر ما بخواهیم در اینجا طرحشان بکنیم وقت زیادی می‌گیرد.من از همه دوستان استدعا دارم که اینها را مکتوب کنند و برای ما بفرستند.به شما اطمینان می‌دهم که تک‌تک انتقادهای رسیده را یا خودم و یا دوستان همکارم ملحوظ خواهند کرد.ناشر محترم ما هم بی‌تردید پاس لطف شما به فرهنگ ما را خواهد داشت.

            اجازه بدهید در اینجا پیش از هرچیز دیگر به سهم ناشر در تکمیل این اثر اشاره کنم.آقای داوود موسایی، این مرد بزرگوار که در پیشگفتار فرهنگ هزاره هم تا آنجا که قلمم یاری می‌کرد از او سپاسگزاری کرده‌ام، در پیدایش این فرهنگ در مقام ناشر به اندازه دیگران مؤثر بوده است.ایشان به یاری شمّ طبیعی و خاصی که دارد، دریافته بود که نیازی واقعی به فرهنگی نو در این مملکت وجود دارد.در نتیجه صمیمانه و صبورانه پای این فرهنگ نشست و هرگونه هزینه لازم را به بهترین وجه و با روی گشاده متقبل شد.هرگاه فرهنگ تازه‌ای به بازار می‌آمد و ما از او می‌خواستیم نسخه‌ای از آن برایمان تهیه کند، در عرض یک یا دو هفته بلافاصله می‌فرستاد و با قیمتهای گزاف-گاه بالغ بر 400 هزار تومان-فرهنگ مزبور را برای ما تهیه می‌کرد. متأسفانه وقت تنگ است و من ناگزیرم به همین اندازه بسنده کنم، گرچه حق او به مراتب بیشتر از اینهاست.

            در این میان شخص دیگری هم هست که حق بزرگی به گردن فرهنگ هزاره و گردن ما دارد، من مصرا می‌خواستم با ذکر نام از ایشان سپاسگزاری شود، ولی گویا خودشان اسمشان را قلم زدند. باری آن شخص آقای کیخسرو شاپوری است.وجاهت صوری، آرایش بدیع و روال منطقی فرهنگ هزاره همراه با نوآوریهای موجهی که در صفحه‌آرائی این فرهنگ می‌بینیم عمدتا حاصل دقتهای او و بازتاب روح لطیف او است؛گو آنکه، باز در این موارد هم، سهم بسزای آقای داوود موسایی به هیچ روی اندک نیست.

            آقای شاپوری سه-چهاربار، آرایش فرهنگ هزاره را با دید و درایت کتاب شناسانه و کتاب‌پردازانه‌ای که دارند، عوض کردند و اگر اینک می‌بینیم که کتاب دارای صورتی زیباست، آن زیبایی تا حد خیلی زیادی نتیجه کارهای ایشان است.جناب محمدخانی خواستند که علت انتخاب کلمه«هزاره»را برای نامگذاری این اثر برای شما بگوییم؛راستش می‌دانید که فرهنگهای پیشین به اسم مؤلف شناخته شده بودند؛مثل فرهنگ حییم، آریان‌پور و جز آن.ما می‌دانستیم که اگر اسمی برای این فرهنگ نگذاریم چه بسا که کل اثر به نام بنده تمام بشود و من این را نمی‌خواستم.همان طور که گفتم، دوستان من هم به اندازه من در این کار سهم داشتند.دکتر سامعی پیشنهاد کرد که برای آن اسمی بگذاریم؛چه اگر این فرهنگ اسم معینی داشته باشد، دیگر به اسم یکی از پدیدآورندگانش شناخته نمی‌شود، بلکه به اسم خودش شناخته می‌شود.نشستیم و اندیشیدیم و دیدیم که در آستانه هزاره جدیدی هستیم و این فرهنگ چه‌بسا نخستین فرهنگی باشد که در ایران در این هزاره منتشر می‌شود، پس اسم آن را فرهنگ هزاره گذاشتیم.البته می‌دانیم که این نامگذاری یک کم بلندپروازانه و حتی خودبینانه است، ولی فکر کردیم فرصت خوبی برای این انتخاب به دست‌آمده، فرصتی که تا هزار سال دیگر دوباره تکرار نمی‌شود. خوب، این هم از وجه‌تسمیه فرهنگ هزاره.

