اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

حرفهای ناتمام

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • حرفهای ناتمام

    درد بی کسی

    پروردگارم ،مهربان من

    از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

    در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

    و هر زمزمه ای بانگ عزایی

    و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

    در هراس دم می زنم

    در بی قراری زندگی می کنم

    و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

    من در این بهشت ،

    همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

    "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

    "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

    دردم ، درد "بی کسی" بود


    ***

    ای آزادی

    تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

    یعنی هیچ! ...
    ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

    ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

    و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

    اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

    من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...


    ***

    سوتک

     نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد


    نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت


    ولی بسیار مشتاقم


    که از خاک گلویم سوتکی سازد،


    گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش


    و او یکریز و پی در پی


    دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد


    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،


    بدین سان بشکند در من،


    سکوت مرگبارم را...


    ***

    ایران وطنم است.

    بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العام ، « شهرکی » است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که ، در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کوه سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ، از دل این دیواره های عبوس و مرموزی که قرن های گمشده ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته اند و ، خود ، علیرغم تاریخ ، همچنان استوار ایستاده اند.

    درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنان که می گویند ، هم بر انگاره ی عشق آبادش ساخته ند ، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد بر می کند و می برد و ، ناچار ، همه چیز از نو ساخته می شود .

    حدود العام از « مرد » و « انگور » مزینان نام می برد و از هزار و صد سال پیش ، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود . مردانش نیرومند و مغرور که سبزواری ها را دهاتی می دانند و مشهدی ها را گدایان گوش بر ، و مردان تهرانی را زنانی ریش دار ! و در شگفتند که چرا غالبا این تنها برگه ی معتبر را هم از میان می برند !؟

    و باغ های انگورش که هنوز – علی رغم مادیتی که بر روستا ها تاخته و باغ ها را همه غارت کرده است – بر جا و آبادند و خوشه های عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ می درخشند .

    و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند ، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی ، روستایی و شهری باز بود و...


    ***

    حرفهایی که باید زد

    تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!

    من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.

    حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

    این چگونه حرف هایی است؟

    این چگونه مخاطبی است؟


    ***

    دنیا را نگه دارید

    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

    ستایش کردم ، گفتند خرافات است

    عاشق شدم ، گفتند دروغ است

    گریستم ، گفتند بهانه است

    خندیدم ، گفتند دیوانه است

    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !





    دکتر علی شریعتی
    منبع:shariatti.blogsky.com
    ویرایش توسط ahmadpanah : https://forum.motarjemonline.com/member/9-ahmadpanah در ساعت 02-07-2009, 07:29 AM
    زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست،امتحان ریشه هاست.
صبر کنید ..
X