            نکته دیگر اینکه هر فرهنگی که برای اولین‌بار منتشر می‌شود، خواه دوزبانه، خواه یک‌زبانه، در حقیقت حکم یک پیشنهاد را دارد که باید حک و اصلاح شود.فرهنگ متعلق به همه مردم است.همه مردم باید در تکمیل آن شریک شوند.شما همه باید در نقد و اصلاح این پیشنهادی که ما مطرح کرده‌ایم، مشارکت کنید.بدون کمک شما این فرهنگ به کمال خود نمی‌رسد.ما خوب می‌دانیم که در این اثر خلأ و کمبود فراوان هست.نکته‌ای که آقای خدادادی در ضرورت جابه‌جا کردن برابرها فرمودند، البته قابل تأمل است، ولی شما در نظر داشته‌باشید که این فرهنگ چهار-پنج‌بار ساختارش عوض شده و همه هم به خاطر بهترشدن آن بوده است.(از این نظر هم جا دارد که از آقای شاپوری و آقای موسایی تشکر کنیم که وقتی می‌خواستیم این قبیل تغییرها را در کار صورت دهیم، هر دو می‌پذیرفتند و هزینه‌اش را می‌پرداختند، خودشان هم گاه پیشنهاد تغییر سرتاسری کتاب را می‌دادند.)باری اجازه دهید دکتر سامعی، بحث را دنبال کنند.

            سامعی:اگر اجازه بدهید من به بعضی از نکاتی که اشاره شد پاسخی بدهم.فکر می‌کنم اگر پاسخ داده نشود، شاید فضای ناخوشایندی به وجود بیاید.آدمی که فریاد می‌زند دلش می‌خواهد انعکاس صدایش را بشنود.عده‌ای در اینجا آمده‌اند، صحبت کرده‌اند، نقد کرده‌اند، بررسی کرده‌اند.به هرحال واکنش مؤلفان مهم است، حتی اینکه بگویند می‌پذیریم یا نمی‌پذیریم.در نتیجه، جدای از این مسئله که اینها ملحوظ خواهد شد، بگذارید به هرنکته‌ای در حد یک یا دو جمله اشاره کنم و بگویم که می‌پذیرم یا نمی‌پذیرم.چرا می‌پذیریم یا چرانمی‌پذیریم، و از روی آن بگذرم.بحثی نخواهم کرد.

            آقای امامی به مسئله حجم و لغات جدید اشاره کردند.من فکر می‌کنم که حق با ایشان است ولیکن توجه داشته باشید به لحاظ حجم ما ناچار بودیم به هرحال در یک جایی متوقف شویم. نمی‌توانستیم مرتب حواسمان به این طرف یا آن طرف باشد تا مبادا لغتی از دست برود.یادم می‌آید خود شما در چند نوبت فهرستهایی را به ما دادید و گفتید که اینها را با بسامد زیاد در تلویزیون، رادیو، برنامه‌های خبر و مطبوعات خارجی دیده‌اید.بسیاری از آنها را همان‌وقت، اگر هنوز فرصتی باقی بود، وارد فرهنگ کردیم.ولی اینکه یک نظام منظم ثبت لغات داشته باشیم.جز فرهنگهایی که منبع ما بودند، نه چنین چیزی نبود.از سوی دیگر می‌دانید بسیاری از این لغاتی که شما به آنها اشاره می‌کنید، بلافاصله در فرهنگها نمی‌آیند. لغات روز، چند سالی طول می‌کشد تا در ویرایشهای جدیدتر فرهنگهای اروپایی یا امریکایی وارد شوند، یعنی به تدریج از جامعه، از زبان مطبوعات به داخل کتابهای مرجع سرریز بکنند.علی‌الاصول حرف شما درست است ولیکن روش ما همیشه به ما چنین اجازه‌ای را نمی‌داد.اینکه می‌فرمایید یک فرهنگ دو جلدی باید حجم لغاتش بیش از این باشد، باید گفت که هزاره، به لحاظ حجم، در واقع یک فرهنگ دو جلدی نیست، یا خاضعانه بگویم، شاید لااقل برای ما مؤلفان چنین نباشد.مسئله صنعت چاپ و نیازهای آن در اینجا دخالت دارد.ناشر زمانی متوجه شد که حجم این فرهنگ نه آن‌قدر زیاد است که بتواند آن را در دو جلد منتشر کند و نه آن‌قدر کم است که در یک جلد.در حالت یک جلدی بسیار قطور می‌شد، مگر اینکه کاغذی را انتخاب می‌کرد که در ایران به راحتی یافت نمی‌شود و اگر هم می‌خواست آن را دو جلد بکند، دو جلد بسیار کم حجم در می‌آمد.در نتیجه با تمهیداتی، مثلا همان نکته‌های کاربردی، بر حجم افزود.این نکته‌ها واقعا بخشی از پروژه ما نبود.البته راضی هستیم از اینکه الان اضافه شده و معتقدیم که جنبه آموزشی بسیار خوبی دارد.

            آقای خزاعی‌فر به چند نکته اشاره کردند.مهم‌ترین نکته مسئله تفکیک معنایی است و روش ما در اینجا، جز چند اصل اولیه، که من در گفتار اولیه‌ام به بعضی از آنها اشاره کردم.استراتژی خیلی مشخصی نداشت.مثلا اینکه از اول بدانیم چگونه تفکیک معنایی کنیم، از کدام منابع استفاده کنیم، حجم معادلها را چگونه تنظیم کنیم و جز اینها.این پاسخی است که به آقای خدادادی هم می‌خواهم بدهم.

            همان‌گونه که گفتیم، منبع ما در درجه اول فرهنگهای بریتانیایی بودند.اول روش آنها را اقتباس کردیم.وقتی شروع کردیم، فرهنگ کوبیلد هنوز منتشر نشده بود.فرهنگ لانگمن هیچ چاپ مقبولی نداشت.ادونست لرنرز در آن موقع آنقدر ایجاز را رعایت می‌کرد که ناگهان تمام معانی در یک جمله فشرده می‌شدند.وقتی شما به سراغ فرهنگهای آمریکایی می‌فتید، می دیدید که همان یک معنای آن فرهنگ را ناگهان در پنج حوزه معنایی خرد می‌کردند.برای ما دشوار بود که با فرهنگهای امریکایی کار کنیم.چون از اول بنا را بر فرهنگهای بریتانیایی گذاشتیم.در نتیجه آهسته آهسته پیش می‌رفتیم. مسائل به تدریج برای ما طرح می‌شد.منابع تازه‌ای می‌یافتیم، فکر می‌کردیم، خودمان را نقد می‌کردیم و جلو می‌رفتیم.در بسیاری از قسمتهای این فرهنگ شما نوعی عدم یک دستی می‌بینید.این ناشی از یک روند طولانی حدودا پانزده ساله است که از اول هم روشهایش مشخص نبود.روشهایش را تا حد زیادی از درون خودش به دست می‌آورد.بنابراین من با شما موافقم، اما ما می‌توانیم به آن سطح برسیم به شرط اینکه بتوانیم ویرایش دیگری از این فرهنگ آماده کنیم. بنابراین علی‌الاصول ایرادهای شما درست است.

            حق‌شناس:فکر می‌کنم لازم باشد بگویم بیشتر این اشکالات که دکتر سامعی به آنها اشاره کرد به حروف‌ A,B,C,D مربوط است.

            سامعی:بله، این هم هست.اوایل با روش دیگری کار می‌کردیم.از حرف F به بعد بعضی از روشهایمان تغییر کرد.شاید از حرف P به بعد، که دوره دوم کار ما بود، اساسا تمام روشهایمان تغییر کرده بود، منابع ما کاملا عوض شده بود، نگاهمان به فرهنگ نوع دیگری بود.بنابراین حتی در قسمتهای مختلف این کار ممکن است شما این اشکلات را به طرق مختلف ببینید.

            آقای هاشمی میناباد اشاره کردند به مسئله کمیت و کیفیت مدخلها.به فرهنگهای مختلفی اشاره کردند.گفتند شما چگونه منابع مختلف را با یکدیگر هماهنگ کردید، اینها که حجمشان یکسان نیست، درست می‌گویند.اینها اصلا حجمشان یکی نیست، ولی ما که به طور یکسان از اینها بهره نگرفتیم.مثلا برای فهرست مدخلها از یک فرهنگ استفاده می‌کردیم، بعد آن فهرست را با یک یا دو فرهنگ دیگر فقط نقد می‌کردیم.ادونست لرنرز فرهنگ پایه ما بود.هرچه در آن بود می‌آوردیم، اعم از مدخل اصلی و فرعی.بعد که کوبیلد و لانگمن به بازار آمدند، فکر کردیم خوب است برخی مدخلهای آنها را نیز بیاوریم، منتها نه به طور منظم.این طور نبود که فهرست ادونست لرنرز را با کوبیلد و لانگمن مقایسه کنیم و همه موارد اختلاف را بیاوریم.تنها اگر چیزی را لازم تشخیص می‌دادیم ثبت می‌کردیم ثبت می‌کردیم و البته ممکن است بین ما و شما بر سر این موارد اختلاف‌نظر باشد.در مورد فرهنگهای آمریکایی که شما به حجمشان اشاره کردید، باید بگویم که ما فهرستمان را از فرهنگهای آمریکایی انتخاب و استخراج نمی‌کردیم.مراجعه ما به فرهنگهای آمریکایی در درجه اول برای دقت فوق‌العاده آنها در تفکیک معانی و تعریفها بود.با فرهنگهای بریتانیایی ما نمی‌توانستیم به دقت، معانی را تفکیک کنیم، به خصوص در مورد اصطلاحات علمی.درست است که ما یک فرهنگ عمومی است، اما بخشی از آن به اصطلاحات علمی می‌پرداخت، چه اصطلاحات علمی حوزه‌هایی مانند فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و ژنتیک، چه نامهای پرندگان، ماهیها، نباتات، پستانداران.در مورد نامگذاری گونه‌های جانوری و گیاهی لازم بود دقت زیادی کنیم.در این موارد، برای تعاریف دقیق به فرهنگهای امریکایی مراجعه می‌کردیم، به همان فرهنگهایی که نامشان در فهرست منابع آمده است.بنابراین این منابع از نظر نوع مراجعه ما در یک سطح نیستند. فقط می‌توان گفت اینها مهم‌ترین منابعی هستند که ما به جهات مختلف به آنها مراجعه می‌کردیم.

            دوستی اشاره کردند که جنبه آموزشی این فرهنگها در کجاست. دکتر خزاعی‌فر هم به دو جنبه آموزشی بودن و ترجمه‌ای بودن یا خاص مترجم بودن کار اشاره کردند.درست است که منابع اصلی کار ما فرهنگهای آموزشی بودند، ولی فکر نمی‌کنم که از اول می‌خواستیم فرهنگ آموزشی بنویسیم.علت انتخاب فرهنگ آموزشی به عنوان مآخذ اصلی اهمیت فرهنگهای آموزشی بود، نه آموزشی بودن آنها.برای اینکه به دنبال یک فرهنگ عمومی منضبط انگلیسی بودیم که مدخلها و سرمدخلهای منظمی داشته باشد، حجم تعریف شده و تعاریف قابل اعتماد داشته باشد.شما نمی‌توانید در فرهنگهای آمریکایی تمام این ویژگیها را پیدا کنید.در نتیجه ما به سراغ فرهنگهای بریتانیایی رفتیم و تنها فرهنگهای بریتانیایی آموزشی این ویژگیها را داشتند.هزاره اساسا قرار بود همان ویژگی دوم را که آقای دکتر خزاعی‌فر به آن اشاره کردند داشته باشد، یعنی فرهنگی برای مترجم باشد.حجم بالای متردافها دقیقا به این علت است، چون می‌خواستم مترادفها در بافتهای مختلف عرضه شوند.

            هرمز میلانیان:خوشحالم که در این جمع هستم و شاهد فرجامی خوش برای کوشش چندین ساله دوست عزیزم دکتر حق‌شناس و همکاران شایسته‌شان.من فرهنگ‌نویس نبوده‌ام، بلکه مانند بسیاری دیگر از فرهنگ استفاده کرده‌ام تا اینکه در این یکی-دو سال اخیر به خاطر لطفی که آقای محمد پارسایار و آقای داوود موسایی مدیر محترم«فرهنگ معاصر»به من داشتند، فرهنگ اخیر فرانسه-فارسی آقای پارسایار را بازنگری کردم.ولی البته مانند هرکسی که با زبان و ادبیات سر و کار دارد، همیشه به فرهنگهای یک‌زبانه و دوزبانه احتیاج داشته‌ام.من در اینجا چندان وارد جزییات فرهنگ هزاره و ارزش این فرهنگ نمی‌شوم.چون دوستان حاضر در این جلسه آنچنان که شاید و باید به آن اشاره کرده‌اند.

            آنچه می‌خواهم در این جمع مطرح کنم این نکته است که من به عنوان زبان‌شناس معتقدم اهمیت کار فرهنگ‌نویسی خیلی بیشتر از آن چیزی است که زبان‌شناسان به آن اشاره کرده‌اند.بواس مردم‌شناس آمریکایی، تقریبا یک قرن پیش، گفته بود که زبان بشر ترکیبی است از«اجبار»و«اختیار».من این نظر را با اصطلاحات «آزادی»و«بند»در زبان بیان کرده‌ام.نظام آوایی و نظام دستوری یک زبان، بند آن است که از آن گریزی نیست و ما در اینجا به پیامدهای مثبت و ضروری این بند نمی‌پردازیم.اما«آزادی»یک زبان در واژگان آن متجلی است که قلمرویی باز و زایا دارد.با اینهمه باید پذیرفت که زبان‌شناسنان، به هرمکتبی که تعلق داشته‌اند، و دستورنویسان سنتی نیز بیشتر به این«بند»پرداخته‌اند که توصیف انتزاعی‌اش چندان دشوار نیست.ولی من همیشه گفته‌ام که یک چنین توصیف انتزاعی از نظام آوایی و دستوری زبان به نقشه یک ساختمان می‌ماند، ولی روی یک نقشه ساختمان نمی‌توان زندگی کرد.آن چیزی که خود ساختمان یک زبان است، واژه‌ها، ترکیب واژه‌ها، اصطلاحات گوناگون نوشتاری، گفتاری و عامیانه زبان، تمام جزییات و پیچیدگی سبکهای گوناگون شعر و نثر آن، و سرانجام کاربردهای متفاوت آن در اقشار مختلف جامعه، و نیز تحولاتی که در طول زندگی یک سخنگو در زبان رخ می‌دهد و به تفاوت کاربردهای زبانی نسلهای حاضر در صحنه می‌انجامد، است(شما خودتان اشاره کردید به تفاوتهای چاپهای پی در پی یک فرهنگ انگلیسی که هر پنج سال یک‌بار باید بازنگری شود).اینهمه را یک فرهنگ کارآمد است که ارائه می‌دهد و فرهنگ هزاره نیز از این نظر، فرهنگی است کارآمد. جایگاهی که اصطلاحات در این فرهنگ دارند و نمودار تفاوتهای معنایی بسیار ظریفند و معادلهایی که در فارسی برای آنها ارائه شده، نیز از ویژگیهای بسیار مثبت فرهنگ شماست.همه می‌دانیم که بشین و بتمرگ و بفرما یک معنا دارند، ولی همه نیز می‌دانیم که توضیح تفاوت کاربردی آنها و واکنشی که در شنوندگان برمی‌انگیزند تا چه حد اهمیت دارد، و چنین توضیحی را تنها در یک فرهنگ می‌توان یافت که اگر این فرهنگ مانند هزاره دوزبانه باشد، ارزش آن دوچندان می‌شود.اینکه توصیف انتزاعی دستوری ضروری است، ولی گویای پیچیدگی زبان در قلمرو«آزادی»آن نیست، در موارد دیگری نیز جلوه‌گر می‌شود.

            دکتر حق‌شناس!اگر یادتان باشد، چند سال پیش از انقلاب، من در کتابخانه منزلتان به جزوه‌ای برخوردم که هیچ ادعایی نداشت و نویسنده‌اش هم معروف نبود.این جزوه، به زبان انگلیسی، به بررسی جای‌ Stress Accent Lیعنی«تکیه شدت»در انگلیسی پرداخته بود.خواندن این جزوه در من تأثیر بسیاری گذاشت، زیرا تا پیش از آن هیچ توصیف زبان‌شناختی انگلیسی، که نمونه‌های بسیاری از آن تاکنون انتشار یافته، قاعده‌ای را ارائه نداده بود که جای تکیه در واژه‌های ساده و مرکب انگلیسی را به دست دهد. درست به همین دلیل، به جایگاه آزاد تکیه در انگلیسی اشاره می‌شد و می‌شود.اما همان‌طور که هدف یک فرهنگ کارآمد، تدوین آزادی واژگانی در پیچیدگی آن است، این جزوه نیز با ارائه بیست سی قاعده و مشخص کردن استثنائات هر قاعده، در تدوین پیچیدگی آزادی جایگاه تکیه در انگلیسی، که تسلط بر آن یکی از مشکلات کسانی است که انگلیسی را به عنوان زبان بیگانه می‌آموزند، موفق شده بود.از آن زمان بود که من به این فکر افتادم که ما زبان‌شناسان بیشتر در حد«بند»زبان مسائل را مطرح می‌کنیم و گاه نیز آن را در برداشت انتزاعی پیچیده‌ای ارائه می‌دهیم، ولی به«پیچیدگی»واقعی زبان در قلمرو واژگان آنچنان که باید نمی‌پردازیم.به عبارت دیگر بیشتر در فکر نقشه ساختمان هستیم تا خود ساختمان.

            با اینهمه باید بگویم که ارزیابی یک فرهنگ کار آسانی نیست و نیازمند زمان است، زیرا هیچ کس فرهنگ را از آغاز تا پایان یکباره نمی‌خواند، بلکه هرازگاهی برحسب نیازهای خود یا در کار ترجمه به آن مراجعه می‌کند و گاه نیز ممکن است به کمبودهایی برخورد که دوستان دیگر به آن اشاره کردند.وجود این کمبودها نیز طبیعی است چون هیچ فرهنگی کامل نیست، اما فرهنگ خوب و مفید آن است که همپای پویایی زبان در ویراستهای بعدی خود به پیش رود.در اینجا من برای نمونه به الگو و روشی که فرهنگ دوزبانه انگلیسی-فرانسه و فرانسه-انگلیسی‌ HARRAP`S ارائه می‌دهد می‌توانم اشاره کنم که خیلی باب‌طبع من است و از این نظر دوست عزیز آقای اسماعیل سعادت هم که در اینجا حضور دارند با من هم‌عقیده هستند.ویژگی این فرهنگ آن است که ساده‌ترین و رایج‌ترین واژه‌ها را نیز در مثالهایی که در زیر هر مدخل آمده‌اند، ارائه می‌دهد و این نکته را وقتی که سالها پیش می‌خواستم در پاریس یک فرهنگ دوزبانه فرانسه-انگلیسی بخرم، متوجه شدم، چون در کتابفروشی برای نمونه چند واژه را در چند فرهنگ دوزبانه مقایسه کردم و دیدم که فرهنگ‌ HARRAP`S واژه‌ای مانند tabLe Lرا در جمله‌های ساده‌ای به کار می‌برد که در عین سادگی تفاوتهای معنایی ظریف کاربردهای آن را مشخص می‌کنند.

            مسئله بسیار مهم دیگری که در یک فرهنگ دوزبانه باید مطرح باشد، همان‌طور که اشاره کردم، «اصطلاح‌یابی»است که به خصوص به کار ترجمه بسیار کمک می‌کند که فرهنگ هزاره از این نظر خیلی موفق است.البته اصطلاح‌یابی دوزبانه کار آسانی نیست و حتما می‌تواند در ویراستهای بعدی بهتر و کامل‌تر شود.اینکه آقای امامی گفتند که نسبت به تعداد صفحات این فرهنگ دو جلدی، تعداد مدخلها کمتر از حد انتظارست، درست است ولی عیب این فرهنگ نیست، زیرا در عوض زیر هر مدخل اصطلاحات بسیاری که این مدخل در آنها به کار رفته، داده شده که اهمیت آن به ویژه در امر ترجمه اشاره شد.

            زبان انگلیسی در ایران با انتشار فرهنگهایی چون فرهنگ حییم، فرهنگ آرین‌پور، فرهنگ باطنی و اینک فرهنگ هزاره بختی را یافته که ما آن را برای زبانهای زنده دیگری چون فرانسه، آلمانی، روسی، عربی...نیز آرزو می‌کنیم.

            خلاصه کلام آنکه فرهنگ هزاره شما و همکارانتان نقشه ساختمان نیست، خود ساختمان است.


            برگرفته از: مجله کتاب ماه ادبیات و فلسفه » مرداد 1381 - شماره 58
            گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
            اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


            Webitsa.com
            Linkedin Profile

            نظر

            صبر کنید ..
            X